inwardly

/ˈɪnwərdli//ˈɪnwədli/

از درون، در درون، به سوی درون، درونا، باطنا، از ته دل، ازتو، روحا، درست، کاملا

بررسی کلمه

قید ( adverb )
(1) تعریف: on, in, or toward the inside.
متضاد: outwardly

(2) تعریف: within oneself; privately.

- She groaned inwardly.
[ترجمه گوگل] از درون ناله کرد
[ترجمه ترگمان] در دل نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. she was inwardly happy
او باطنا خوشحال بود.

2. the missile moves inwardly to the center of the gallaxy
موشک به درون و به سوی مرکز کهکشهان حرکت می کند.

3. fear made him quaver inwardly
ترس سر تا پای وجودش را به لرزه در آورد.

4. Inwardly she was seething, and vowed to get her own back.
[ترجمه گوگل]از درون او در حال جوشیدن بود و عهد کرد که خودش را پس بگیرد
[ترجمه ترگمان]به بیت از کوره در رفت و قول داد که خودش برگردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He winced inwardly at her harsh tone.
[ترجمه گوگل]با لحن خشن او در درونش خم شد
[ترجمه ترگمان]از لحن خشن او یکه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He pretended to be affronted, but inwardly he was pleased.
[ترجمه گوگل]تظاهر به اهانت کرد، اما در باطن خشنود بود
[ترجمه ترگمان]وانمود می کرد که به او توهین شده است، اما در باطن خشنود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Inwardly he was seething at this challenge to his authority.
[ترجمه گوگل]در باطن او از این چالش با اقتدار خود می جوشید
[ترجمه ترگمان]او از این مبارزه با اقتدار خود در جوش و خروش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Inwardly, I had a sneaking admiration for them.
[ترجمه گوگل]در باطن، تحسین یواشکی آنها را داشتم
[ترجمه ترگمان]Inwardly، من برای آن ها تحسین می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He inwardly questioned the utility of his work.
[ترجمه گوگل]او در باطن سودمندی کار خود را زیر سوال برد
[ترجمه ترگمان]در دل از سودی کارش پرسش هایی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He groaned inwardly at the thought of spending another day in that place.
[ترجمه گوگل]با این فکر که یک روز دیگر را در آن مکان بگذراند، در درون ناله کرد
[ترجمه ترگمان]در دل به این فکر افتاد که یک روز دیگر را در آن مکان بگذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was inwardly disturbed to hear of his illness.
[ترجمه گوگل]او از شنیدن بیماری او از درون آشفته بود
[ترجمه ترگمان]در باطن از شنیدن بیماری خود ناراحت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She groaned inwardly as she saw the fresh pile of work on her desk.
[ترجمه گوگل]با دیدن انبوه کارهای تازه روی میزش در درون ناله کرد
[ترجمه ترگمان]در حالی که توده تازه کار روی میزش را می دید، در دل نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I raged inwardly against his injustice.
[ترجمه گوگل]در باطن از بی عدالتی او عصبانی شدم
[ترجمه ترگمان]در دل از بیدادگری او خشمگین می شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He fired inwardly at these sarcasms.
[ترجمه گوگل]از درون به این کنایه ها شلیک کرد
[ترجمه ترگمان]و در دل این sarcasms را شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They inwardly doubted the facts.
[ترجمه گوگل]آنها در باطن به حقایق شک کردند
[ترجمه ترگمان]در دل به واقعیات شک داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• within; towards the inside; internally; into one's inner self; quietly

پیشنهاد کاربران

بپرس