intrinsic

/ˌɪnˈtrɪnsɪk//ɪnˈtrɪnsɪk/

معنی: شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی
معانی دیگر: (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیز extrinsic)، نهادی، گوهرین، مرتب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: intrinsically (adv.)
• : تعریف: being essential to or of the nature of a thing; inherent.
مترادف: constitutional, essential, fundamental, inherent, innate, natural
متضاد: extrinsic
مشابه: built-in, congenital, deep-rooted, deep-seated, elemental, immanent, inbred, native, organic, substantive, temperamental

- Competition is intrinsic to sports.
[ترجمه H.M] رقابت، طبیعت و ذاتِ ورزش است
|
[ترجمه Ali] رقابت یک امر ذاتی در ورزش است
|
[ترجمه گوگل] رقابت ذاتی ورزش است
[ترجمه ترگمان] رقابت برای ورزش درونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sparkle is an intrinsic quality of a diamond.
[ترجمه محدثه] درخشش کیفیت درونی یک الماس است
|
[ترجمه ساجد] درخشش خصوصیت ذاتی الماس است
|
[ترجمه رابرت] درخشش ، کیفیت واقعی یه الماسه.
|
[ترجمه گوگل] درخشش یک کیفیت ذاتی الماس است
[ترجمه ترگمان] Sparkle یک کیفیت درونی یک الماس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the intrinsic value of a gold coin is usually less than its nominal value
ارزش واقعی یک سکه ی طلا (ارزش فلز آن) معمولا از ارزش اسمی آن کمتر است.

2. the wide gap between intrinsic feelings and the way they are expressed
شکاف عمیق میان احساسات درونی و چگونگی بیان آنها

3. The brooch has little intrinsic value.
[ترجمه فواد] این مدال ارزش ذاتی کمی دارد.
|
[ترجمه رابرت] این سنجاق سینه ارزش واقعی کمی داره.
|
[ترجمه گوگل]سنجاق سینه ارزش ذاتی کمی دارد
[ترجمه ترگمان]این سنجاق سینه ارزش ذاتی کمی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The intrinsic worth of the pen is 30 yuan.
[ترجمه موسی] ارزش اصلی این قلم 30 یوان است.
|
[ترجمه رابرت] ارزش ( قیمت ) واقعی این قلم 30 یوان است.
|
[ترجمه گوگل]ارزش ذاتی قلم 30 یوان است
[ترجمه ترگمان]ارزش درونی قلم ۳۰ یوآن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There is nothing in the intrinsic nature of the work that makes it more suitable for women.
[ترجمه موسی] در ماهیت اصلی این کار هیچ چیزی وجود ندارد که این کار را برای خانم ها مناسب تر کند.
|
[ترجمه گوگل]هیچ چیزی در ماهیت ذاتی کار وجود ندارد که آن را برای زنان مناسب تر کند
[ترجمه ترگمان]در طبیعت درونی کار چیزی وجود ندارد که آن را برای زنان مناسب تر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Study has an intrinsic worth, as well as helping you achieve your goals.
[ترجمه موسی] مطالعه دارای ارزش ذاتی است و همچنین به شما در رسیدن به اهداف خود کمک می کند.
|
[ترجمه گوگل]مطالعه ارزش ذاتی دارد و همچنین به شما در رسیدن به اهدافتان کمک می کند
[ترجمه ترگمان]مطالعه ارزش ذاتی دارد و به شما کمک می کند به اهداف خود برسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The paintings have no intrinsic value except as curiosities.
[ترجمه گوگل]تابلوها جز به عنوان کنجکاوی ارزش ذاتی ندارند
[ترجمه ترگمان]نقاشی ها ارزش ذاتی ندارند، به جز عجایب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Maths is an intrinsic part of the school curriculum.
[ترجمه گوگل]ریاضی جزء ذاتی برنامه درسی مدرسه است
[ترجمه ترگمان]ریاضی بخشی درونی از برنامه درسی مدارس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The intrinsic value of a coin is the value of the metal it is made of.
[ترجمه گوگل]ارزش ذاتی یک سکه، ارزش فلزی است که از آن ساخته شده است
[ترجمه ترگمان]ارزش ذاتی یک سکه مقدار فلزی است که از آن تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. These tasks were repetitive, lengthy and lacking any intrinsic interest.
[ترجمه گوگل]این وظایف تکراری، طولانی و فاقد هرگونه علاقه ذاتی بودند
[ترجمه ترگمان]این وظایف تکراری، طولانی و فاقد منافع درونی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This, of course, is an intrinsic part of their grand master-plan.
[ترجمه گوگل]این، البته، بخشی ذاتی از طرح اصلی بزرگ آنها است
[ترجمه ترگمان]البته این یک بخش ذاتی از طرح اصلی آن ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These inducements are both extrinsic and intrinsic.
[ترجمه گوگل]این محرک ها هم بیرونی و هم درونی هستند
[ترجمه ترگمان]این انگیزه ها هم عامل برونی و هم درونی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The electoral system appeared to form an intrinsic part of a stable polity.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که نظام انتخاباتی بخشی ذاتی از یک سیاست پایدار را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که نظام انتخاباتی یک بخش ذاتی از یک جامعه باثبات را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Parents need to teach children the intrinsic value of good behavior.
[ترجمه گوگل]والدین باید ارزش ذاتی رفتار خوب را به کودکان بیاموزند
[ترجمه ترگمان]والدین باید ارزش ذاتی رفتار خوب را به کودکان یاد دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The intrinsic hilarity of the double entendre?
[ترجمه گوگل]شادی ذاتی انترنتی دوگانه؟
[ترجمه ترگمان]لذت های درونی \"entendre\"؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

حقیقی (صفت)
true, genuine, actual, real, rightful, substantive, regular, intrinsic, unfeigned, veritable

ذاتی (صفت)
indigenous, essential, organic, inherent, autochthonous, intrinsic, innate, natural, substantial, inward, inborn, congenital, connate, inbred

باطنی (صفت)
intrinsic, ben, internal, inner, inward, inmost, pectoral

طبیعی (صفت)
indigenous, normal, real, inherent, intrinsic, innate, natural, born, physical, somatic, homebred

روحی (صفت)
intrinsic, moral, inner, mental, spiritual, numinous, spectral, psychic, supersensible, supersubstantial

ذهنی (صفت)
intrinsic, intellectual, noetic, psychic, subjective

تخصصی

[شیمی] ذاتی، (وابسته به نهاد و ارزش یا ماهیت درونی هر چیز و نه به عوامل خارجی ) درون خیز، درون زاد، درونی، درونین (در برابر: برون خیزextrinsic)، اصلی، نهادى، گوهرین
[حقوق] ذاتی، لاینفک
[نساجی] اصلی- ذاتی
[ریاضیات] اصلی، باطنی، ذاتی، اندرونی

انگلیسی به انگلیسی

• inherent, innate, essential, fundamental, natural
the intrinsic qualities of something are its important and basic qualities; a formal word.

پیشنهاد کاربران

1. ذاتی 2. درونی. داخلی
مثال:
astronomers can gauge the star's intrinsic brightness
اختر شناسان می توانند درخشندگی ذاتی و درونی ستارگان را اندازه بگیرند.
intrinsic ( adj ) ( ɪnˈtrɪnzɪk ) =belonging to or part of the real nature of sth sb, e. g. the intrinsic value of education. intrinsically ( adv )
intrinsic
intrinsic = inherent = inborn = innate = congenital = inbred = native = natural
ذاتی، داخلی
مثال:
Intrinsic asthma: آسم ذاتی
Intrinsic pathway: مسیر داخلی
درونی - ذاتی
ضروری - حیاتی
داخلی
مثال ؛
Intrinsic factor : فاکتور داخلی
داخلی
مثال :
Intrinsic pathway : مسیر داخلی
ذاتی درونی
هم معنی با Instinctive به معنی فطری، درون خیر، برآمده از ذات و سرشت
intrinsic ( adj ) = ذاتی، فطری، نهادی، اساسی، درونی، سرشتی، اصلی، حقیقی، لاینفک، باطنی، بنیادی، طبیعی، بدیهی، غریزی، موروثی ( ارثی )
معانی دیگر: درون اندامی یا کالبدی ( واقع در یا وابسته به یک بخش یا اندام بخصوص )
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف با کلمه: inherent ( adj )
an intrinsic part = یک بخش درونی، بخشی لاینفک ( جدا ناپذیر )
Definition =اساسی برای یک چیز ، مهم بودن در ساختن آنچه هست/از ویژگی های بسیار مهم و اساسی یک شخص یا چیز/
examples:
1 - A penny has little intrinsic value.
یک پنی ارزش ذاتی کمی دارد.
2 - Maths is an intrinsic part of the school curriculum.
ریاضیات بخشی اساسی از برنامه درسی مدرسه است.
3 - Each human being has intrinsic dignity and worth.
هر انسانی دارای عزت و ارزش ذاتی ( حقیقی ) است.
4 - Graduates are attracted to jobs that have intrinsic interest.
فارغ التحصیلان جذب مشاغلی می شوند که علاقه ذاتی دارند.

جدایی ناپذیر، لاینفک
ارزش
خالص
intrinsic semiconductor
نیم رسانای خالص
( در برخی موارد به معنی ) مستور، پنهان، نامشهود
[تشیح]عضلاتی که تماماٌ در کف دست هستند
قائم به ذات، ذاتا، ذاتی، به خودی خود
درونی، داخلی، ذاتی، اصلی
[روانشناسی] درون سو
سرشتی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس