interpret

/ˌɪnˈtɜːrprət//ɪnˈtɜːprɪt/

معنی: درک کردن، تفسیر کردن، معنی کردن، ترجمه کردن، ترجمه شفاهی کردن
معانی دیگر: فهم پذیر کردن، توضیح دادن، گزاره کردن، سفرنگیدن، ترجمه کردن (به ویژه شفاها)، برگردان کردن، پچواندن، نورندیدن، تعبیر کردن، ترگمان (ترجمان) کردن، (نمایش و موسیقی و غیره: نقشی را با برداشت خود اجرا کردن) تفسیر و ایفا کردن، ترگمان برداری کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interprets, interpreting, interpreted
(1) تعریف: to determine or explain the meaning of.
مترادف: clarify, elucidate, explain
مشابه: comprehend, decipher, explicate, translate, understand, unravel

- These lines of the poem are somewhat hard to interpret.
[ترجمه *_*] ترجمه ی این خطوط شعر تا حدودی دشوار است.
|
[ترجمه Mrjn] اینجوری هم میشه معنی کرد:درک کردن ( معنی ) این خطوط شعر تا حدی دشوار است.
|
[ترجمه گوگل] تفسیر این سطرهای شعر تا حدودی سخت است
[ترجمه ترگمان] تفسیر این خطوط از شعر تا حدی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to understand in a particular way.
مترادف: construe, understand
مشابه: define, diagnose, read, see

- I interpreted her silence as disagreement with my idea.
[ترجمه مهدی] من سکوت او را به عنوان مخالفت با ایده ام تفسیر کردم.
|
[ترجمه Mohammad sahrsei] من سکوتش را به عنوان عدم توافق تلقی کردم.
|
[ترجمه گوگل] من سکوت او را به مخالفت با عقیده ام تعبیر کردم
[ترجمه ترگمان] سکوت او را به عنوان اختلاف عقیده در نظر گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She interpreted his failure to telephone her as a rejection.
[ترجمه مهدی] عدم موفقیت او در برقراری تماس تلفنی با خودش را به عنوان رد تماس تفسیر کرد.
|
[ترجمه 📎] او شکستش در زنگ زدن به او را به عنوان رد کردن از طرف او تفسیر کرد.
|
[ترجمه گوگل] او عدم تماس او با او را به عنوان رد تعبیر کرد
[ترجمه ترگمان] او شکست خود را برای رد کردن او به عنوان یک رد تعبیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make visible or audible the meaning of (a drama, musical composition, or the like) through performance.
مترادف: depict, render, represent
مشابه: perform, portray

- The pianist interpreted the piece in a way I had never heard before.
[ترجمه گوگل] پیانیست این قطعه را به گونه ای تفسیر کرد که تا به حال نشنیده بودم
[ترجمه ترگمان] پیانیست قطعه را طوری تفسیر کرد که قبلا نشنیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to translate (speech) from one language into another.
مشابه: construe, render, translate

- I understand French, but sometimes I'm unable to interpret what I hear into English.
[ترجمه مهدی] من فرانسوی را می فهمم، اماگاهی اوقات قادر نیستم آنچه که به انگلیسی شنیده ام را تفسیر کنم.
|
[ترجمه گوگل] من زبان فرانسه را می فهمم، اما گاهی اوقات نمی توانم آنچه را که می شنوم به انگلیسی تفسیر کنم
[ترجمه ترگمان] زبان فرانسه را درک می کنم، اما گاهی نمی توانم آنچه را که به زبان انگلیسی می شنوم تفسیر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: interpretable (adj.), interpretability (n.), interpreter (n.)
(1) تعریف: to provide an explanation.
مترادف: elucidate, explain

- We don't understand what all the fuss is about; could you interpret for us?
[ترجمه گوگل] ما نمی فهمیم این همه هیاهو برای چیست می توانید برای ما تفسیر کنید؟
[ترجمه ترگمان] ما نمی فهمیم که این هیاهو برای چیست؛ آیا ممکن است شما برای ما تفسیر کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to serve as a translator from one language into another.
مشابه: translate

- She interprets at the United Nations.
[ترجمه 📎] او در سازمان ملل ترجمه می کند.
|
[ترجمه گوگل] او در سازمان ملل متحد ترجمه می کند
[ترجمه ترگمان] او به سازمان ملل متحد تفسیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to interpret a difficult text
متن دشواری را گزاره کردن

