• : تعریف: at once; without delay; immediately. • مترادف: immediately, instantaneously • مشابه: fast, forthwith, outright, promptly, quickly, right, right away, right off, swiftly
جمله های نمونه
1. i came instantly when i saw the need
به مجرد اینکه دیدم لازم است آمدم.
2. she shouted instantly
او بی درنگ فریاد کشید.
3. The disloyal thought was instantly suppressed.
[ترجمه گوگل]فکر بی وفا فورا سرکوب شد [ترجمه ترگمان]این فکر بکر فورا سرکوب شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. She was used to having her orders instantly obeyed.
[ترجمه نوید همتی] او عادت کرده بود دستوراتش فورا اجرا شوند
|
[ترجمه موسی] او عادت داشت که از دستوراتش فوراً اطلاعت شود.
|
[ترجمه گوگل]او عادت داشت که دستوراتش فوراً اطاعت شود [ترجمه ترگمان]او عادت داشت که فورا دستورش را اجرا کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. You can make your stomach look flatter instantly by improving your posture.
[ترجمه گوگل]می توانید با بهبود وضعیت بدن خود فوراً شکم خود را صاف تر نشان دهید [ترجمه ترگمان]شما می توانید با بهبود وضعیت بدنی خود، شکم خود را صاف کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Though he slept soundly, he awoke instantly.
[ترجمه موسی] اگرچه اوبه خواب عمیقی فرو رفته بود، اما بلافاصله بیدار شد.
|
[ترجمه گوگل]با اینکه راحت می خوابید، فورا از خواب بیدار شد [ترجمه ترگمان]با اینکه به خواب عمیقی فرورفته بود فورا از خواب پرید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. In a pinstriped suit he instantly looked like a stuffed shirt.
[ترجمه گوگل]او با یک کت و شلوار راه راه فوراً شبیه یک پیراهن پر شده به نظر می رسد [ترجمه ترگمان]در یک لباس راه راه او فورا شبیه یک پیراهن خشک شده به نظر می رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Bank customers can access their checking accounts instantly through the electronic system.
[ترجمه گوگل]مشتریان بانک می توانند به صورت آنی از طریق سامانه الکترونیکی به حساب های جاری خود دسترسی داشته باشند [ترجمه ترگمان]مشتریان بانک می توانند به حساب های بانکی خود بلافاصله از طریق سیستم الکترونیکی دسترسی داشته باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. In the movies guns kill people instantly, but it's not like that in real life.
[ترجمه DarkBoy] در فیلم ها، تفنگ ها سریعآ مردم را می کشد، اما در در دنیای واقعی اینطوری نیست.
|
[ترجمه گوگل]در فیلمها، اسلحه افراد را فوراً میکشد، اما در زندگی واقعی اینطور نیست [ترجمه ترگمان]در فیلم ها، مردم فورا مردم را می کشند، اما در زندگی واقعی این طور نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He instantly grasped that Stephen was talking about his wife.
[ترجمه گوگل]او فوراً متوجه شد که استفن در مورد همسرش صحبت می کند [ترجمه ترگمان]بلافاصله متوجه شد که استفان درباره زنش صحبت می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. For all its faults, the film instantly became a classic.
[ترجمه گوگل]با همه ایراداتش، فیلم بلافاصله به یک فیلم کلاسیک تبدیل شد [ترجمه ترگمان]فیلم به خاطر همه معایبی که داشت، بلافاصله تبدیل به یک مدل کلاسیک شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He was one of those people who are instantly popular.
[ترجمه گوگل]او از آن دسته افرادی بود که فوراً محبوب شدند [ترجمه ترگمان]او یکی از آن دسته افرادی بود که بلافاصله محبوبیت پیدا کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. 'Sit!' he said, and the dog obeyed him instantly.
[ترجمه گوگل]"بنشین!" گفت و سگ فوراً از او اطاعت کرد [ترجمه ترگمان]بنشین! بلافاصله سگ از او اطاعت کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He recognized her voice instantly.
[ترجمه گوگل]فورا صدای او را شناخت [ترجمه ترگمان]بلافاصله صدایش را شناخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Computers can instantly retrieve millions of information bits.
[ترجمه گوگل]رایانه ها می توانند فوراً میلیون ها بیت اطلاعات را بازیابی کنند [ترجمه ترگمان]کامپیوترها می توانند فورا میلیونها تکه اطلاعات را بازیابی کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
فورا (قید)
at once, anon, instantly, right away, straightway, forthwith, hastefully, therewith
مستقیما (قید)
nearly, straight, square, instantly, directly, immediately, straightly, per se, first-hand, point-blankly
instantly ( adv ) = فوراً، بی درنگ، در یک آن، آناً، آنی، بلافاصله، فلفور ( سریع و با ضرب العجل ) مترادف کلمه : immediately ( adv ) Definition = بلافاصله ، در یک دوره کوتاه مدت اتفاق می افتد/ ... [مشاهده متن کامل]
examples: 1 - Both drivers were killed instantly. هر دو راننده فوراً کشته شده بودند. 2 - The computer finished the job instantly. کامپیوتر بلافاصله کار را تمام کرد.
بلافاصله
فورا - سریعا - بی درنگ - به محض اینکه - immediately - at once - I came instantly when I saw the need. - به محض اینکه دیدم لازم است، آمدم ( تا دیدم لازمه اومدم )