lay

/ˈleɪ//leɪ/

معنی: جالس، داستان منظوم، اهنگ ملودی، الحان، غیر روحانی، غیر متخصص، غیر فنی، ناویژه کار، خارج از سلک روحانیت، تخم گذاردن، گذاردن، طرح کردن، دفن کردن
معانی دیگر: (معمولا با: on یا in) قرار دادن، نهادن، گذاشتن، فرو انداختن، چیدن (آجر و غیره)، (موکت و غیره) پهن کردن، نصب کردن، (صحنه ی فیلم و نمایش و غیره) بودن، (شالوده و نقشه و طرح و غیره) ریختن، (مرغ) تخم گذاشتن، تخم کردن، فرو نشاندن، خواباندن، (شرط و مالیات و غیره) بستن، (ادعا و غیره) کردن، اقامه کردن، ارائه دادن، (گناه و تقصیر و غیره را به گردن کسی) انداختن، (محلی) آماده شدن برای، نقشه کشیدن برای، (کشتیرانی) رفتن، دست به کار شدن، طرز قرار گیری، (زمین) چینه بندی، پستی و بلندی، بودوارش، بودواری، (خودمانی) جماع کردن، هم بستر شدن، جماع، (توپخانه) هدفگیری کردن، نشانه گیری کردن، (عامیانه) رجوع شود به: lie، (در مورد پرز فرش یا پیچ و تاب رشته ی طناب و غیره) خواب، (عامیانه) شرایط استخدام یا فروش و غیره، (انگلیس - خودمانی - به ویژه در امور بد) شغل، کار و بار، زمان گذشته ی فعل: lie، غیرحرفه ای، مردم غیر معمم یا غیر روحانی (در برابر: روحانی یا کشیش clergy)، غیر کشیش، شعر کوتاه داستانی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lays, laying, laid
(1) تعریف: to place, put, or spread over a surface.
مترادف: place, put, rest, set
مشابه: assign, deposit, posit, position, seat, situate, stick

- We were laying the tablecloth on the dining table when the guests arrived.
[ترجمه محمد م] وقتی مهمانان وارد شدند ما داشتیم رومیزی را روی میز ناهارخوری پهن میکردیم .
|
[ترجمه Mani] زمانی که مهمانان رسیدند ما در حال پهن کردن رومیزی ( سفره ) بر روی میز غذاخوری بودیم
|
[ترجمه TrisCo] وقتی مهمانان رسیدند ما در حال پهن کردن رومیزی روی میزنهارخوری بودیم.
|
[ترجمه گوگل] سفره را روی میز ناهارخوری می چینیم که مهمان ها آمدند
[ترجمه ترگمان] وقتی میهمانان وارد شدند رومیزی را روی میز ناهارخوری گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They laid the injured child gently on the stretcher.
[ترجمه گوگل] آنها کودک مجروح را به آرامی روی برانکارد خواباندند
[ترجمه ترگمان] کودک مجروح را به آرامی روی برانکار نهادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause (something) to be a certain way when placing (it) on a surface.

- She tried to lay the wallpaper flat, but it wasn't an easy task.
[ترجمه گوگل] او سعی کرد کاغذ دیواری را صاف بگذارد، اما کار آسانی نبود
[ترجمه ترگمان] سعی کرد کاغذدیواری را صاف کند، اما کار ساده ای نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to install or arrange so as to be flat.
مترادف: even, flatten, level
متضاد: raise
مشابه: dispose, install, plane, smooth

- He will lay the carpet himself.
[ترجمه صابر] او خودش فرش را پهن خواب کرد
|
[ترجمه گوگل] خودش فرش می کشد
[ترجمه ترگمان] او خود قالی را خواهد گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to assign or bestow.
مترادف: accredit, apportion, ascribe, attribute, impute
مشابه: allocate, allot, assign, consign, dispense, inflict, put

