• (1)تعریف: the state or fact of being a relative or relatives, esp. by birth. • مشابه: relation
- "Aunt," uncle," and "cousin" are some of the terms that describe kinship.
[ترجمه گوگل] «عمه»، «عمو» و «عموزاده» از جمله اصطلاحاتی هستند که رابطه خویشاوندی را توصیف می کنند [ترجمه ترگمان] \"خاله،\" عمو \"و\" پسر عمو \" برخی از اصطلاحاتی هستند که به توصیف خویشاوندی می پردازند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Most of the people living in this mountain region are connected by kinship.
[ترجمه سمن زنجانی] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با یکدیگر ارتباط خویشاوندی دارند
|
[ترجمه گوگل] بیشتر مردم ساکن در این منطقه کوهستانی از طریق خویشاوندی به هم مرتبط هستند [ترجمه ترگمان] بیشتر افرادی که در این منطقه کوهستانی زندگی می کنند با خویشاوندی ارتباط دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: the state or fact of sharing common ideas, values, characteristics, or the like; likeness; affinity.
- There is an interesting kinship between these modern ideas and ones expressed by certain philosophers in the fifteenth century.
[ترجمه ل اسحاقی] شباهت جالبی میان این نظریات مدرن و نظریاتی که بوسیله بعضی فلاسفه قرن پانزدهم بیان شد ، وجود دارد.
|
[ترجمه گوگل] پیوند خویشاوندی جالبی بین این عقاید مدرن و عقایدی که فلاسفه خاصی در قرن پانزدهم بیان کردند وجود دارد [ترجمه ترگمان] بین این عقاید جدید و عقاید فلاسفه که در قرن پانزدهم از فیلسوفان خاصی ابراز شد، خویشاوندی جالبی وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. unilateral kinship
خویشاوندی یک سویی
2. Different ethnic groups have different systems of kinship.
[ترجمه گوگل]اقوام مختلف نظام های خویشاوندی متفاوتی دارند [ترجمه ترگمان]گروهه ای مختلف نژادی سیستم های مختلفی از خویشاوندی دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The ties of kinship may have helped the young man find his way in life.
[ترجمه ل اسحاقی] پیوندهای خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کرده باشد که راهش را در زندگی پیدا کند.
|
[ترجمه مریم سالک زمانی] در موفقیت مرد جوان در مسیر زندگی، روابط خویشاندی تاثیرگذار بوده است.
|
[ترجمه گوگل]پیوندهای خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کرده باشد تا راه خود را در زندگی پیدا کند [ترجمه ترگمان]پیوند خویشاوندی ممکن است به مرد جوان کمک کند تا راه خود را در زندگی پیدا کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The sense of kinship between the two men is surprising.
[ترجمه مریم سالک زمانی] این همه همانندی و شباهت بین این دو مرد، مایۀ شگفتی است.
|
[ترجمه گوگل]حس خویشاوندی بین این دو مرد تعجب آور است [ترجمه ترگمان]حس خویشاوندی بین این دو نفر شگفت انگیز است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers.
[ترجمه ل اسحاقی] او یک حس واقعی خویشی و وابستگی نسبت به سربازان زیر دست خود داشت.
|
[ترجمه گوگل]او احساس واقعی خویشاوندی با هم رزمان خود داشت [ترجمه ترگمان]احساس نزدیکی با سربازانش می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. We tend to feel kinship with those who share the same values.
[ترجمه مریم سالک زمانی] داشتن ارزش های یکسان، به پیدایش حس نزدیکی و همانندی دامن می زند.
|
[ترجمه گوگل]ما تمایل داریم با کسانی که ارزش های مشابهی دارند احساس خویشاوندی کنیم [ترجمه ترگمان]ما تمایل داریم با کسانی که ارزش های مشترک یکسانی دارند احساس نزدیکی کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She evidently felt a sense of kinship with the woman.
[ترجمه گوگل]او ظاهراً احساس خویشاوندی با زن داشت [ترجمه ترگمان]ظاهرا احساس نزدیکی با آن زن احساس می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He argues that each form of kinship has its distinctive form of arrangements.
[ترجمه گوگل]او استدلال می کند که هر شکلی از خویشاوندی شکل متمایز خود را از ترتیبات دارد [ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که هر شکل خویشاوندی شکل متمایز آن را دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He argues, in short, that actual forms of kinship are socially constructed.
[ترجمه گوگل]او به طور خلاصه استدلال می کند که اشکال واقعی خویشاوندی به صورت اجتماعی ساخته شده اند [ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که به طور خلاصه، اشکال واقعی خویشاوندی از نظر اجتماعی ساخته شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The central concerns of the kinship school hardly need restating.
[ترجمه ل اسحاقی] موضوعات و مطالب اصلی و مهم نظام خویشاوندی ، بندرت نیاز به بازبینی دارد.
|
[ترجمه گوگل]دغدغه های اصلی مکتب خویشاوندی به سختی نیاز به بازگویی دارد [ترجمه ترگمان]نگرانی های اصلی مدرسه خویشاوندی به سختی به restating نیاز دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Control of kinship linkages lies at the heart of privileged class reproduction.
[ترجمه گوگل]کنترل پیوندهای خویشاوندی در قلب بازتولید طبقاتی ممتاز قرار دارد [ترجمه ترگمان]کنترل پیوندهای خویشاوندی در قلب تولید مثل طبقه ممتاز قرار دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Kinship can pay an individual to reduce its own chances if it improves the prospects of other members of its family.
[ترجمه ل اسحاقی] خویشاوندی می تواند این توانایی را به فرد بدهد که از منافع خود بگذرد تا امکانات و منافع آتی سایر اعضای خانواده اش را بهبود بخشد.
|
[ترجمه گوگل]خویشاوندی می تواند به یک فرد برای کاهش شانس خود در صورتی که چشم انداز سایر اعضای خانواده اش را بهبود بخشد، پول بدهد [ترجمه ترگمان]Kinship می تواند به فرد پول بدهد تا شانس خود را در صورتی که چشم اندازه ای اعضای خانواده خود را بهبود بخشد، کاهش دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Family and kinship relations in an Essex village are laid open to us through the diary.
[ترجمه گوگل]روابط خانوادگی و خویشاوندی در یک روستای اسکس از طریق دفتر خاطرات به روی ما باز می شود [ترجمه ترگمان]روابط خانوادگی و خویشاوندی در روستای اسکس از طریق دفتر خاطرات در معرض دید ما قرار دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Gibson illustrates with humour the kinship between capitalism and perversion.
[ترجمه گوگل]گیبسون با طنز خویشاوندی بین سرمایه داری و انحراف را نشان می دهد [ترجمه ترگمان]گیبسون با طنز ارتباط بین سرمایه داری و انحراف جنسی را نشان می دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport
• family relationship, condition of being related by blood or adoption; affinity, natural attraction
پیشنهاد کاربران
۱. خویشاوندی ۲. قرابت. نزدیکی ۳. تشابه. همانندی مثال: From among those nearest in kinship to the claimants از میان آنهایی که در خویشاوندی و قرابت به طلبکاران و مدعیان نزدیک ترین اند.
شباهت - نزدیکی - همانندی
نسبت فامیلی قرابت
نسبت خونی
a feeling of being close or similar to other people or things احساس صمیمیت و نزدیکی نسبت به دیگران At the White House, administration officials stressed Monday that Biden feels a strong kinship with Israel and its people. He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers.
ارتباط خونی
قرابت داشتن با کسی نسبت فامیلی با کسی داشتن رابطه ی نزدیک با کسی داشتن
خویشاوندی , نزدیکی – He claimed kinship with my father – Different ethnic groups have different systems of kinship - She felt a sense of kinship with the woman – He felt a real sense of kinship with his fellow soldiers
احساس یگانگی داشتن، احساس نزدیک بودن داشتن احساس دو طرفه ( او احساس خود را به زبان آورد من شاهد بودم این جملات برای اولین بار جملات احساس و قلبی او بود که برای دوست خود به زبان آورد )