limited

/ˈlɪmətəd//ˈlɪmɪtɪd/

معنی: محدود، مشروط، منحصر
معانی دیگر: کرانمند، پای بسته، کرانبندی شده، کران بسته، (روش حکومت) مشروطه، غیره مطلقه، (بازرگانی - شرکتی که مسئولیت شرکا یا سهامداران محدود است به مبلغ مشارکت آنها) مسئولیت محدود، (اتوبوس و ترن و غیره: دارای صندلی راحت تر و توقف های کمتر و مسافر کمتر) دولوکس، درجه یک، مقید

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: limitedly (adv.), limitedness (n.)
(1) تعریف: contained within limits; not endless or infinite; restricted.
مترادف: circumscribed, restricted
متضاد: absolute, boundless, comprehensive, endless, expansive, illimitable, limitless, measureless, sweeping, total, unbounded, unlimited, untold, vast, widespread
مشابه: conditional, confined, contained, delimited, finite, little, partial, private, qualified, sparing

- There is limited land for cattle grazing in this dry and mountainous region.
[ترجمه زینب سرآمد] زمین های محدودی برای چرای گله گاوها در این ناحیه خشک کوهستانی وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] زمین های محدودی برای چرای دام در این منطقه خشک و کوهستانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] زمین های محدود برای چریدن گاو در این منطقه خشک و کوهستانی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking the capacity to think imaginatively or independently.
مترادف: narrow, unimaginative, unperceptive
مشابه: dull, little, provincial, simple, vacuous

جمله های نمونه

1. a limited company
شرکتی با مسئولیت محدود

2. a limited edition of commemorative stamps
یک دوره ی معدود از تمبرهای یادبود

3. a limited monarch
پادشاه مشروطه

4. a limited number of transfers will be accepted by the college
دانشگاه شمار معدودی (دانشجوی) انتقالی را خواهد پذیرفت.

5. bears have a limited feeding season
فصل تغذیه ی خرس ها محدود است.

6. my income is not limited to my salary
درآمد من محدود به حقوق ماهیانه ام نیست.

7. the author's scan is limited
رسایی این نویسنده محدود است.

8. the number of guests was necessarily limited
تعداد میهمانان ناچارا معدود بود.

9. the young man's experience was very limited
تجربه ی مرد جوان بسیار کم (یا محدود) بود.

10. she is a fine pianist but her repertoire is limited
او پیانو نواز خوبی است ولی قطعات محدودی را می تواند بزند.

11. the main thrust of modern technology has not been limited to camputers
رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.

12. the man of prejudice is, afortiori, a man of limited mental vision
پر واضح است که آدم متعصب،بینش ذهنی محدودی نیز دارد.

13. Most people only have a limited amount of leisure time.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم فقط زمان محدودی دارند
[ترجمه ترگمان]اکثر مردم فقط مقدار محدودی از اوقات فراغت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The offer is only available for a limited period.
[ترجمه گوگل]این پیشنهاد فقط برای یک دوره محدود موجود است
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد تنها برای یک دوره محدود موجود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The company's manufacturing capability is quite limited.
[ترجمه گوگل]توانایی تولید این شرکت کاملاً محدود است
[ترجمه ترگمان]قابلیت تولید شرکت بسیار محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I had limited communion with them.
[ترجمه گوگل]ارتباط محدودی با آنها داشتم
[ترجمه ترگمان]با آن ها معاشرت می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. In life, then boring time, also are limited edition.
[ترجمه گوگل]در زندگی، پس از آن زمان خسته کننده، نیز نسخه محدود هستند
[ترجمه ترگمان]در زندگی، زمان خسته کننده نیز ویرایش محدودی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The campaign to stop drink-driving had only limited success.
[ترجمه گوگل]کمپین توقف رانندگی در حالت مستی موفقیت محدودی داشت
[ترجمه ترگمان]این مبارزه برای توقف رانندگی فقط به موفقیت محدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محدود (صفت)
definite, adjacent, adjoining, moderate, limited, finite, confined, narrow, bounded, defined, terminate, determinate, limitary, parochial, straightlaced, straitlaced

مشروط (صفت)
qualified, contingent, limited, conditional, conditioned, provisional, constitutional, eventual, stipulated

منحصر (صفت)
limited, confined, restricted, exclusive, limitary

تخصصی

[نساجی] محدود
[ریاضیات] محدود

انگلیسی به انگلیسی

• usa retail chain specializing in women's fashion sportswear
ltd., restricted as to amount of liability (business)
confined within a boundary, restricted; having restricted governing powers; unoriginal, narrow, mediocre
something that is limited is rather small in amount or degree.
a limited company is one in which the shareholders are legally responsible for only a part of any money that it may owe if it goes bankrupt. the word limited is often part of a company's name, and has the written abbreviation ltd.
see also limit.

پیشنهاد کاربران

نوستالژی محبوب
انحصاری
محدود
مثال: The company has a limited budget for advertising.
شرکت برای تبلیغات بودجه ای محدود دارد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
limited: محدود
limit:محدود کردن
درجه یک
limit:محدود
limited:محدود شده
منزوی
منحصر ، محدود
مخففLtd
ناچیز
A small amount in size or amount
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس