interdict

/ˈɪntərˌdɪkt//ˌɪntəˈdɪkt/

معنی: جلو گیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، نهی کردن، محجور کردن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن
معانی دیگر: بازمان کردن، (به ویژه مذهبی) نهی کردن، حرام کردن، ناشایا کردن، (ارتش: با بمب افکنی یا آتش توپخانه و غیره جلوی دشمن را گرفتن یا ناحیه ای را منزوی کردن) ممانعت کردن، عملیات ممانعتی انجام دادن، بازداری کردن، بازدارش، (کلیسای کاتولیک) از برخی امتیازات دینی با مراسم کلیسایی و غیره محروم کردن، حرامسازی، منع، ممنوعیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a legal prohibition to act.
متضاد: sanction

(2) تعریف: in the Roman Catholic Church, the withdrawal of sacraments and the right to a Christian burial as a means of censuring.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interdicts, interdicting, interdicted
مشتقات: interdiction (n.), interdictor (n.)
(1) تعریف: to forbid or prohibit by legal or ecclesiastical authority.
متضاد: sanction
مشابه: outlaw, prohibit, taboo, veto

(2) تعریف: to deter or impede by the steady use of firepower.

- They interdicted the further advance of the enemy.
[ترجمه گوگل] جلوی پیشروی بیشتر دشمن را گرفتند
[ترجمه ترگمان] آن ها از پیشروی بیشتر دشمن را ممنوع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to interdict trade with a country
بازرگانی با کشوری را غیرقانونی کردن

2. Troops could be ferried in to interdict drug shipments.
[ترجمه گوگل]می‌توان برای جلوگیری از حمل و نقل مواد مخدر، نیروها را وارد کرد
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی را می توان به منظور جلوگیری از توقیف محموله های مواد مخدر از آنجا عبور داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. They are trying to get an interim interdict to stop construction of the road.
[ترجمه گوگل]آنها در تلاشند تا یک منع موقت برای توقف ساخت جاده بگیرند
[ترجمه ترگمان]آن ها در تلاش برای جلوگیری از توقف ساخت جاده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. interdict sth. to sb.
[ترجمه گوگل]interdict sth به sb
[ترجمه ترگمان]شکستن چیزی در نظر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The National Trust has placed an interdict on jet-skis in Dorset, Devon and Cornwall.
[ترجمه گوگل]اعتماد ملی در مورد جت اسکی در دورست، دوون و کورنوال منع شده است
[ترجمه ترگمان]بنیاد ملی ممنوعیت interdict در skis در دورست، Devon و کورنوال را ممنوع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The company has already obtained an interim interdict at the Court of Session banning the inciting or organising of mass picketing.
[ترجمه گوگل]این شرکت قبلاً یک منع موقت در دادگاه جلسه صادر کرده است که تحریک یا سازماندهی تجمعات گسترده را ممنوع می کند
[ترجمه ترگمان]این شرکت قبلا در دادگاه نشست تحریم یا سازمان دهی اعتصاب جمعی را به طور موقت به دست آورده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The interdict prohibited four officials from organising or taking part in pickets of more than six people.
[ترجمه گوگل]این ممنوعیت، چهار مقام را از سازماندهی یا شرکت در تجمعات بیش از شش نفر منع کرد
[ترجمه ترگمان]این ممنوعیت می تواند چهار مقام را از سازمان دهی یا شرکت در پاسداری از بیش از شش نفر منع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The interdict seeks to prevent the authority proceeding with its hearing in the absence through illness of Mr Stewart.
[ترجمه گوگل]این حکم به دنبال جلوگیری از رسیدگی مرجع به دلیل بیماری آقای استوارت در غیاب است
[ترجمه ترگمان]این ممنوعیت به دنبال آن است که از طریق بیماری آقای استیوارت، از ادامه دادرسی جلوگیری شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lord Penrose, hearing the interdict late at night in his home, turned it down.
[ترجمه گوگل]لرد پنروز با شنیدن این حکم در اواخر شب در خانه اش، آن را رد کرد
[ترجمه ترگمان]لرد penrose، که این حرف ها را تا دیروقت شب در خانه اش می شنید، آن را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Now that the threat of interdict had been made public Henry began to negotiate more seriously.
[ترجمه گوگل]اکنون که تهدید به محاکمه علنی شده بود، هنری شروع به مذاکره جدی‌تر کرد
[ترجمه ترگمان]اکنون که تهدید به ممنوع شدن قدغن شده بود، هنری شروع به مذاکره جدی تر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The defendant did not obey the interdict.
[ترجمه گوگل]متهم به حکم صادره اطاعت نکرد
[ترجمه ترگمان]متهم از این امر منع نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Interdict could also be sought for the protection of public interests.
[ترجمه گوگل]همچنین می توان برای حفظ منافع عمومی به دنبال مجازات بود
[ترجمه ترگمان]همچنین می توان به دنبال حفاظت از منافع عمومی نیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was threatened with a papal interdict.
[ترجمه گوگل]او را به حبس پاپ تهدید کردند
[ترجمه ترگمان]وی با تحریم پاپ در برابر پاپ مورد تهدید قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The bishop commanded them under pain of interdict.
[ترجمه گوگل]اسقف با درد منع به آنها فرمان داد
[ترجمه ترگمان]اسقف به آن ها دستور می داد که قدغن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Officials devote substantial efforts to interdict the illegal movement of travelers through Taipei's international airport.
[ترجمه گوگل]مقامات تلاش های قابل توجهی را برای جلوگیری از حرکت غیرقانونی مسافران از طریق فرودگاه بین المللی تایپه انجام می دهند
[ترجمه ترگمان]مقامات تلاش های زیادی را برای جلوگیری از حرکت غیرقانونی مسافران از طریق فرودگاه بین المللی تایپه اختصاص داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جلوگیری (اسم)
abatement, curb, prevention, snub, countercheck, suppression, restraint, interdict, obstruction, blockage, restriction, preservation, interdiction, debarment, forbiddance, interception, stoppage

تحریم (اسم)
interdict, prohibition, embargo, boycott, lockout

نهی (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

قدغن (اسم)
interdict, prohibition, injunction, forbiddance

حکم بازداشت (اسم)
interdict, injunction, mittimus

حکم نهی (اسم)
interdict

حکم اداری (اسم)
interdict

نهی کردن (فعل)
interdict, proscribe

محجور کردن (فعل)
interdict, incapacitate

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

ممنوع کردن (فعل)
interdict, debar, inhibit, injunct

قدغن کردن (فعل)
accurse, ban, forbid, interdict, veto

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

رد کردن (فعل)
decline, gainsay, deny, disclaim, repudiate, disown, pass, disapprove, interdict, veto, rebuff, confute, repel, balk, rebut, baulk, reject, throw down, refuse, overrule, pass up, ignore, spurn, disaffirm, disorient, contradict, controvert, refute, disallow, disprove, impugn, disavow, discommend, hand off

اجازه ندادن (فعل)
ban, forbid, interdict, prohibit

تخصصی

[حقوق] ممنوع کردن، قدغن کردن، تحریم کردن، حجر ناشی از جنون، قرار منع، قرار اعاده تصرف، قرار ارائه حسابها

انگلیسی به انگلیسی

• prohibition; prohibitive order issued by a court (law); removal of certain privileges (roman catholicism)
prohibit, prevent, forbid; deny certain religious privileges (roman catholicism); hinder enemy progress with steady bombardment (military)

پیشنهاد کاربران

interdict = an official instruction from a law court telling someone that they are not allowed to do something
قدغن کردن
تحریم کردن
اجازه ندادن
ممنوعیت

بپرس