اسم ( noun )
• (1) تعریف: a legally trained public official who is authorized to preside over and decide cases brought before a court; magistrate.
• مترادف: adjudicator, jurist, justice
• مشابه: magistrate
• مترادف: adjudicator, jurist, justice
• مشابه: magistrate
- The judge sentenced the woman to six months in jail.
[ترجمه گنج جو] شش ماه حبس توسط قاضی برای زن خلافکار بریده شد.|
[ترجمه مهدی] زن توسط قاضی به شش ماه زندان محکوم شد|
[ترجمه گوگل] قاضی این زن را به شش ماه حبس محکوم کرد[ترجمه ترگمان] قاضی این زن را به شش ماه زندان محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an appointed official who decides or selects in a contest or competition.
• مترادف: adjudicator, juror
• مشابه: arbiter, arbitrator, referee, umpire
• مترادف: adjudicator, juror
• مشابه: arbiter, arbitrator, referee, umpire
- The Swiss judge gave the skater a higher score than the other judges.
[ترجمه Ghazal] قاضی سوئیسی امتیاز بیشتری نسبت به سایر داوران به اسکیت باز داد.|
[ترجمه گنج جو] قاضی سویسی برای اسکیت باز از دیگر قاضی ها ارفاق بیشتری قائل شد.|
[ترجمه گوگل] داور سوئیسی امتیاز بالاتری نسبت به سایر داوران به اسکیت باز داد[ترجمه ترگمان] قاضی سوئیسی به اسکیت باز امتیاز بالاتری از قضات دیگر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a person who is qualified to evaluate something or give an opinion.
• مترادف: critic, evaluator
• مشابه: arbiter, arbitrator, authority, connoisseur, expert
• مترادف: critic, evaluator
• مشابه: arbiter, arbitrator, authority, connoisseur, expert
- I'm happy to give you my opinion, but I'm really no judge of wine.
[ترجمه گنج جو] خوشحالم که نظرم رو بهتون میگم واقعادر مورد مشروب قضاوتی نمی کنم.|
[ترجمه Roxana] خوشحالم از اینکه نظرم را به شما می گویم، اما درباره مشروب واقعا نظری ندارم.|
[ترجمه Karim] خوشحالم از اینکه نظرم رو راجب سکس کردن تو زنت میگم|
[ترجمه گوگل] من خوشحالم که نظرم را به شما می دهم، اما من واقعاً در مورد شراب قضاوت نمی کنم[ترجمه ترگمان] خوشحالم که نظرم را به شما بگویم، اما من واقعا در مورد شراب قضاوت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sure he would be a good judge of the value of such paintings.
[ترجمه گوگل] من مطمئن هستم که او قاضی خوبی در مورد ارزش چنین نقاشی هایی خواهد بود
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که او در مورد ارزش این نقاشی ها قضاوت خوبی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مطمئنم که او در مورد ارزش این نقاشی ها قضاوت خوبی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: judges, judging, judged
حالات: judges, judging, judged
• (1) تعریف: to try in a court of law; pass sentence on.
• مترادف: adjudicate, try
• مشابه: adjudge, arbitrate, decide, decree, hear, sentence
• مترادف: adjudicate, try
• مشابه: adjudge, arbitrate, decide, decree, hear, sentence
- You will be judged for what you have done.
[ترجمه زهرا] برای کاری که کردی قضاوت خواهی شد .|
[ترجمه گوگل] شما به خاطر کاری که انجام داده اید مورد قضاوت قرار خواهید گرفت[ترجمه ترگمان] به خاطر کاری که کردی قضاوت می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to authoritatively appraise and render an opinion on.
• مترادف: assess, conclude, estimate, evaluate, gauge
• مشابه: adjudge, appraise, arbitrate, decide, determine, discern, examine, pronounce, reckon, think, value, weigh
• مترادف: assess, conclude, estimate, evaluate, gauge
• مشابه: adjudge, appraise, arbitrate, decide, determine, discern, examine, pronounce, reckon, think, value, weigh
- The sheriff judged the pies at the county fair.
[ترجمه گوگل] کلانتر پای ها را در نمایشگاه شهرستان قضاوت کرد
[ترجمه ترگمان] کلانتر، شیرینی ها را در بازار مکاره قضاوت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلانتر، شیرینی ها را در بازار مکاره قضاوت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to form an opinion or assessment of.
• مترادف: assess
• مشابه: criticize, decide, deem, discern, esteem, estimate, evaluate, opine, repute, think
• مترادف: assess
• مشابه: criticize, decide, deem, discern, esteem, estimate, evaluate, opine, repute, think
- The public judged her harshly after her wrongdoing was reported in the press.
[ترجمه گوگل] پس از گزارش تخلفات او در مطبوعات، مردم به شدت او را مورد قضاوت قرار دادند
[ترجمه ترگمان] مردم پس از خطاکاری وی در مطبوعات، او را به شدت قضاوت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم پس از خطاکاری وی در مطبوعات، او را به شدت قضاوت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How can you judge a film that you haven't even seen?
[ترجمه ماندانا] چطور می تونی در مورد فیلمی که تا حالا ندیدی قضاوت کنی و نظر بدهی؟|
[ترجمه elen] چطور می تونی فلیمی رو قضاوت کنی که حتی ندیدیش؟|
[ترجمه ERFAN] چطور میتونی درباره فیلمی که ندیدی قضاوت کنی؟|
[ترجمه گوگل] چگونه می توانید درباره فیلمی که حتی ندیده اید قضاوت کنید؟[ترجمه ترگمان] چطور میتونی یه فیلم در مورد فیلمی که تا حالا ندیدی رو قضاوت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to consider or declare as one's opinion after some deliberation.
• مشابه: consider, pronounce
• مشابه: consider, pronounce
- The jury judged the man innocent.
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه مرد را بی گناه قضاوت کرد
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه قضاوت کرد که اون مرد بیگناهه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه قضاوت کرد که اون مرد بیگناهه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The psychiatrist judged her to be quite sane.
[ترجمه گوگل] روانپزشک او را کاملاً عاقل ارزیابی کرد
[ترجمه ترگمان] روان پزشک فکر می کرد که او کاملا عاقل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روان پزشک فکر می کرد که او کاملا عاقل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She judged him a man of intelligence and wit.
[ترجمه گوگل] او را مردی باهوش و باهوش قضاوت کرد
[ترجمه ترگمان] او را مردی باهوش و باهوش می دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را مردی باهوش و باهوش می دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The council judged the matter to be resolved.
[ترجمه گوگل] شورا این موضوع را حل و فصل کرد
[ترجمه ترگمان] شورا تصمیم گرفت که مساله حل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شورا تصمیم گرفت که مساله حل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to conclude based on evidence or experience.
• مترادف: conclude, decide
• مترادف: conclude, decide
- The captain judged that the ship would make land by morning.
[ترجمه Roxana] نظر ناخدا این بود که کشتی صبح به خشکی می رسد.|
[ترجمه گوگل] کاپیتان قضاوت کرد که کشتی تا صبح به زمین مینشیند[ترجمه ترگمان] ناخدا فکر می کرد که کشتی تا صبح فرود خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to act or serve as a judge.
• مترادف: adjudicate
• مشابه: arbitrate, decide, find, rule
• مترادف: adjudicate
• مشابه: arbitrate, decide, find, rule
• (2) تعریف: to form an opinion; make an evaluation.
• مترادف: deem, estimate, reckon, think
• مشابه: arbitrate, consider, decide, discern
• مترادف: deem, estimate, reckon, think
• مشابه: arbitrate, consider, decide, discern