اسم ( noun )
• (1) تعریف: a wide-mouthed cylindrical container, usu. made of glass or pottery, and often having a lid.
• مشابه: bottle, caster, container, jug, Mason jar
• مشابه: bottle, caster, container, jug, Mason jar
• (2) تعریف: the quantity that fills or is in such a container.
- a jar of water
[ترجمه هیوا کورد] کوزه ی آب|
[ترجمه ناشناس] ظرف شیشه ای در دار|
[ترجمه گوگل] یک شیشه آب[ترجمه ترگمان] یک شیشه آب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: jars, jarring, jarred
حالات: jars, jarring, jarred
• (1) تعریف: to collide or bump so as to cause vibration; jolt.
• مترادف: bump
• مشابه: bang, jolt, knock
• مترادف: bump
• مشابه: bang, jolt, knock
- The car jarred against the guardrail.
[ترجمه گوگل] ماشین به نرده محافظ چسبید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to result in a disagreeable effect, as on the nerves.
• مترادف: grate
• مشابه: irritate, rankle
• مترادف: grate
• مشابه: irritate, rankle
- That music jars on me.
[ترجمه گوگل] آن موزیک روی من است
[ترجمه ترگمان] اون موسیقی من رو تحت تاثیر قرار میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون موسیقی من رو تحت تاثیر قرار میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to emit a harsh, unpleasant, unmelodious sound.
• مترادف: jangle
• مشابه: clang, clangor, clank, grate
• مترادف: jangle
• مشابه: clang, clangor, clank, grate
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to collide with or bump against.
• مترادف: jog
• مشابه: bump, jolt, stagger, thrash
• مترادف: jog
• مشابه: bump, jolt, stagger, thrash
- Her shopping cart jarred mine as we both headed toward the cash register.
[ترجمه گوگل] در حالی که هر دو به سمت صندوق در حرکت بودیم، سبد خرید او سبد خرید من را پر کرد
[ترجمه ترگمان] همان طور که هردوی ما به طرف صندوق پول حرکت می کردیم، گاری خرید او از من سو استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همان طور که هردوی ما به طرف صندوق پول حرکت می کردیم، گاری خرید او از من سو استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to deal a solid knock or blow to (something) with resulting vibration or pain.
• مشابه: bang, hit, knock, strike
• مشابه: bang, hit, knock, strike
- I jarred my knee when I fell against the chair.
[ترجمه گوگل] وقتی به صندلی افتادم زانویم را تکان دادم
[ترجمه ترگمان] وقتی به روی صندلی افتادم، من زانوم رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی به روی صندلی افتادم، من زانوم رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to have a disagreeable effect on.
• مترادف: disturb, perturb, upset
• متضاد: soothe
• مشابه: irk, irritate, jangle, jolt, rock
• مترادف: disturb, perturb, upset
• متضاد: soothe
• مشابه: irk, irritate, jangle, jolt, rock
- The news report jarred us.
[ترجمه گلی افجه ] اخبار برای ما تکان دهنده بود|
[ترجمه T] گزارش اخبار ما رو کرد : ) ) ) ) ) ) ) ) )|
[ترجمه مهشید نصیری] گزارش اخبار ما را شوکه کرد|
[ترجمه گوگل] گزارش خبری ما را آزار داد[ترجمه ترگمان] گزارش اخبار، ما را از خود بی خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: jarring (adj.), jarringly (adv.)
مشتقات: jarring (adj.), jarringly (adv.)
• (1) تعریف: a collision that produces vibration; jolt.
• مترادف: collision, jolt
• مشابه: crash, shock
• مترادف: collision, jolt
• مشابه: crash, shock
• (2) تعریف: a harsh, unpleasant, unmelodious sound.
• مترادف: jangle
• مشابه: cacophony, clang, clank, dissonance
• مترادف: jangle
• مشابه: cacophony, clang, clank, dissonance
• (3) تعریف: a mental or emotional shock.
• مترادف: shock
• مشابه: jolt
• مترادف: shock
• مشابه: jolt