intervene

/ˌɪntərˈviːn//ˌɪntəˈviːn/

معنی: حائل شدن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردن
معانی دیگر: (میان دو چیز رفتن یا قرار گرفتن) فاصله انداختن یا افتادن، سوا کردن، (از هم) جدا کردن، (میان دو رویداد یا زمان) اتفاق افتادن، پیش آمدن، رخ دادن، میان آمدن، مزاحم شدن یا بودن، زاید بودن، توی دست و پا بودن، مداخله ی کردن، مداخله درمانی کردن، موثر بودن، تحت تاثیر قرار دادن، پا درمیانی کردن، میانجی شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: intervenes, intervening, intervened
(1) تعریف: to enter a situation so as to change what is happening.
مترادف: butt in, interfere, intrude
مشابه: arbitrate, impinge, intercede, interpose, meddle, mediate, tamper

- The teacher intervened in the children's quarrel.
[ترجمه گوگل] معلم در دعوای بچه ها دخالت کرد
[ترجمه ترگمان] معلم در دعوای بچه ها دخالت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If the neighbor had not intervened, a tragedy might have occurred.
[ترجمه محمد مهدی] اگر همسایه پادرمیانی ( میانجی گیری ) نمی کرد ، ممکن بود فاجعه ای رخ بدهد .
|
[ترجمه گوگل] اگر همسایه دخالت نمی کرد، ممکن بود فاجعه ای رخ دهد
[ترجمه ترگمان] اگر همسایه مداخله نکرده بود تراژدی به وقوع می پیوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm sorry to intervene, but you both have got your facts wrong.
[ترجمه گوگل] متأسفم که مداخله می کنم، اما هر دوی شما حقایق خود را اشتباه گرفته اید
[ترجمه ترگمان] متاسفم که مداخله کردم، اما شما هر دو واقعیت رو اشتباه گرفتین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to occur between certain other events or points of time.
مشابه: befall, happen, occur, pass, take place

- Several events intervened between the beginning of the negotiations and the actual signing of the document.
[ترجمه علی جادری] اتفاقات زیادی مابین شروع مذاکرات و امضای واقعی سند , رخ داد .
|
[ترجمه گوگل] بین آغاز مذاکرات و امضای واقعی سند، اتفاقات متعددی رخ داد
[ترجمه ترگمان] چندین حادثه بین آغاز مذاکرات و امضای واقعی سند دخالت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to interfere in the social, political, or military affairs of another country, as with threats or military force.
مشابه: interfere

- The U.S. and several other countries intervened when Iraq invaded Kuwait in 1990.
[ترجمه گوگل] زمانی که عراق در سال 1990 به کویت حمله کرد، ایالات متحده و چندین کشور دیگر مداخله کردند
[ترجمه ترگمان] آمریکا و چندین کشور دیگر در زمانی که عراق در سال ۱۹۹۰ به کویت حمله کرد دخالت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to intervene to settle a quarrel
برای حل دعوا پادر میانی کردن

2. unforeseeable developments can always intervene
جریانات غیرقابل پیش بینی همیشه می تواند رخ بدهد.

3. we have decided not to intervene in their civil war
ما برآنیم که در جنگ داخلی آنان دخالت نکنیم.

4. if they attack our allies we will intervene
اگر به متحدان ما حمله کنند ما مداخله خواهیم کرد.

5. I am powerless to intervene in the matter.
[ترجمه گوگل]من توان دخالت در این موضوع را ندارم
[ترجمه ترگمان]من قدرت مداخله در این موضوع را ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The security forces had to intervene to prevent the situation worsening.
[ترجمه گوگل]نیروهای امنیتی مجبور شدند برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع وارد عمل شوند
[ترجمه ترگمان]نیروهای امنیتی باید برای جلوگیری از وخیم تر شدن اوضاع دخالت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The police don't usually like to intervene in disputes between husbands and wives.
[ترجمه گوگل]پلیس معمولاً دوست ندارد در اختلافات بین زن و شوهر دخالت کند
[ترجمه ترگمان]پلیس معمولا دوست ندارد در اختلافات میان شوهران و همسران مداخله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The government would not intervene in private-sector wage bargaining.
[ترجمه گوگل]دولت در چانه زنی دستمزد بخش خصوصی مداخله نمی کند
[ترجمه ترگمان]دولت در مذاکرات حقوق خصوصی دخالت نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They would not intervene against the rebels themselves.
[ترجمه گوگل]آنها خودشان علیه شورشیان مداخله نمی کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در مقابل خود شورشیان مداخله نخواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The army will have to intervene to prevent further fighting.
[ترجمه گوگل]ارتش باید برای جلوگیری از درگیری بیشتر مداخله کند
[ترجمه ترگمان]ارتش باید برای جلوگیری از جنگ بیشتر دخالت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They remain unwilling to intervene militarily in what could be an unending war.
[ترجمه گوگل]آنها همچنان تمایلی به مداخله نظامی در جنگی بی پایان ندارند
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایلی به دخالت نظامی در آنچه که می تواند یک جنگ بی پایان باشد، ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The police don't usually like to intervene in domestic disputes .
[ترجمه گوگل]پلیس معمولاً دوست ندارد در اختلافات خانگی مداخله کند
[ترجمه ترگمان]پلیس معمولا دوست ندارد در اختلافات داخلی دخالت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It'seems inappropriate for us to intervene at this stage.
[ترجمه گوگل]دخالت در این مرحله برای ما نامناسب به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]برای ما نامناسب به نظر می رسد که در این مرحله مداخله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He secretly hoped that fate would intervene and save him having to meet her.
[ترجمه گوگل]او پنهانی امیدوار بود که سرنوشت مداخله کند و او را از ملاقات با او نجات دهد
[ترجمه ترگمان]او در خفا امیدوار بود که سرنوشت مداخله کند و او را نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We may have to intervene militarily in the area.
[ترجمه گوگل]ممکن است مجبور شویم در منطقه مداخله نظامی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما ممکن است مجبور باشیم از نظر نظامی در منطقه مداخله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حائل شدن (فعل)
intercept, intervene

مداخله کردن (فعل)
put in, interfere, meddle, interlope, intermeddle, interpose, intervene, interject, stickle

پا میان گذاردن (فعل)
interfere, intervene

در میان امدن (فعل)
interpose, intervene, interject

در ضمن روی دادن (فعل)
intervene

فاصله خوردن (فعل)
intervene

تخصصی

[حقوق] وارد شدن ثالث، مداخله کردن، ممانعت کردن، حایل شدن

انگلیسی به انگلیسی

• interpose; interfere, mediate, step in; happen between other events; occur, take place; occur unexpectedly
if you intervene in a situation, you become involved in it and try to change it.
if you intervene when someone is speaking, you interrupt in order to say something.
you can say that something such as an event or bad weather intervenes when it delays something or prevents it from happening.
see also intervening.

پیشنهاد کاربران

interfere: دخالت کردن ( یعنی اغلب بدون اینکه به شخص حقی برای ورود به مسئله داده شده باشه، خودشو میندازه وسط )
intervene: مداخله کردن ( یعنی شخص برای تاثیرگذاری، اصلاح و جلوگیری از نتیجه چیزی یا عملی، پادرمیانی میکنه )
درگیر شدن با موضوعی به معنای وارد شدن به حوزه ی کاری به خصوصی.
intervene = mediate = interpose = interfere
وارد عمل شدن
ریش سفیدی کردن - پادرمیانی کردن - میانجی گری کردن - وسط اومدن ( به منظور جلوگیری از دعوا )
verb
[no obj]
1 : to come or occur between two times or events
◀️Twenty years intervened between their first and last meetings
...
[مشاهده متن کامل]

2 : to become involved in something ( such as a conflict ) in order to have an influence on what happens
The prisoner asked me to intervene with the authorities on his◀️ behalf.
◀️The military had to intervene to restore order.
— often in
◀️We need the courts to intervene in this dispute
3 : to happen as an unrelated event that causes a delay or problem
◀️We will leave on time unless some crisis intervenes.
مثال :
There’s no way these people are real
They have to be NPC’s
It's China. Again for the millionth timethese videos prove Chinese people don't intervene in situations.
I have seen suicide victims, stabbings, accidents with half a dozen people injured on the ground from a crash, a old lady knocked down and dieing of a head wound, accidents, you name no one ever rushes to help they all just stand around looking useless in China.
Human life Is worthless there and the government would prefer injured people die instead of being disabled or being a burden being sick or injured. So they punish people for helping a dieing person live.
I've said it before for many reasons and I'll say it again Fuck China.
( And no not Chinese people mainly the messed up culture and especially the evil government the CCP

to come between, usually to prevent or solve a . problem
He went on to say that there was little point in intervening at such a late stage in the process
مداخله
To cut in
To interfere
To intrude
To involve oneself
To get involved

پیش آمد
میانجی گری کردن، پادرمیانی کردن، مداخله کردن
interference
میانجی گری کردن
دخالت کردن : - )
پادرمیانی کردن
ورود کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس