internalize

/ˌɪnˈtɜːrnəˌlaɪz//ɪnˈtɜːnəlaɪz/

معنی: درونی کردن، داخلی کردن، باطنی ساختن
معانی دیگر: (اندیشه یا رسم یا ارزش ها و غیره ی دیگران را) پذیرفتن و نهادی کردن، باطن گیر کردن، درونگیر کردن، ذاتی کردن، ملکه کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: internalizes, internalizing, internalized
مشتقات: internalization (n.)
• : تعریف: to make internal, esp. to hold in or to incorporate into one's personality, attitude, or system of beliefs.
متضاد: externalize

جمله های نمونه

1. Minority groups tend to internalize the values of the dominant society.
[ترجمه میلاد علی پور] اقلیت ها معمولا ارزشهای جامعه ی غالب را فرا می گیرند/می پذیرند
|
[ترجمه گوگل]گروه های اقلیت تمایل دارند ارزش های جامعه مسلط را درونی کنند
[ترجمه ترگمان]گروه های اقلیت تمایل دارند ارزش های جامعه غالب را درونی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Women tend to internalize all their anxiety and distress - men hit out.
[ترجمه گوگل]زنان تمایل دارند تمام اضطراب و ناراحتی خود را درونی کنند - مردان ضربه می خورند
[ترجمه ترگمان]زنان تمام اضطراب و اضطراب خود را درونی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Girls tend to internalize their fears, sometimes to the point of making themselves sick.
[ترجمه گوگل]دختران تمایل دارند ترس های خود را درونی کنند، گاهی اوقات تا حدی که خود را بیمار می کنند
[ترجمه ترگمان]دخترها تمایل دارند که ترس خود را درونی کنند و گاهی اوقات خود را بیمار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In welfare economics we are taught that to internalize externalities by appropriate contracts is socially desirable.
[ترجمه گوگل]در اقتصاد رفاه به ما آموزش داده شده است که درونی کردن عوامل خارجی با قراردادهای مناسب از نظر اجتماعی مطلوب است
[ترجمه ترگمان]در اقتصاد اجتماعی ما به ما یاد می دهیم که تا درونی سازی اثرات جانبی از طریق قراردادهای مناسب، از نظر اجتماعی مطلوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Internalize the great spirit and you will avoid evil and do the right thing for yourself and those around you.
[ترجمه گوگل]روح بزرگ را درونی کنید و از شر دوری کنید و کار درست را برای خود و اطرافیانتان انجام دهید
[ترجمه ترگمان]روح بزرگ و تو از شر شیطان پرهیز می کنند و کار درست را برای خودت و این دور و بر خودت انجام می دهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The emission charge is an effective method to internalize the externalized problem of environment.
[ترجمه گوگل]هزینه انتشار یک روش موثر برای درونی کردن مشکل خارجی محیط زیست است
[ترجمه ترگمان]بار انتشار یک روش موثر برای درونی کردن مشکل externalized شده محیط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Help them internalize what developmental psychologists call an incremental theory of intelligence—a perspective that associates the road to mastery with effort and overcoming adversity.
[ترجمه گوگل]به آنها کمک کنید آنچه را که روانشناسان رشد نظریه افزایشی هوش می نامند درونی کنند - دیدگاهی که مسیر تسلط را با تلاش و غلبه بر ناملایمات مرتبط می کند
[ترجمه ترگمان]به آن ها کمک کنید تا چیزی را درونی کنند که روانشناسان رشد آن را یک نظریه افزایشی از هوش می نامند - دیدگاهی که راه را برای تسلط بر مشکلات و غلبه بر بدبختی در مسیر هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Resilient people seem to externalize blame and internalize success.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد افراد انعطاف پذیر سرزنش را بیرونی می کنند و موفقیت را درونی می کنند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که افراد Resilient موفقیت درونی و درونی خود را درک می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. One basic function of systems is to internalize the externalities and dispose social conflicts.
[ترجمه گوگل]یکی از کارکردهای اساسی سیستم ها، درونی کردن عوامل خارجی و دفع تعارضات اجتماعی است
[ترجمه ترگمان]یکی از وظایف اصلی سیستم ها، درونی سازی اثرات جانبی و dispose های اجتماعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Compensation is the key point to internalize the externalities of the non - industrial ecological forest.
[ترجمه گوگل]غرامت نقطه کلیدی برای درونی کردن اثرات خارجی جنگل های اکولوژیکی غیر صنعتی است
[ترجمه ترگمان]جبران، نقطه کلیدی درونی سازی اثرات جانبی و درونی جنگل های اکولوژیکی غیر صنعتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Read and internalize the systems of energy.
[ترجمه گوگل]سیستم های انرژی را بخوانید و درونی کنید
[ترجمه ترگمان]سیستم های انرژی را مطالعه و درونی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had not expected the people so readily to internalize the values of democracy.
[ترجمه گوگل]او انتظار نداشت که مردم به این راحتی ارزش های دموکراسی را درونی کنند
[ترجمه ترگمان]او انتظار نداشت که مردم به این آسانی ارزش های دموکراسی را درونی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We have done little to consider how new members entering the religious life nowadays can internalize the attitudes they attempted to represent.
[ترجمه گوگل]ما در مورد اینکه چگونه اعضای جدیدی که امروزه وارد زندگی مذهبی می‌شوند می‌توانند نگرش‌هایی را که می‌کوشند نشان دهند، درونی کنند، کم کار کرده‌ایم
[ترجمه ترگمان]ما کار کمی انجام داده ایم تا بررسی کنیم که چگونه اعضای جدیدی که وارد زندگی مذهبی می شوند، امروزه می توانند نگرش های خود را درونی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Social feelings arise, too, through identifications with other members of a group who all internalize the same ego ideal.
[ترجمه گوگل]احساسات اجتماعی نیز از طریق همذات پنداری با سایر اعضای یک گروه که همگی همان آرمان خود را درونی می کنند، به وجود می آیند
[ترجمه ترگمان]احساسات اجتماعی نیز از طریق identifications با دیگر اعضای گروه ایجاد می شوند که همگی ایده آل نفس را درونی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درونی کردن (فعل)
internalize

داخلی کردن (فعل)
internalize

باطنی ساختن (فعل)
internalize

انگلیسی به انگلیسی

• make internal; incorporate within oneself (also internalise)
if you internalize something such as a belief or a set of values, you make it become a part of your attitude or way of thinking; a formal word.

پیشنهاد کاربران

ملکه ذهن کردن. جذب کردن. درونی کردن
مثال:
One of the greatest habits you can develop is to learn and internalize the wisdom of Stephen Covey.
یکی از بزرگترین عادتهایی که شما می توانید توسعه بدهید یادگیری و ملکه ذهن کردن معرفت بوسیله استفان کاوی است.
درونی سازی کردن
نهادینه کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : internalize / intern
✅️ اسم ( noun ) : internalization / internality / intern
✅️ صفت ( adjective ) : internal
✅️ قید ( adverb ) : internally
نهادینه کردن
بلع نمودن ( در ایمنی شناسی و میکروبیولوژی )
اَندروناندن چیزی = To internalize
اَندرونیدن = to become internalized
نهادینه کردن و جزیی از شخصیت خود کردن
ملکه ذهن کردن
فرا گرفتن, پذیرفتن, قبول کردن ( در جمع یا وجود خود )
درونی کردن
نهادینه کردن ( در خود ) ، بخشی از وجود خود کردن
We can internalize the cultural values of the destination country
پنهانکاری کردن. سرپوش گذاشتن
اقتصاد: ترکیب کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس