فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: limps, limping, limped
حالات: limps, limping, limped
• (1) تعریف: to walk in an uneven, labored, lame manner.
• مترادف: hitch, hobble
• مشابه: falter, shuffle, stagger, stumble, totter, wobble
• مترادف: hitch, hobble
• مشابه: falter, shuffle, stagger, stumble, totter, wobble
- He hurt his ankle and had to limp back to the campsite.
[ترجمه سیامک ملکی] مچ پای او آسیب دید و مجبور شد لنگان لنگان به اردوگاه برگردد|
[ترجمه امیرعلی یوسفی] مچ پایش اسیب دید و مجاب شد به اردوگاه برگردد|
[ترجمه گوگل] او مچ پایش آسیب دید و مجبور شد لنگ لنگان به محل کمپینگ برگردد[ترجمه ترگمان] به قوزک پایش ضربه زد و مجبور شد به سمت اردوگاه برگردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to proceed haltingly, weakly, or unsteadily.
• مترادف: falter, totter
• مشابه: dodder, hitch, stagger, stumble, wobble
• مترادف: falter, totter
• مشابه: dodder, hitch, stagger, stumble, wobble
- The damaged plane limped back to the hangar.
[ترجمه گوگل] هواپیمای آسیب دیده لنگان به آشیانه برگشت
[ترجمه ترگمان] هواپیمای آسیب دیده به سمت آشیانه هواپیما برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیمای آسیب دیده به سمت آشیانه هواپیما برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: limpingly (adv.)
مشتقات: limpingly (adv.)
• : تعریف: an uneven, labored, lame gait.
• مترادف: hitch, hobble
• مشابه: lameness, shamble, totter, wobble
• مترادف: hitch, hobble
• مشابه: lameness, shamble, totter, wobble
- She has walked with a limp since she injured her foot.
[ترجمه مترجم] او لنگان لنگان قدم زده است از زمانی که پاش آسیب دیده دیده.|
[ترجمه گوگل] از زمانی که پایش زخمی شده، با لنگی راه میرود[ترجمه ترگمان] از وقتی پای او را مجروح کرده است می لنگد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: limper, limpest
مشتقات: limply (adv.), limpness (n.)
حالات: limper, limpest
مشتقات: limply (adv.), limpness (n.)
• (1) تعریف: not stiff, rigid, or firm; floppy or flabby.
• مترادف: flabby, flaccid
• متضاد: erect, stiff
• مشابه: droopy, flimsy, floppy, lank, slack, spineless
• مترادف: flabby, flaccid
• متضاد: erect, stiff
• مشابه: droopy, flimsy, floppy, lank, slack, spineless
- There was only a limp piece of wilted lettuce on the plate.
[ترجمه گوگل] فقط یک تکه کاهوی پژمرده روی بشقاب بود
[ترجمه ترگمان] فقط یک تکه کاهو گندیده روی بشقاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط یک تکه کاهو گندیده روی بشقاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After a few minutes out in the damp air, her curls went limp.
[ترجمه ترنم] چند دقیقه بعدبیرون در هوای شرجی فر موهایش باز شد|
[ترجمه گوگل] بعد از چند دقیقه بیرون رفتن در هوای مرطوب، فرهایش سست شدند[ترجمه ترگمان] پس از چند دقیقه در هوای مرطوب، موهایش شل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking strength or vitality; weak; exhausted.
• مترادف: feeble, flabby, languid, weak, worn-out
• متضاد: energetic
• مشابه: effete, impotent, lackadaisical, listless, nerveless, spent
• مترادف: feeble, flabby, languid, weak, worn-out
• متضاد: energetic
• مشابه: effete, impotent, lackadaisical, listless, nerveless, spent
- We were left limp with laughter.
[ترجمه گوگل] از خنده سست شدیم
[ترجمه ترگمان] ما از خنده بی هوش ماندیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از خنده بی هوش ماندیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید