صفت ( adjective )
مشتقات: intactness (n.)
مشتقات: intactness (n.)
• : تعریف: remaining complete, whole, or undamaged; not changed or impaired.
• متضاد: broken, damaged, damaged
• مشابه: entire, sound, unabridged, unbroken, whole
• متضاد: broken, damaged, damaged
• مشابه: entire, sound, unabridged, unbroken, whole
- The car was intact after the accident.
 [ترجمه رسول احمدي] خودرو پس از تصادف سالم بود.| 
 [ترجمه Misha] ماشین بعد از تصادف نرمال بود یا عادی بود سالم بود| 
 [ترجمه 𝓜𝓸𝓱𝓪𝓶𝓶𝓪𝓭 𝓶𝓮𝓱𝓭𝓲] اتومبیل بعد از تصادف سالم بود| 
 [ترجمه گوگل] خودرو پس از تصادف سالم بود[ترجمه ترگمان] ماشین بعد از تصادف دست نخورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
