let

/ˈlet//let/

معنی: مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن
معانی دیگر: (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، مانع (بیشتر به این صورت به کار می رود: بدون مانع و رادع without let or hindrance)، (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی، اجاره دهی
let _
پسوند:، کوچک، - چه [piglet]

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
• : تعریف: small or lesser.

- goblet
[ترجمه گوگل] جام
[ترجمه ترگمان] جام …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- starlet
[ترجمه گوگل] ستاره
[ترجمه ترگمان] ستاره کوچک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lets, letting, let
(1) تعریف: to allow; permit.
مترادف: allow, permit
متضاد: prevent
مشابه: approve, authorize, empower, enable, grant, sanction, suffer, warrant

- The man let the children pet his dog.
[ترجمه سید مهدیار پدیدار] مرد اجازه داد که پچه ها به سگش دست بزنند
|
[ترجمه گوگل] مرد به بچه ها اجازه داد سگش را نوازش کنند
[ترجمه ترگمان] مرد اجازه داد تا بچه ها سگ او را نوازش کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please don't let anyone find out about this.
[ترجمه گوگل] لطفا اجازه ندهید کسی از این موضوع مطلع شود
[ترجمه ترگمان] لطفا اجازه نده کسی در این مورد چیزی بفهمه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wanted to do it alone, so she wouldn't let them help her.
[ترجمه گوگل] او می خواست این کار را به تنهایی انجام دهد، بنابراین اجازه نمی داد به او کمک کنند
[ترجمه ترگمان] او می خواست این کار را تنهایی انجام دهد، بنابراین او اجازه نمی داد که آن ها به او کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to allow to come or go in a particular direction.
مترادف: allow
مشابه: authorize, empower, enable, grant, sanction, warrant

- We let the dog into the house.
[ترجمه Rasta] سگ را به خانه آوردیم
|
[ترجمه گوگل] سگ را به خانه راه دادیم
[ترجمه ترگمان] سگ را به داخل خانه راه دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't let the cat out!
[ترجمه سید مهدیار پدیدار] نذار گربه بیاد بیرون
|
[ترجمه گوگل] اجازه ندهید گربه بیرون بیاید!
[ترجمه ترگمان] نذار گربه بره بیرون!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make or cause.
مترادف: make
مشابه: allow, cause, enable, permit

- They let it be known that the property was for sale.
[ترجمه گوگل] آنها اعلام کردند که این ملک برای فروش است
[ترجمه ترگمان] آن ها به این موضوع اطلاع دادند که ملک برای فروش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He goes off with his friends and lets me do all the work!
[ترجمه گوگل] او با دوستانش می رود و به من اجازه می دهد همه کارها را انجام دهم!
[ترجمه ترگمان] او با دوستانش بیرون می رود و اجازه می دهد همه کارها را انجام بدهم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: used in the imperative to express threat or warning, or to express a command or request.

- Just let them try and stop us!
[ترجمه گوگل] فقط اجازه دهید آنها تلاش کنند و ما را متوقف کنند!
[ترجمه ترگمان] فقط بذار اونا سعی کنن ما رو متوقف کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let me be, or I'll scream!
[ترجمه سید مهدیار پدیدار] بگذار من باشم وگرنه فریاد میکشم
|
[ترجمه گوگل] بگذار باشم، وگرنه جیغ می زنم!
[ترجمه ترگمان] بگذار من باشم، وگرنه جیغ می کشم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let the games begin!
[ترجمه گوگل] اجازه دهید بازی شروع!
[ترجمه ترگمان] بگذار بازی شروع شود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's sit here for a while and rest.
[ترجمه گوگل] بیا اینجا بنشینیم و استراحت کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا یه مدتی اینجا بشینیم و استراحت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's not worry till we have to.
[ترجمه گوگل] تا مجبور نشویم نگران نباشیم
[ترجمه ترگمان] تا مجبور نباشیم نگران نباشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to rent or lease (another's property) for one's own use.
مترادف: lease, rent
مشابه: charter, hire, sublease, sublet

- My brother owns the cottage, but we're letting it from him for the summer.
[ترجمه گوگل] برادرم صاحب کلبه است، اما ما آن را برای تابستان از او اجاره می دهیم
[ترجمه ترگمان] برادرم مالک آن کلبه است، اما برای تابستان آن را از او جدا می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to rent or lease (one's property) to another in return for compensation.
مترادف: lease, rent

- The landlord is now letting the upstairs apartment.
[ترجمه گوگل] صاحبخانه اکنون آپارتمان طبقه بالا را اجاره می دهد
[ترجمه ترگمان] صاحبخونه الان داره وارد آپارتمان طبقه بالا میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in mathematics, used to propose that something be accepted as true in order to set up a problem or demonstrate a principle.

- Let X be equal to 5, and let Y be equal to 4.
[ترجمه گوگل] فرض کنید X برابر با 5 و Y برابر با 4 باشد
[ترجمه ترگمان] بگذارید X برابر با ۵ باشد و بگذارید Y برابر با ۴ باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: let down, let off, let out, let up
• : تعریف: to be rented or leased.
مترادف: lease, rent

- The house lets for $2000 a month.
[ترجمه گوگل] خانه با 2000 دلار در ماه اجاره می دهد
[ترجمه ترگمان] این خانه برای ۲۰۰۰ دلار در ماه اجاره می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. let bygones be bygones
گذشته را فراموش کن (به حال خود بگذار)،هر بدی و خوبی دیدی ببخش.

2. let conscience be our sole judge
بگذار وجدان یگانه داور ما باشد.

3. let down your hair a little more
موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.

4. let him go hang!
بگذار هر غلطی می خواهد بکند!

5. let him make one false move and i'll have him imprisoned!
اگر یک کار خطا بکند،می دهم زندانش بکنند!

6. let him set foot in my house and i'll kick him out!
اگر پا در خانه ی من بگذارد بیرونش خواهم کرد!

7. let him take his pick
بگذار به میل خودش انتخاب کند.

8. let it be known to all that we have no enmity with anyone
بگذار همگان بدانند که ما با کسی دشمنی نداریم.

9. let me alone, i'm very busy
دست از سرم بردار،خیلی کار دارم.

10. let me ask you bluntly
بگذارید بی رودربایستی از شما بپرسم.

11. let me be plain with you
اجازه بدهید بی پرده حرف بزنم.

12. let me buy you a drink
اجازه بدهید برایتان مشروبی بخرم.

13. let me know of your arrival
ورود خود را به من اطلاع بده.

14. let me know of your decision
تصمیمت را به من اطلاع بده.

15. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .

16. let me relieve you of your coat and hat
بگذارید پالتو و کلاه شما را برایتان نگه دارم.

17. let me sleep on it
بگذار مدتی روی آن فکر کنم.

18. let me talk to him
بگذار با او حرف بزنم.

19. let me urge this thought upon you
بگذار این اندیشه را به تو بقبولانم.

20. let sleeping dogs sleep
بگذار سگ های خواب بخوابند (سری را که درد نمی کند دستمال مبند).

21. let that job wait for now
بگذار آن کار فعلا بماند.

22. let the child alone; he is not bothering you!
بچه را ول کن ; او که به تو کاری ندارد!

23. let the clothes dry out
بگذار لباس ها بخشکد.

24. let the dough sour a little
بگذار خمیر کمی ترش شود.

25. let the engine run for five minutes so that it warms up
بگذار موتور (اتومبیل) پنج دقیقه در جا کار کند تا گرم شود.

26. let the matter between us be decided by an arbitrator
بگذار مسئله ی مابین ما را یک حکم داوری بکند.

27. let the matter rest for a while
بگذار تا مدتی این قضیه به حال خود بماند.

28. let the punishment fit the crime
بگذارید تنبیه با جرم تناسب داشته باشد.

29. let the radio alone!
به رادیو ور نرو!

30. let the soup simmer for a few minutes
بگذار آبگوشت چند دقیقه ملایم بجوشد.

31. let the tea stand a few minutes to infuse
بگذار چای مدتی بماند تا دم بکشد.

32. let the water run through the pipe
بگذار آب در لوله جاری شود.

33. let the window open!
پنجره را باز بگذار!

34. let them go whither they please
بگذار هر کجا که دلشان می خواهد بروند.

35. let these addicts' death be a warning to you
بگذارید مرگ این معتادان برای شما درس عبرت باشد.

36. let this defeat teach you a lesson!
بگذار این شکست برایت درس عبرت باشد!

37. let this event be a lesson to you!
بگذار این رویداد برایت درس عبرتی باشد!

38. let truth be the lamp at your feet
بگذار حقیقت چراغ راه تو باشد.

39. let us all partake in a common political and economic life
بیایید همگی در یک زندگی مشترک سیاسی و اقتصادی شریک شویم.

40. let us antedate the meeting from the tenth to the fifth of khordad
بیایید تاریخ جلسه را از دهم به پنجم خرداد جلو بیاندازیم.

41. let us ask for god's blessing
از خدا طلب مغفرت کنیم.

42. let us bless the lord!
خداوند را تقدیس کنیم.

43. let us brainstorm and find a solution
بیایید فکرهای خود را روی هم بگذاریم و چاره ای بیابیم.

44. let us dine alfresco
خوب است در هوای آزاد شام بخوریم.

45. let us dispense with formalities
بیایید از تعارف بگذریم.

46. let us enjoy our holidays instead of quarrelling!
بیا به جای دعوا کردن از تعطیلات خود لذت ببریم !

47. let us forgo formality!
بیایید تعارف را کنار بگذاریم !

48. let us inspect his motives
بگذار انگیزه های او را بررسی کنیم.

49. let us lay this proposal aside temporarily
بیایید موقتا این پیشنهاد را کنار بگذاریم.

50. let us not advertise our differences
بیا اختلافات خود را بروز ندهیم.

51. let us not dissect the motives of anyone who does a good deed
بیایید انگیزه های هرکسی را که کار خوبی می کند مورد تجزیه و تحلیل قرار ندهیم.

52. let us not mince the truth!
بیایید حقیقت را پرده پوشی نکنیم !

53. let us pray
بیا(یید) دعا کنیم.

54. let us purge our sins with prayer
بیا تا گناهان خود را با دعا پاک کنیم.

55. let us solve our disputes in a peaceful fashion
بیایید تا اختلافات خود را به روش مسالمت آمیزی حل کنیم.

56. let us synchronize our watches
بیا ساعت هایمان را همزمان کنیم (با هم میزان کنیم).

57. let us test the acidity of this vinegar
بیایید میزان اسیدی بودن این سرکه را بسنجیم.

58. let us try to blot out the memory of those terrible days
بکوشیم تا یاد آن روزهای وحشت بار را از خاطر بزداییم.

59. let us walk in peace
بگذارید روش صلح آمیزی داشته باشیم.

60. let us worship together
بیا با هم نیایش کنیم.

61. (shakespeare) let it make thee crestfallen
باشد که این تو را سرافکنده کند.

62. let (or blow) off steam
(عامیانه) دق دل خالی کردن،تمدد اعصاب کردن،کام دل گرفتن

63. let (something) slide
در بوته ی اهمال گذشتن،اهمال کردن

64. let alone
1- به حال خود گذاشتن،اذیت نکردن،مزاحم نشدن

65. let alone (or let be)
1- به حال خود گذاشتن،اذیت نکردن،ول کردن

66. let bygones be bygones
بیا گذشته ها را فراموش کنیم

67. let down
1- پایین آوردن یا پایین بردن

68. let drive
1- زدن 2- هدف گیری کردن

69. let fly
1- افکندن،پرتاب کردن

70. let fly (at)
1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله ی لفظی کردن (به)

مترادف ها

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

انسداد (اسم)
let, choke, block, obstacle, blockade, obstruction, blockage, occlusion, blocking, stockade, impassability, padlock, tie-up

اجاره دهی (اسم)
let, lease

اجاره دادن (فعل)
let, lease, rent

اجاره رفتن (فعل)
let

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

اجازه دادن (فعل)
allow, authorize, authorise, let, permit, give clearance

گذاشتن (فعل)
leave, cut, stead, lodge, place, attach, have, put, let, deposit, infiltrate

درنگ کردن (فعل)
let, hesitate, linger, demur, tarry, stick around, loiter

ول کردن (فعل)
leave, quit, relinquish, give up, desert, let, discard, forsake, unhand, unbridle, unloose

تخصصی

[ریاضیات] اگر، هرگاه، فرض کردن، گرفتن، گذاردن، اگر، فرض کنید، قراردادن

انگلیسی به انگلیسی

• rented room or apartment (british); obstacle, hindrance; play which is invalid and must be repeated (in tennis and other net games)
allow, permit; cause, make; enable; allow to go, release; allow to enter; lease, rent; be rented (british)
if you let something happen, you allow it to happen, without doing anything to stop it.
if you let someone do something, you give them your permission to do it.
if you let someone in, out, or through, you make it possible for them to go there.
you use let when you are making a suggestion, recommendation, or request.
you use let's or let us when you are making a suggestion.
if you let your house or land to someone, you allow them to use it in exchange for regular payments.
if you let go of someone or something, you stop holding them.
if you say that something is not the case, let alone something else, you mean that since the first thing is not the case, the second thing cannot be, because it is more difficult, complicated, or unusual.
if you let someone down, you disappoint them, usually by not doing something that you said you would do.
if you let down something filled with air, such as a tyre, you allow air to escape from it.
if something lets in water or air, it has a hole or crack which allows the water or air to get into it.
if you wonder what you have let yourself in for, you think that you may be getting involved in something difficult or unpleasant; an informal expression.
if you let someone in on a secret or let someone into a secret, you tell it to them.
if you let someone off a duty or task, you say that they do not have to do it.
if you let someone off, you give them no punishment, or a less severe punishment than they expect.
if you let off a gun or a bomb, you fire it or cause it to explode.
if you do not let on about something secret, you do not tell anyone about it.
if you let out something such as water, air, or breath, you allow it to flow out freely.
if you let out a particular sound, you make that sound.
if something lets up, it stops or becomes less.

پیشنهاد کاربران

let me see
بزار ببینم
اجازه دادن
مثال: She won't let me go out tonight.
او اجازه نمی دهد که امشب بیرون بروم.
صبر کردن
let him choose between them صبر کردم یکی را از بین آن ها انتخاب کند.
ریاضی=فرض کن
راه دادن
بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ) . بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ) . مخفف شده و اصل آن �بهل تا بود� یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . و آنرا �بل تا� نیز گویند. ( آنندراج ) . در اشتقاق لفظ مذکور اختلاف است ، مؤلف انجمن آرای ناصری در جنوب ایران شنیده است که تا عهد وی هم بتا و بل میگویند. مؤلف رشیدی لفظ مذکور را فعل امر از مصدر بتائیدن بمعنی گذاشتن داند. ( از فرهنگ نظام ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بتا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
بتا جان شیرینش در سرکنم.
سعدی.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست.
سعدی.

I'll let you know right away
فورا به شما اطلاع میدم، خبرمیدهم.
در ریاضیات: فرض کردن
مدت زمان اجاره
( اجازه ) مستقیم و غیرمستقیم است
تاب آوردن
تحمل کردن
درنگ کردن
خودتون کلمه رو پیدا کنید ما انتخاب نکنیم اینطوری زمان زیادی رو میگیره
بریم بازی
. . . . تو . . . . . . تون
یعنی بزن بریم
یا بیا بریم
بیایید بریم سر اصل مطلب
بیا تعارفات رو کنار بذاریم
بیا با هم انجامش بدیم به معنی ( خودمانی )
نگاهی بیاندازم
فقط بدون، گمان کردن، اصن بگو ( زمان فرضیه گفتن، مثلا اصن بگو که فلانی اینقدر داره بازم به اون مقدار مورد نظر نمیرسه )
Used to say that you are thinking or trying to remember something
بیا رو راست باشیم
بزن بریم
بیایید اوج بگیریم
خبر کردن یا گفتن
To let somebody know something: کسی را با خبر کردن
بیا عجله کنیم، باید عجله کنیم، باید زود باشیم
بیایید آن کاری را که از قبل برایش برنامه ریزی کرده ایم را شروع کنیم.
بیا اشتراک گذاری کنیم
Let's=بیا
Work=انجام دادن، کار
Together=باهم، بایکدیگر
معنای کلی:بیا باهم انجام دهیم.
امکان دادن
اجاره دادن
۱ ) باعث شدن
He let the pool empty -
He let out a shout ( = He shouted -
۲ ) اجاره یا اجاره دادن ( زمین و خونه و غیره ) [UK]
✓He's let his flat to a young couple
✓She has a room to let in her house
...
[مشاهده متن کامل]

✓let sth ( out ) to sb
They are letting their house out for the summer
✓The Technology Park has office accommodation and business units to let
✓let on sth The property is let on a 10 year lease
✓The holiday apartments are let on a weekly basis
✓let on sth
a five - year let on a flat
✓short - term/long - term let
We've taken the studios on a short - term let

اجازه دادن،
قبول کرد
قبول
60٪؜probability of work was done
Let me give you 40% so that we can definitely succeed in this project
60 درصد احتمال کار صورت گرفت
نزد من بیاید تا ٤٠ درصد را به شما واگذار کنم تا حتمأ در این پروژه موفق شویم
کسی را انجام کاری گذاردن
( به کسی اجازه کاری دادن )
my boss lets me go home on Fridays
صابکارم جمعه ها میزاره زود برم خونه
فرض کنید ( در قضایای ریاضی )
اجازه دادن
یک لت عبارت است از یک رالی که نتیجهٔ آن در شمارش بازی منظور نمیشود . ( mppfan. ir )
Let off
1. مترادف با get offبرای هواپیما و اتوبوس
2. اجازه دادن به کسی که به طرز غلط یا غیر قانونی کاری را انجام داده بدون بازخواست برود.
3. منفجر یا به شدت آزاد شدن چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس