اسم ( noun )
• (1) تعریف: the line or point at which something ends.
• مترادف: bound, boundary, limitation, line
• مشابه: border, cap, ceiling, circuit, circumference, confine, end, extent, frontier, lid, margin, measure, mete, perimeter, periphery, terminal, verge
• مترادف: bound, boundary, limitation, line
• مشابه: border, cap, ceiling, circuit, circumference, confine, end, extent, frontier, lid, margin, measure, mete, perimeter, periphery, terminal, verge
- The limit of our yard is that line of trees.
[ترجمه s] درختان مرز خانه مان را تشکیل داده اند|
[ترجمه HFP] آن خط از درختان محدوده ئ حیاط ما است|
[ترجمه زینب سرآمد] محدوده حیاط ما آن ردیف از درختان است|
[ترجمه آرتين دات ع] محدوده حیاط ما آن ردیف درختان است|
[ترجمه گوگل] حد حیاط ما آن ردیف درختان است[ترجمه ترگمان] حد حیاط ما خط درختان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The answer to that question is beyond the limit of my knowledge.
[ترجمه گوگل] پاسخ به این سوال فراتر از حد دانش من است
[ترجمه ترگمان] پاسخ به این سوال فراتر از حد دانش من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پاسخ به این سوال فراتر از حد دانش من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (pl.) the formal boundary of a particular area.
• مترادف: bound, confines
• مشابه: extent, precinct, premises, quarter, territory
• مترادف: bound, confines
• مشابه: extent, precinct, premises, quarter, territory
- The city police patrol only within the city limits.
[ترجمه گوگل] گشت زنی پلیس شهر فقط در محدوده شهر انجام می شود
[ترجمه ترگمان] پلیس شهر فقط در محدوده شهر گشت زنی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس شهر فقط در محدوده شهر گشت زنی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something that restrains.
• مترادف: bar, bridle, curb, rein, restraint, restriction
• مشابه: cap, ceiling, girdle, lid, limitation, quota, trammel
• مترادف: bar, bridle, curb, rein, restraint, restriction
• مشابه: cap, ceiling, girdle, lid, limitation, quota, trammel
- Can't you put a limit on his behavior?
[ترجمه NAZANIN] تو نمیتونی ارفتارش را محدود کنی|
[ترجمه گوگل] نمی توانید برای رفتار او محدودیت قائل شوید؟[ترجمه ترگمان] نمی تونی حد و مرز رفتارش رو محدود کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: limits, limiting, limited
مشتقات: limitable (adj.), limiter (n.)
حالات: limits, limiting, limited
مشتقات: limitable (adj.), limiter (n.)
• : تعریف: to put boundaries on or around; confine or restrict.
• مترادف: bound, circumscribe, confine, curb, delimit, demarcate, restrain, restrict
• متضاد: broaden
• مشابه: constrain, control, define, determine, enclose, encompass, fence, girdle, hamper, inhibit, muzzle, narrow, pen, pinch, qualify, trammel
• مترادف: bound, circumscribe, confine, curb, delimit, demarcate, restrain, restrict
• متضاد: broaden
• مشابه: constrain, control, define, determine, enclose, encompass, fence, girdle, hamper, inhibit, muzzle, narrow, pen, pinch, qualify, trammel