2. to interpret a dream
خوابگزاری کردن

3. to interpret a poem
شعری را تفسیر کردن

4. how do you interpret his silence?
سکوت او را چگونه تعبیر می کنی ؟

5. I was not looking for my dreams to interpret my life, but rather for my life to interpret my dreams.
[ترجمه ...] من رویاهایم را دنبال نکردم تا به زندگیم معنا ببخشند بلکه خواستم زندگیم رویاهایم را معنا کند
|
[ترجمه گوگل]من به دنبال رویاهایم نبودم تا زندگی ام را تعبیر کنم، بلکه به دنبال این بودم که زندگی ام تعبیر خواب هایم باشد
[ترجمه ترگمان]من دنبال رویاهام نبودم که زندگیم رو تفسیر کنم، اما ترجیح دادم زندگیم رو تفسیر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's difficult to interpret these statistics without knowing how they were obtained.
[ترجمه گوگل]تفسیر این آمارها بدون دانستن اینکه چگونه به دست آمده اند دشوار است
[ترجمه ترگمان]تفسیر این آمار بدون دانستن چگونگی بدست آوردن آن ها دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Different people might interpret events differently.
[ترجمه گوگل]افراد مختلف ممکن است وقایع را متفاوت تفسیر کنند
[ترجمه ترگمان]افراد مختلف ممکن است رویدادها را متفاوت تفسیر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They spoke good Spanish, and promised to interpret for me.
[ترجمه گوگل]آنها به خوبی اسپانیایی صحبت می کردند و قول دادند که برای من ترجمه کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها اسپانیایی خوب صحبت کردند و قول دادند که برای من تفسیر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A jury should not interpret the silence of a defendant as a sign of guilt.
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه نباید سکوت متهم را به عنوان نشانه گناه تفسیر کند
[ترجمه ترگمان]یک هیات منصفه نباید سکوت متهم را نشانه گناه تفسیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. People interpret events within their own frame of reference.
[ترجمه گوگل]مردم رویدادها را در چارچوب مرجع خود تفسیر می کنند
[ترجمه ترگمان]مردم وقایع را در چارچوب مرجع خود تفسیر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We had to ask our guide to interpret for us.
[ترجمه گوگل]ما باید از راهنمای خود بخواهیم که برای ما تفسیر کند
[ترجمه ترگمان]ما باید از راهنمای خود بخواهیم که برای ما تفسیر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Judges interpret this law in different ways.
[ترجمه گوگل]قضات این قانون را به طرق مختلف تفسیر می کنند
[ترجمه ترگمان]داوران این قانون را به شیوه های مختلف تفسیر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Historians annotate, check and interpret the diary selections.
[ترجمه گوگل]مورخان، انتخاب‌های خاطرات را حاشیه‌نویسی، بررسی و تفسیر می‌کنند
[ترجمه ترگمان]مورخان تفسیر خود را تفسیر می کنند و تفسیر و تفسیر خود را تفسیر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Interpreters found they could not interpret half of what he said.
[ترجمه گوگل]مترجمان دریافتند که نمی توانند نیمی از آنچه او گفت را تفسیر کنند
[ترجمه ترگمان]Interpreters دریافت که آن ها نمی توانند نیمی از آنچه که او گفت را تفسیر کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her tone was hard to interpret.
[ترجمه گوگل]لحن او به سختی قابل تفسیر بود
[ترجمه ترگمان]لحن صدایش سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

تفسیر کردن (فعل)
gloss, expound, construe, interpret, translate, explicate

معنی کردن (فعل)
explain, define, signify, interpret, translate, denote, give the meaning

ترجمه کردن (فعل)
put, render, interpret, translate

ترجمه شفاهی کردن (فعل)
interpret

تخصصی

[کامپیوتر] تفسیر کردن، ترجمه کردن .
[حقوق] تفسیر کردن، تعبیر کردن
[ریاضیات] تعبیر کردن، تفسیر کردن

انگلیسی به انگلیسی

• explain, clarify, elucidate; orally translate from one language to another; understand or explain in a particular way; act out a part in a particular fashion
if you interpret something in a particular way, you decide that this is its meaning or significance.
if you interpret what someone is saying, you translate it immediately into another language.

پیشنهاد کاربران

می شه ترجمه کردن
و فرقش با translate کردن اینه که این یکی به ترجمۀ شفاهی گفته می شه و
translate به ترجمۀ کتبی
منابع• https://www.kent.edu/mcls/translation-ma/translation-vs-interpretation-how-do-they-differ
تفسیر کردن
مثال: She interpreted his silence as a sign of agreement.
او سکوت او را به عنوان نشانه ای از موافقت تفسیر کرد.
interpret 3 ( v ) =to perform a piece of music, etc. in a way that shows your feelings about its meaning, e. g. Interpreting the music well takes hours of listening. interpretation 2, interpreter 2
interpret
interpret 2 ( v ) =to translate one language into another as you hear it, e. g. She couldn't speak much English so her children had to interpret for her. interpreter 1 ( n )
interpret
interpret 1 ( v ) ( ɪnˈtərprət ) =to explain the meaning of sth, e. g. The students were asked to interpret the poem. interpretable ( adj ) , interpretation 1 ( n )
interpret
lets interpret
بیاید تفسیر کنیم
برداشت کردن، خوانش کردن، واکاوی کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : interpret
✅️ اسم ( noun ) : interpretation / interpreter
✅️ صفت ( adjective ) : interpretable / interpretative / interpretive
✅️ قید ( adverb ) : interpretively
interpret ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تفسیر کردن
تعریف: ترجمه و اجرا کردن خط به خط ( یک خط در هر مرحله ) گزاره‏های زبان منبع
interpret : explain or understand the meaning of something
درک کردن - تفسیر کردن
interpret ( verb ) = تفسیر کردن، تعبیر کردن، برداشت کردن، درک کردن/ترجمه کردن ( به صورت شفاهی و همزمان ) /شرح دادن، توضیح دادن/اجرا کردن نمایش با تمام وجود /روشن کردن، شفاف سازی کردن
مترادف است با کلمه : clarify ( verb )
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - How would you interpret this poem?
این شعر را چطور تفسیر می کنی ( برداشت تو از این شعر چیست ) ؟
2 - It's difficult to interpret these statistics without knowing how they were obtained.
تفسیر کردن این داده های آماری بدون دانستن اینکه چگونه به دست آمده اند، دشوار است.
3 - I didn't know whether to interpret her silence as acceptance or refusal
من نمی دانستم آیا سکوت او را به عنوان پذیرش یا عدم پذیرش برداشت کنم.
4 - We had to ask the guide to interpret for us.
مجبور شدیم از راهنما درخواست کنیم ( که ) برایمان ترجمه کند.
5 - A jury should not interpret the silence of a defendant as a sign of guilt.
هیئت منصفه نباید سکوت متهم را به عنوان نشانه گناه برداشت کند.
6 - Any change of policy will be interpreted as a sign of weakness.
هرگونه تغییر سیاست به عنوان نشانه ضعف تعبیر می شود.
7 - Recent happenings on the money markets can be interpreted in various ways.
اتفاقات اخیر در بازار پول را می توان به طرق مختلف تفسیر کرد.
8 - If Shakespeare's plays are to reach a large audience they need to be interpreted in a modern style.
اگر قرار است نمایشنامه های شکسپیر به مخاطبان زیادی برسد ، باید به شیوه ای مدرن اجرا شوند.
9 - We had to ask our guide to interpret for us.
ما مجبور شدیم از راهنمای خود بخواهیم که برای ما ترجمه کند.
10 - It’s difficult to interpret these statistics without knowing how they were obtained.
تفسیر ( شرح دادن ) این آمارها بدون اطلاع از نحوه بدست آوردن آنها دشوار است.
11 - I had to ask someone to interpret for me because I don’t know any Italian.
من مجبور شدم از کسی بخواهم که برای من ترجمه کند زیرا من هیچ ایتالیایی نمی دانم.

تعبیر کردن
تفسیر کردن

توضیحی یا توضیح داده شده
تأویل کردن
تعبیر
تفسیر
مرتفع کردن، برآورده کردن
تفسیر
متضاد= misinterpret
. understand in one's own way: We interpret his smile to be an agreement
برداشت کردن
تلقی شدن
تفسیر کردن
درک کردن
توجیه کردن
برداشت کردن
انجام دادن
تفسیر کردن
ترجمه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس