اسم ( noun )
• (1) تعریف: a notched or grooved object, usu. metal, that can open or close locks.
• مشابه: latchkey, master key, passkey, skeleton key
• مشابه: latchkey, master key, passkey, skeleton key
- I lost the key to the back door.
[ترجمه داریوش] من کلیدشون روی تاقچه جا گذاشتم|
[ترجمه 🌠MM93🌠] من کلید در پشتی را گم کردم.|
[ترجمه هادی] من کلید را روی درب پشتی گم کردم|
[ترجمه ب گنج جو] فک کنم کلیده رو همون حوالی در پشتی گمش کردم.|
[ترجمه گوگل] کلید در پشتی را گم کردم[ترجمه ترگمان] کلیدش رو از در پشتی گم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something that allows entry, obtainment, or understanding.
• مترادف: passport
• مشابه: agent, instrument, means, ticket
• مترادف: passport
• مشابه: agent, instrument, means, ticket
- Knowing someone in the company was her key to getting a job interview.
[ترجمه ب گنج جو] خب یه آشنا تو شرکت پیداش شد اونم تونست تو مصاحبه ی شغلی شانسشو امتحان کنه.|
[ترجمه گوگل] شناخت فردی در شرکت کلید اصلی او برای گرفتن مصاحبه شغلی بود[ترجمه ترگمان] شناختن کسی که در شرکت بود کلید او برای مصاحبه شغلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His persuasiveness was the key to his success as a politician.
[ترجمه گوگل] متقاعد کننده بودن او کلید موفقیت او به عنوان یک سیاستمدار بود
[ترجمه ترگمان] متقاعد کردن او کلید موفقیت او به عنوان یک سیاست مدار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متقاعد کردن او کلید موفقیت او به عنوان یک سیاست مدار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This well-written paragraph was the key to my understanding of the article.
[ترجمه اگرین] این پاراگراف خوب کلیددرک من از مقاله بود|
[ترجمه گوگل] این پاراگراف به خوبی نوشته شده کلید درک من از مقاله بود[ترجمه ترگمان] این پاراگراف که به خوبی نوشته شده، کلید درک من از مقاله بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a list that provides an explanation of codes or symbols.
• مترادف: legend
• مشابه: annotation, gloss, guide, handbook, manual
• مترادف: legend
• مشابه: annotation, gloss, guide, handbook, manual
- The map key shows that a half inch on the map represents one hundred miles.
[ترجمه علی اصغر سلحشور] راهنمای نقشه نشان می دهد که نیم اینچ روی نقشه بیانگر صد مایل روی زمین است.|
[ترجمه گوگل] کلید نقشه نشان می دهد که نیم اینچ روی نقشه نشان دهنده صد مایل است[ترجمه ترگمان] کلید نقشه نشان می دهد که یک اینچ روی نقشه یک صد مایل را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a button or lever on a machine or musical instrument that, when pressed, performs a function.
• مشابه: button, lever
• مشابه: button, lever
- You can press any key on the keyboard to activate the computer.
[ترجمه گوگل] برای فعال کردن رایانه می توانید هر کلیدی را روی صفحه کلید فشار دهید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید هر کلید را روی صفحه کلید فشار دهید تا کامپیوتر فعال شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید هر کلید را روی صفحه کلید فشار دهید تا کامپیوتر فعال شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some of the keys on the piano are sticking.
[ترجمه گوگل] برخی از کلیدهای پیانو چسبیده اند
[ترجمه ترگمان] بعضی از کلیدها روی پیانو قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعضی از کلیدها روی پیانو قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the governing tone of the scale in a musical work.
• مترادف: keynote, tonic
• مشابه: note, pitch, tonality, tone
• مترادف: keynote, tonic
• مشابه: note, pitch, tonality, tone
- The symphony is written in the key of D minor.
[ترجمه گوگل] سمفونی با کلید د مینور نوشته شده است
[ترجمه ترگمان] سمفونی در کلید D نوشته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سمفونی در کلید D نوشته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: main; primary; essential.
• مترادف: cardinal, central, chief, essential, fundamental, leading, main, primary
• متضاد: peripheral
• مشابه: capital, critical, crucial, great, important, major, pivotal, prime
• مترادف: cardinal, central, chief, essential, fundamental, leading, main, primary
• متضاد: peripheral
• مشابه: capital, critical, crucial, great, important, major, pivotal, prime
- She made the key point in the discussion and gave us something we could finally all agree on.
[ترجمه گوگل] او به نکته کلیدی در بحث اشاره کرد و چیزی را به ما داد که در نهایت همه توانستیم روی آن توافق کنیم
[ترجمه ترگمان] او نکته اصلی بحث را مطرح کرد و چیزی به ما داد که بالاخره همه با هم توافق کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نکته اصلی بحث را مطرح کرد و چیزی به ما داد که بالاخره همه با هم توافق کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Yeast, flour, and water are the key components in bread.
[ترجمه گوگل] مخمر، آرد و آب از اجزای اصلی نان هستند
[ترجمه ترگمان] آرد، آرد و آب اجزای کلیدی نان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آرد، آرد و آب اجزای کلیدی نان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rain was a key factor in the tragedy that occurred that night.
[ترجمه گوگل] باران عامل اصلی فاجعه ای بود که در آن شب رخ داد
[ترجمه ترگمان] باران یک عامل کلیدی در تراژدی بود که آن شب رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باران یک عامل کلیدی در تراژدی بود که آن شب رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Skill at listening is key to being an effective counselor.
[ترجمه گوگل] مهارت در گوش دادن کلیدی برای مشاوری موثر است
[ترجمه ترگمان] مهارت در گوش دادن کلید یک مشاور موثر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهارت در گوش دادن کلید یک مشاور موثر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: keys, keying, keyed
عبارات: key up
حالات: keys, keying, keyed
عبارات: key up
• (1) تعریف: to regulate, coordinate, or adjust so that there is harmony or an appropriate match with something else.
• مترادف: adjust, fit, gear, regulate, suit
• مشابه: adapt, aim, coordinate, direct
• مترادف: adjust, fit, gear, regulate, suit
• مشابه: adapt, aim, coordinate, direct
- The lesson is keyed to the particular level of the students.
[ترجمه نرگس موسوی] این درس برای سطح خاصی از دانش آموزان تنظیم شده است.|
[ترجمه گوگل] درس به سطح خاص دانش آموزان کلید می خورد[ترجمه ترگمان] این درس با سطح ویژه ای از دانش آموزان ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The President's speech was keyed to the political climate.
[ترجمه نرگس موسوی] سخنرانی رئیس جمهوری با شرایط سیاسی متناسب شده بود.|
[ترجمه گوگل] سخنرانی رئیس جمهور به فضای سیاسی کلید خورد[ترجمه ترگمان] سخنرانی رئیس جمهور در مورد شرایط سیاسی تغییر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to provide with keys.
اسم ( noun )
• : تعریف: a low island near shore, as off the southern coast of Florida.
• مترادف: cay
• مشابه: island, isle, islet, reef
• مترادف: cay
• مشابه: island, isle, islet, reef