listless

/ˈlɪstləs//ˈlɪstlɪs/

معنی: بی میل، بی توجه
معانی دیگر: (در اثر بیماری یا خستگی یا غم و غیره) بی دل و دماغ، بی نا، بی حال و حوصله، سست و بی حال، در عالمی دیگر، بی توجه و علاقه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: listlessly (adv.), listlessness (n.)
• : تعریف: feeling or showing no energy or no interest in doing anything; lethargic.
مترادف: lackadaisical, languid, leaden, lethargic, lifeless, torpid
متضاد: active, alive, dynamic, eager, energetic, lively, vital
مشابه: apathetic, idle, inactive, inert, lazy, logy, phlegmatic, sluggish, spiritless, wan, wasted, weary, wooden, worn-out

- Her husband had become listless in his retirement, and she hoped he would find some new interests.
[ترجمه گوگل] شوهرش در دوران بازنشستگی بی حال شده بود و او امیدوار بود که او علایق جدیدی پیدا کند
[ترجمه ترگمان] شوهرش بی حال شده بود و امیدوار بود که یک سری علایق جدید پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The drug makes some people listless.
[ترجمه گوگل] این دارو برخی افراد را بی حال می کند
[ترجمه ترگمان] این دارو مقداری از مردم را بی حال می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He was listless and pale and wouldn't eat much.
[ترجمه ایمان] او بی حال و رنگ پریده بود و زیاد غذا نمی خورد.
|
[ترجمه گوگل]بی حال و رنگ پریده بود و زیاد غذا نمی خورد
[ترجمه ترگمان]رنگ پریده و رنگ پریده بود و زیاد غذا نمی خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The weather made her listless and lethargic.
[ترجمه گوگل]هوا او را بی حال و بی حال کرده بود
[ترجمه ترگمان]آب و هوا او را بی حال و بی حال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was very listless after her illness.
[ترجمه مجید وحید] او پس از آن بیماری دل و دماغ انجام کاری را نداشت.
|
[ترجمه گوگل]او پس از بیماری بسیار بی حال بود
[ترجمه ترگمان]بعد از بیماری او خیلی خسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She looked washed out and listless.
[ترجمه گوگل]او شسته و بی حال به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]او خسته و بی حال به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's been listless and a bit depressed ever since he got his exam results.
[ترجمه گوگل]او از زمانی که نتایج امتحانش را گرفت بی حال و کمی افسرده است
[ترجمه ترگمان]از زمانی که نتایج امتحان را دریافت کرد، او بسیار خسته و افسرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The illness left her feeling listless and depressed.
[ترجمه گوگل]این بیماری باعث شد که او احساس بی حالی و افسردگی کند
[ترجمه ترگمان]بیماری او را خسته و بی حال کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The heat was making me listless.
[ترجمه گوگل]گرما داشت بی حالم می کرد
[ترجمه ترگمان]گرما مرا خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Weary unto death, listless and depressed, Morvael abdicated by walking into the sacred flame of Asuryan.
[ترجمه گوگل]مروئل تا حد مرگ خسته، بی حال و افسرده، با قدم زدن در شعله مقدس آسوریان از سلطنت کناره گیری کرد
[ترجمه ترگمان]خسته و افسرده، خسته و افسرده، با قدم زدن در شعله مقدس of کناره گیری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For a couple of hours they played a listless game of Scrabble in front of the fireplace.
[ترجمه گوگل]چند ساعتی جلوی شومینه یک بازی بی‌حال و بی‌حال دستمالی بازی کردند
[ترجمه ترگمان]برای چند ساعت بازی اسکربل در جلوی بخاری بازی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If Upper Gumtree proved listless, so much the better for Flokati's chances.
[ترجمه گوگل]اگر Upper Gumtree بی حال بود، برای شانس Flokati خیلی بهتر بود
[ترجمه ترگمان]اگر Gumtree بالایی listless، خیلی بهتر از این بود که بخت با او یار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The fish become shy, listless, and often stop feeding once the disease has progressed.
[ترجمه گوگل]ماهی ها خجالتی، بی حال می شوند و اغلب پس از پیشرفت بیماری، تغذیه خود را متوقف می کنند
[ترجمه ترگمان]زمانی که این بیماری پیشرفت کرده است، ماهی خجالتی و بی حال می شود و اغلب از تغذیه جلوگیری می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The appeal fell on listless ears.
[ترجمه گوگل]درخواست به گوش های بی حال افتاد
[ترجمه ترگمان]این تقاضا در گوش های بی روحی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her performance was dull and listless.
[ترجمه گوگل]عملکرد او کسل کننده و بی حال بود
[ترجمه ترگمان]عملکرد او بی روح و بی روح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Tim is listless on the job and keeps making dumb mistakes.
[ترجمه گوگل]تیم در کار بی حال است و به اشتباهات احمقانه ادامه می دهد
[ترجمه ترگمان]تیم بی توجه به این شغل است و مدام اشتباه ات گنگی را مرتکب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She felt unenthusiastic and listless about the eclipse and couldn't see why everyone else was making such a fuss.
[ترجمه گوگل]او نسبت به کسوف احساس بی‌اشتیاقی و بی‌حالی می‌کرد و نمی‌توانست ببیند چرا دیگران چنین سروصدا می‌کنند
[ترجمه ترگمان]او به رنگ سفید و بی حال در برابر خورشید احساس می کرد و نمی دانست که چرا دیگران این قدر سر و صدا راه انداخته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی میل (صفت)
stomachy, squeamish, loathsome, disinclined, reluctant, unwilling, resentful, listless

بی توجه (صفت)
unwitting, inattentive, listless, unresponsive, oblivious, unconsidered

انگلیسی به انگلیسی

• apathetic, disinterested, lacking spirit
if you are listless, you have no energy or enthusiasm.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Lacking energy or enthusiasm 😔
🔍 مترادف: Lethargic
✅ مثال: After hearing the disappointing news, Sarah felt too listless to attend the party.
کسل
بی شوق و ذوق
بی حال

بپرس