• : تعریف: lacking moderation or restraint; excessive, overindulgent, violent, or the like. • متضاد: sober, temperate • مشابه: abandoned
- He regretted his intemperate drinking each time he woke up with one of these pounding headaches.
[ترجمه saman] هر بار که با یکی از ان سردرد های شدیدش بیدار میشد از نوشدین افراطی ( زیاد از حد / بدون کنترلش ) پشیمان میشد.
|
[ترجمه گوگل] هر بار که با یکی از این سردردهای تند از خواب بیدار می شد، از نوشیدن بی اعتنای خود پشیمان می شد [ترجمه ترگمان] هر بار که با یکی از این سردرد شدید از خواب بیدار می شد پشیمان بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. intemperate weather
آب و هوای نامعتدل
2. an intemperate wind
باد شدید
3. his light conduct and his intemperate opinions
رفتار سبک سرانه و عقاید افراط آمیز او
4. The tone of the article is intemperate.
[ترجمه گوگل]لحن مقاله نامتعادل است [ترجمه ترگمان]لحن این مقاله تند و سرکش است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The judge's intemperate outburst almost caused a retrial.
[ترجمه گوگل]طغیان غیرمنتظره قاضی تقریباً باعث محاکمه مجدد شد [ترجمه ترگمان]طغیان سرکش قاضی تقریبا باعث محاکمه مجدد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The company had weathered intemperate climates, truculent soldiers, and cat-sized rats in one place they stayed along the tour.
[ترجمه گوگل]این شرکت در یک مکان که در طول تور اقامت داشتند، آب و هوای معتدل، سربازان خشن و موش هایی به اندازه گربه را تحمل کرده بود [ترجمه ترگمان]این شرکت از آب و هوای تند، سربازان وحشی و موش های صحرایی در یک مکان در طول تور استفاده کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. In her intemperate husband, Mrs Fang has a broken reed.
[ترجمه نیما] Because her husband is so impulsive, Mrs. Fang feels she can't rely on him.
|
[ترجمه گوگل]خانم نیش در شوهر نامتعارفش یک نی شکسته دارد [ترجمه ترگمان]در این میان خانم فانگ a شکسته دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He pointed out that the intemperate life style is the patient population sharp increase primary factor.
[ترجمه گوگل]وی خاطرنشان کرد: سبک زندگی نامتعادل عامل اولیه افزایش شدید جمعیت بیماران است [ترجمه ترگمان]او خاطر نشان ساخت که سبک زندگی تند، عامل اصلی افزایش شدید جمعیت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Becket was at least as intemperate as Hildebrand, but he not only got his halo but did so in the fastest time on record.
[ترجمه گوگل]بکت حداقل به اندازه هیلدبراند بی اعتنا بود، اما او نه تنها هاله خود را به دست آورد، بلکه این کار را در سریع ترین زمان ثبت شده انجام داد [ترجمه ترگمان]بکت دست کم نسبت به Hildebrand داشت، اما نه تنها هاله نورانی او را داشت بلکه در سریع ترین زمان ضبط این کار را انجام می داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. His intemperate remarks got him into trouble.
[ترجمه گوگل]اظهارات بی اعتنا او را به دردسر انداخت [ترجمه ترگمان]سخنان مکرر او او را به دردسر انداخته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The style was hurried, the tone intemperate.
[ترجمه گوگل]سبک شتابزده بود، لحن نامتعادل [ترجمه ترگمان]لحن تند و آمرانه داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Many people felt threatened by Arther's forceful, sometimes intemperate style.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم از سبک زور و گاه بیاعتبار آرتر احساس خطر میکردند [ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم احساس می کردند که Arther تند، و گاهی هم سبک خشن است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The man who has been intemperate so many years in upon his last legs.
[ترجمه گوگل]مردی که سالها در آخرین پاهای خود بی اعتنا بوده است [ترجمه ترگمان]مردی که چندین سال است که با آخرین پاهای او مخالف است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
افراطی (صفت)
extremist, ultra, intemperate
بی اعتدال (صفت)
intemperate, immoderate, inclement
زیاده رو (صفت)
intemperate, indulgent
افراط کار (صفت)
intemperate, wasteful, self-indulgent
انگلیسی به انگلیسی
• lacking moderation, overindulgent; lacking self-control, unrestrained (in speech or actions) intemperate behaviour or opinions are unreasonably strong and uncontrolled; a formal word.