- She lays the blame on me.
[ترجمه Violeta] او تقصیر را بر گردن من می اندازد
|
[ترجمه گوگل] او تقصیر را گردن من می اندازد
[ترجمه ترگمان] او مقصر من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to establish; formulate.
مترادف: conceive, devise, formulate, frame, plan
مشابه: articulate, contrive, define, invent, prepare, specify

- They laid their plans for the next attack.
[ترجمه گوگل] آنها نقشه های خود را برای حمله بعدی ریختند
[ترجمه ترگمان] آن ها نقشه خود را برای حمله بعدی گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to cause to be or become in a specified condition.
مترادف: place, put
مشابه: make, set

- She laid herself open to opposition.
[ترجمه گوگل] او خود را در معرض مخالفت قرار داد
[ترجمه ترگمان] او خود را برای مخالفت باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to put forward for consideration.
مترادف: exhibit, offer, present, proffer
مشابه: disclose, display, introduce, reveal, set, show, uncover

- He laid the issues out in the memorandum.
[ترجمه گوگل] او موضوعات را در این یادداشت مطرح کرد
[ترجمه ترگمان] او مسائل را در این یادداشت مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: of a female bird or certain other female animals, to produce (an egg or eggs).
مترادف: bear, deposit, produce
مشابه: afford, beget, create, make, spawn, yield

- The sea turtles come to lay their eggs in the sand.
[ترجمه امیر] لاک پشت های دریایی برای تخم گذاشتن به شن ها می ایند
|
[ترجمه گوگل] لاک پشت های دریایی می آیند تا تخم های خود را روی ماسه بگذارند
[ترجمه ترگمان] لاک پشت های دریایی come را در شن فرو می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to place as a wager; bet.
مترادف: bet, gamble, place, stake, wager
مشابه: pledge, risk, venture

- I'll lay ten dollars on the home team.
[ترجمه محسن] من ده دلار به تیم میزبان می دهم.
|
[ترجمه گوگل] من ده دلار برای تیم میزبان می گذارم
[ترجمه ترگمان] من ده دلار توی تیم home
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to prepare for use.
مترادف: arrange, prepare, ready, set
مشابه: equip, gird, outfit, rig, spread

- Please lay the table for dinner.
[ترجمه محسن] لطفا میز را برای شام بچینید.
|
[ترجمه گوگل] لطفا میز را برای شام بچینید
[ترجمه ترگمان] لطفا میز را برای شام دراز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He laid a trap for the rabbits.
[ترجمه محسن] او برای خرگوشها یک تله پهن کرد.
|
[ترجمه گوگل] برای خرگوش ها تله گذاشت
[ترجمه ترگمان] او برای خرگوش ها تله گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: (vulgar slang) to have sexual intercourse with.
مترادف: bang, bed, fuck, screw
مشابه: ball
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: lay off, lay out
(1) تعریف: of a hen or other female bird, to produce eggs.
مترادف: bear, produce
مشابه: yield

(2) تعریف: to make a wager, bet, or proposition.
مترادف: bet, gamble, wager
اسم ( noun )
(1) تعریف: the manner in which something, esp. land, is arranged or positioned.
مترادف: composition, configuration, conformation, contour, design, form, frame, scheme, structure
مشابه: figure, formation, order, outline, shape, topography

- the lay of the plantation
[ترجمه گوگل] تخمگذار مزرعه
[ترجمه ترگمان] در روی زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (vulgar slang) sexual intercourse.
مترادف: fuck, screw
مشابه: intercourse, sex, sexual intercourse

(3) تعریف: (vulgar slang) a sexual partner.
مترادف: fuck, screw
مشابه: conquest, lover, partner, piece
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of the laity, as distinguished from the clergy.
مترادف: earthly, laic, mundane, profane, secular, temporal, worldly
متضاد: ecclesiastical
مشابه: common, material, ordinary, physical, unholy

- a lay committee of the church
[ترجمه گوگل] یک کمیته غیر روحانی کلیسا
[ترجمه ترگمان] یک کمیته در کلیسا قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: outside of a certain profession, esp. a medical or legal profession.
مترادف: amateur
متضاد: professional
مشابه: amateurish, dilettante, ignorant, outside, second-rate, unschooled, untaught

- That's just my lay opinion, since I'm not a doctor.
[ترجمه گوگل] این فقط نظر غیرقانونی من است، زیرا من پزشک نیستم
[ترجمه ترگمان] فقط عقیده من همین است، چون من دکتر نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
( verb )
• : تعریف: past tense of lie

جمله های نمونه

1. lay (or put) it on the line
1- (پول) پرداختن،سلفیدن 2- رک و راست حرف زدن 3- (شهرت یا مقام و . . . خود را برای کاری) به خطر انداختن

2. lay (or set) eyes on
دیدن،نظر افکندن

3. lay (or take) hold of
1- در دست گرفتن،نگهداشتن 2- کنترل چیزی را بدست آوردن،مالک شدن،بدست آوردن

4. lay (somebody) odds (of)
شرط بندی کردن (با کسی)

5. lay a course
1- (کشتیرانی) در جهت معینی حرکت کردن 2- نقشه ی کاری را کشیدن

6. lay a finger on
کوچکترین دخالت را کردن،موی از سر کسی کم کردن

7. lay a pavement
آسفالت کردن،(با آسفالت یا سنگ و غیره) فرش کردن

8. lay about one
از هر سو ضربه زدن،از هر طرف زدن

9. lay an egg
1- تخم دادن 2- (امریکا - عامیانه - به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن،افتضاح کردن

10. lay aside
1- کنار گذاشتن 2- ذخیره کردن،اندوختن

11. lay at the door of
(کسی را) مقصر شناختن،گناهی را به گردن کسی انداختن

12. lay away
1- اندوختن،(برای مصرف آینده) انباشتن 2- (کالا و غیره را) برای تحویل دادن در آینده کنار گذاشتن،فروختن (و تا هنگام تحویل بعدی) انبار کردن 3- مدفون شدن

13. lay bare
آشکار کردن،افشاگری کردن،افشا کردن

14. lay bare
آشکار کردن،افشا کردن،نمایان کردن

15. lay by
1- اندوختن،ذخیره کردن 2- (محلی) محصول را درو و انبار کردن

16. lay claim to
مدعی شدن،خواستار شدن،از آن خود دانستن

17. lay down
1- جان خود را به خطر انداختن یا فدا کردن،جانبازی کردن 2- موکدا اظهار یا اعلام کردن 3- شرطبندی کردن 4- (شراب و غیره) درسردابه انبار کردن

18. lay down office
از مقامی استعفا دادن،از منصب کناره گیری کردن

19. lay down one's arms
تسلیم شدن،سلاح بر زمین انداختن

20. lay down the law
1- آمرانه تعیین تکلیف کردن،دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

21. lay eyes on
دیدن،چشم افکندن بر،نظر افکندن بر

22. lay for
(عامیانه) در کمین (کسی) نشستن،مترصد حمله بودن

23. lay hands on
1- حمله کردن (به شخصی)،مورد ضرب و شتم قرار دادن،با خشونت دست زدن به

24. lay hands on
دست زدن به،دست گذاشتن به

25. lay hold of
1- گرفتن،با دست نگه داشتن 2- درک کردن

26. lay in
به دست آوردن و انبار کردن یا ذخیره کردن

27. lay into
(خودمانی) 1- حمله کردن و مکررا زدن،کتک زدن 2- زخم زبان زدن،سرزنش کردن

28. lay it on (thick)
(عامیانه) 1- غلو کردن 2- بیش از اندازه تمجید کردن

29. lay it on thick (with a trowel)
(عامیانه) غلو کردن،زیاده نمایی کردن

30. lay low
1- (با ضربه) به زمین انداختن،نقش بر زمین کردن 2- چیره شدن بر،کشتن

31. lay off
1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن

32. lay on
1- روی چیزی مالیدن یا پراکنده کردن (مثل رنگ بر دیوار) 2- حمله کردن به،ضربات مکرر زدن

33. lay on the line
(پول یا اعتبار یا شهرت و غیره) گذاشتن،به مخاطره انداختن

34. lay oneself open (to)
خود را در معرض حمله یا انتقاد و غیره قرار دادن

35. lay oneself open to ridicule
خود را در معرض تمسخر قرار دادن

36. lay open
1- گشودن،بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن،نمایان کردن

37. lay out
1- خرج کردن،به مصرف رساندن 2- (طبق نقشه) آراستن 3- (برای بازدید یا پوشیدن و غیره) گستردن،ارائه دادن 4- (جسد مرده را)شستن و آماده ی دفن کردن 5- با ضربه بیهوش کردن

38. lay over
برای استراحت و غیره توقف کردن،سر راه موقتا جایی ماندن

39. lay siege to
(شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن،بشردن

40. lay siege to
محاصره کردن،گردگیری کردن،شهر بندی کردن

41. lay something to somone
(خودمانی) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن

42. lay the foundations of
پی ریزی کردن،بنا نهادن،بنیادگذاری کردن

43. lay to
وابسته دانستن به،(تقصیر یا افتخار و غیره) نسبت دادن به

44. lay to rest
به خاک سپردن،خاک کردن

45. lay to rest
خاک کردن،دفن کردن

46. lay up
1- ذخیره کردن،برای روز مبادا نگه داشتن 2- بستری بودن،بیمار بودن

47. lay waste
ویران کردن،با خاک یکی کردن

48. lay waste
ویران کردن،خراب کردن

49. don't lay the blame on me!
تقصیر را گردن من نینداز!

50. he lay awake trying to evolve a plan
او در بستر بیدار ماند و کوشید نقشه ای را در سر بپروراند.

51. he lay down and looked at the branches above
او دراز کشید و به شاخه های بالای سرش نگاه کرد.

52. he lay down on the psychiatrist's couch and closed his eyes
او روی نیمکت روان پزشک دراز کشید و چشمانش را بست.

53. he lay flat on the table
تخت روی میز دراز شد.

54. he lay on his back and flexed his knees
او به پشت خوابید و زانوهای خود را باز و بسته کرد.

55. he lay on the bed inert as a rock
او همچون سنگ بی حرکت در بستر خوابیده بود.

56. i lay on the sofa and began to read
روی کاناپه خوابیدم و شروع به قرائت کردم.

57. i lay the book on the table
من کتاب را روی میز می گذارم.

58. she lay on her stomach and read the paper
روی شکم خوابید و روزنامه را خواند.

59. the lay of the land
پستی و بلندی زمین

60. to lay a bet
شرط بستن

61. to lay a fine upon. . .
جریمه بستن به. . .

62. to lay bricks
آجر چیدن

63. to lay claim to a piece of land
قطعه زمینی را ادعا کردن

64. to lay down a barrage
سد آتش ایجاد کردن

65. to lay eggs
تخم گذاشتن

66. to lay one stick across another
یک چوب را به طور متقاطع روی چوب دیگر قرار دادن

67. to lay one's fears
واهمه های خود را تسکین دادن

68. to lay pipes
لوله کشی کردن

69. to lay plans
نقشه ریزی کردن

70. to lay stress on a particular point
نکته ی ویژه یی را مورد تاکید قرار دادن

مترادف ها

جالس (اسم)
coupling, lay

داستان منظوم (اسم)
lay

اهنگ ملودی (اسم)
lay

الحان (اسم)
lay

غیر روحانی (صفت)
lay, secular, temporal

غیر متخصص (صفت)
lay, unskilled, unskillful

غیر فنی (صفت)
lay, unprofessional

ناویژه کار (صفت)
lay

خارج از سلک روحانیت (صفت)
lay

تخم گذاردن (فعل)
lay

گذاردن (فعل)
pose, import, set, put on, instate, invest, imprint, repose, lay, thole

طرح کردن (فعل)
propose, design, draw, scheme, draft, plan, bring forth, lay, propound, sketch, put forward

دفن کردن (فعل)
grave, sepulcher, lay, bury, entomb, inhume

تخصصی

[عمران و معماری] تاب
[برق و الکترونیک] قرار گیری 1. روش قرار گرفتن دورهای پیچک نسبت به همدیگر . در قرار گیری کامل، سیمها طوری نسبت به سیمهای لایه قبلی تنظیم می شوند که پیچک کوچکترین فضای ممکن را اشغال می کند. 2. طول محوری یک دور مارپیچ در کابلی که دارای رشته سیمهای به هم پیچیده است.
[مهندسی گاز] کارگذاشتن، قراردادن
[نساجی] رنگ بندی نخ در پارچه - زاویه تاب نخ - لایه لباس - نصب کردن دفتین - رج - ردیف - ردیف حلقه های نیمچه نخ روبین
[ریاضیات] قرار دادن

انگلیسی به انگلیسی

• way in which something is laid or lies (especially of a country); (slang) sexual partner (vulgar); (slang) sexual intercourse (vulgar)
poem which tells a story (especially one that can be sung); song
place in a horizontal position; set in place; produce and deposit (an egg or eggs); present, propose; prepare; spread out; put; set; deposit; locate; cause; appease; cause to subside or end; bet, wager
not clerical; not a member of the ordained clergy; not professional, not a member of a certain profession; not having expertise; of or done by the laity
lay is the past tense of some meanings of lie.
if you lay something somewhere, you place it there so that it rests there.
when you lay the table, you arrange the knives, forks, plates, and other things on a table before a meal.
if you lay something such as a carpet or a cable, you put it on the floor or in the ground in its proper position.
when a female bird or animal lays an egg, the egg comes out of its body.
if you lay the basis for something, you make preparations for it in order to make sure that it will happen in the way you want it to.
you use lay to describe people who are involved with a christian church but are not members of the clergy, monks, or nuns.
you also use lay to describe someone who is not trained or qualified in a particular subject or activity.
see also laid.
if you lay someone open to criticism or attack, you do something which is likely to make people criticize or attack them.
if you lay emphasis on something, you emphasize it.
if you lay an idea or problem before someone, you present it to them, for example in order to obtain their approval or advice; a formal expression.
if rules or people in authority lay down what people must do, they tell people what they must do.
if someone lays down their life in a war or struggle, they are killed while fighting for something; a literary use.
if you lay into someone, you start attacking them physically or criticizing them severely.
if workers are laid off by their employers, they are told to leave their jobs, usually because there is no more work for them to do.
if you tell someone to lay off, you are telling them to leave you alone; an informal use.
if you lay on food, entertainment, or a service, you provide it.
if you lay out a group of things, you spread them out and arrange them.
you can describe the design of a garden, building, or town by saying how it is laid out.
see also layout.

پیشنهاد کاربران

[مهندسی مکانیک] خواب؛ جهت غالبِ قرارگیریِ شیارهای زبریِ سطحی
lay
به معنی وجود داشتن
Exist. . . . . .
تفاوت افعال lay و lie رو به صورت زیر است :
فعل lay به معنای گذاشتن یا قرار دادن چیزی به حالت افقی هست و بعد از اون از یک مفعول استفاده میکنیم.
فعل lie به معنی دراز کشیدن روی یک سطح بوده و بعد از اون به مفعول نیاز نداریم.
...
[مشاهده متن کامل]

حالت گذشته و سوم فعل lay به ترتیب laid و laid هست.
حالت گذشته و سوم فعل lie به ترتیب lay و lain هست.
در صورتیکه فعل lie رو به معنی دروغ گفتن به کار ببریم، از حالت گذشته و سوم lied استفاده میکنیم.

به معنی غیر تخصصی و غیر فنی هم هست
He is the lay person
یا مثلا lay opinion به معنی نظر غیر حرفه ایی یا غیر تخصصی
. . . همین طور میتونه به معنی ارائه یک بحث تخصصی به صورت ساده و همه فهم باشه
The lecture was presented in lay terms
"Lay" به معنی "قرار دادن"، "گذاشتن" یا "پهن کردن" است. این کلمه می تواند به عنوان یک فعل استفاده شود، معمولاً برای اشاره به فعل قرار دادن چیزی در یک مکان خاص یا انجام دادن یک عملیات خاص استفاده می شود. به عنوان مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

- She lays the book on the table. ( او کتاب را روی میز می گذارد. )
- The hen lays eggs. ( مرغ تخم می گذارد. )
همچنین، "lay" می تواند به عنوان گذشته فعل "lie" استفاده شود که به معنای "خوابیدن" یا "قرار گرفتن" است، مثلاً:
- She lay on the bed and rested. ( او روی تخت خوابید و استراحت کرد. )
منبع CHAT GPT 4. 00

قرار دادن، گذاشتن
مثال: He lay the book on the table and left the room.
او کتاب را روی میز گذاشت و اتاق را ترک کرد.
غیر متخصص، غیر فنی، در حقوق" شخص غیر حقوقی "
1 -
To inject a drug, usually crystal methamphetamine, into your vein using a syringe.
تزریق کردن مواد، معمولاً متامفتامین کریستال، با استفاده از سرنگ به رگ خود
2 -
To have aggressive sexual intercourse
...
[مشاهده متن کامل]

داشتن رابطه جنسی پرخاشگرانه و خشن
He was looking for someone to lay tonight.
3 -
To criticize or attack someone harshly
انتقاد یا حمله شدید کردن به کسی
She accused him of laying her boss to get a promotion.
4 -
To hit, throw, or put something with force and noise
ضربه زدن، پرتاب کردن یا گذاشتن چیزی با قدرت و سر و صدا
She laid a punch on his face for insulting her.
5 -
To perform a violent or fast - moving action in a sport
انجام دادن یک عمل خشونت آمیز یا سریع در یک ورزش

منابع• https://www.urbandictionary.com/define.php?term=Lay• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/lay
He laid aside his book and went to answer the phone
کتابش رو کنار گذاشت و رفت تا به تلفن جواب دهد
گذشته ی lie down
به آرامی و با احتیات چیزی را در جایی قراردادن
اسم استیج ژانگ یشینگ خواننده وکال و دنسر اصلی گروه اکسو - تنها عضو چینی گروه - اسم کتابش که به تازگی در ایران چاپ شده و رکورد فروش رو شکونده - /ایستاده استوار در 24 سالگی/
یکم گیج میکنه ولی سادست
Lieدو معنی داره1دروغ گفتن2دراز کشیدن
اگر از معنی دروغ گفتن استفاده بشه گذشتن میشه:lied
اگه از معنی دراز کشیدن استفاده گذشتش میشه :lay
پس:گذشتهlie ( دروغ گفتن ) فعل گذشتهlied
...
[مشاهده متن کامل]

و گذشته lie دراز کشیدن lay
و خودlayهم بمعنی قرار دادن و همون دراز کشیدن البته گذشته است
گذشتهlayبه معنای قرار دادن laid هستش
امیدوارم مفید باشه
Good luck
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

پی ریزی کردن
lay ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: اُفتگاه
تعریف: موضعی بر سطح زمین که برای فروافتان درخت قطع شده در نظر گرفته می شود
lay with me
بهم تکیه کن
عوام
:Lay term
Simple language that anyone can understand
دروغ گفتن
lie - lied - lied
I would never lie to you
دراز کشیدن و قرارگرفتن
lie - lay - lain
He was lying on the bed and smoking a cigarette
تخم گذاشتن و قراردادن
lay - laid - laid
Birds lay eggs in their nests
قرارداشتن، وجود داشتن، واقع شدن
the continent of atlantis was an island which lay before the great flood
گذاشتن یا قرار دادن به صورت حالت افقی و دراز کش
نهفته بودن
وضع کردن - وضع کردن مالیات غیر حرفه ای
▪️▪️▪️
قانون گذاشتن
▪️▪️▪️
قرار دادن
▪️▪️▪️
طرح کردن - مطرح کردن
▪️▪️▪️
توطئه چیدن
▪️▪️▪️
پهن کردن/شدن
1 ) lay A on/over B
Before they started they laid newspaper on the floor
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) The grapes were laid to dry on racks
3 ) They carefully laid a blanket over the body
▪️▪️▪️
پوشاندن
( cover= )
B is laid with A
The floor was laid with newspaper
▪️▪️▪️
شرط بندی کردن ( پول )
1 ) lay something
to lay a bet
2 ) lay something on something
She had laid $100 on the favourite
3 ) I think he’ll come, but I wouldn’t lay money on it
4 ) lay ( somebody ) something ( that ) …
I’ll lay you any money you like ( that ) he won’t come
▪️▪️▪️
سکس داشتن با کسی
He went out hoping to get laid that night

فراهم کردن
افتخاری ، مجانی
Lay charges against sb
کسی را متهم کردن
( Lay It on ( thick
روغن داغش را زیاد کردن، مبالغه کردن
Lay off
دست از آزار کسی برداشتن
Lay on
فراهم کردن، آماده کردن، دست و پا کردن
...
[مشاهده متن کامل]

Lay sb off
اخراج کردن ازکار بیکار کردن
یک نکته کاربردی دیگر
توجه کنید که صورت های کاربردی layوlie باهم اشتباه نشوند. Layفعلی متعدی است که گذشته اش laid است وقتی ING بگیرد به صورتlayingنوشته می شود و lieفعلی است لازم به معنی دراز کشیدن زمان گذشته این فعلlayواسم مفعول آن lainاست و وقتی که ingبگیرد به صورت lyingنوشته می شود
مثال من دراز کشیدم و چشم هایم را بستم
I lay down and closed My eyes
و جمله پایین غلط است
I laid down and closed my eyes.

دوتا معنی میده یک جا معنی تخم گذاشتن میده یکجا معنی زمین گذاشتن

خواننده و دنسر جذاب چینی
عضو گروه کره ای اکسو
شرط بستن، خواباندن
lay laid laid
گذاشتن قرار دادن تخم گذاشتن
lie lay lain
دراز کشیدن
The hen laid two eggs this morning
I was tired and lay on the couch

تخم گذاشتن
1. گذاشتن
2. lay bricks/carpet/concrete/cables etc
چیدن آجرها، پهن کردن فرش ( روی کف ) ، خواباندن لوله روی زمین و . . .
3. تخم گذاشتن
4. چیدن میز ( غذا )
5. lay the foundations/groundwork/base
...
[مشاهده متن کامل]

بنای چیزی را گذاشتن
6. ارائه دادن
15. get laid
سکس داشتن با کسی
17. پول گذاشتن برای ( منظور شرط بستن )

1. گذاشتن
2. lay bricks/carpet/concrete/cables etc
چیدن آجرها، پهن کردن فرش ( روی کف ) ، خواباندن لوله روی زمین و . . .
3. تخم گذاشتن
4. چیدن میز ( غذا )
5. lay the foundations/groundwork/base
...
[مشاهده متن کامل]

بنای چیزی را گذاشتن
6. ارائه دادن
17. پول گذاشتن برای ( منظور شرط بستن )
از دیکشنری longman

"غیر متخصص"
بیشتر در مباحث حقوقی اینچنین معنی می شود
produce eggs : تولید تخم : منظور همون تخم گذاشتنه 🔳
نقش زمین کردن ( در مسابقات مشت زنی حریف را با ضربه به زمین انداختن )
نام یکخواننده چینی و یک دنسر فوق العاده
عضو گروه کره ای _چینی اکسو
Lay down دراز کشیدن
در متون تاریخی به مبانی قدرت را ریختن یا شالوده حکومت را مهیا کردن می توان معنی کرد
قرارگرفتن

Lie lied lied دروغ گفتن
Lie lay lay دراز کشیدن و یا لم دادن
Lay laid laid قرار دادن
دوستان عزیز منظور از این سه کلمه شکل ساده گذشته و پست پارتیسیپل است
lay out = توضیح دادن، شرح دادن، بیان کردن
Bird lay eggs. تخم گذاری
خوابانگیر
ترسیم کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس