• : تعریف: one who secretly provides incriminating information about another, esp. for reward. • مترادف: betrayer, telltale • مشابه: canary, Judas, rat, squealer, stool pigeon, tattler, tattletale, traitor
جمله های نمونه
1. the police guaranteed the anonymity of the informer
پلیس عدم افشای نام خبررسان را تضمین کرد.
2. He later became a police informer.
[ترجمه گوگل]او بعداً خبرچین پلیس شد [ترجمه ترگمان]او بعدها به یک خبرچین پلیس تبدیل شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. An informer denounced him to the police .
[ترجمه گوگل]یک خبرچین او را به پلیس محکوم کرد [ترجمه ترگمان]خبر رسان او را به پلیس معرفی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. A lead from an informer enabled the police to make several arrests.
[ترجمه گوگل]سرنخ یک خبرچین پلیس را قادر به دستگیری چند نفر کرد [ترجمه ترگمان]سرنخی از یک خبرچین پلیس را قادر ساخت تا چندین نفر را دستگیر کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The police had planted an informer in the gang.
[ترجمه گوگل]پلیس یک مخبر در این باند جاسازی کرده بود [ترجمه ترگمان]پلیس خبر رسان را در این گروه کار گذاشته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The bomber turned police informer to escape prison.
[ترجمه گوگل]بمبگذار برای فرار از زندان به خبرچین پلیس تبدیل شد [ترجمه ترگمان]این بمب گذار خبرچین پلیس را برای فرار از زندان تغییر داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The police provided a safe house for the informer.
[ترجمه گوگل]پلیس یک خانه امن برای خبرچین فراهم کرد [ترجمه ترگمان]پلیس یک خانه امن برای خبرچین فراهم کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The gang leader decided that the informer must be taken for a ride.
[ترجمه Mrjn] رهبر باند تصمیم گرفت که باید جاسوس را گول بزنند ( مجهول )
|
[ترجمه گوگل]رهبر باند تصمیم گرفت که خبرچین باید سوار شود [ترجمه ترگمان]رهبر باند تصمیم گرفت که خبر رسان برای یک سواری گرفته شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. One of the gang members had turned informer.
[ترجمه گوگل]یکی از اعضای باند خبرچین شده بود [ترجمه ترگمان]یکی از اعضای باند خبرچینی کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. An informer supplied the police with the names of those involved in the crime.
[ترجمه گوگل]یک مطلع اسامی دست اندرکاران این جنایت را در اختیار پلیس قرار داد [ترجمه ترگمان]خبر رسان با اسامی کسانی که در این جنایت دست داشتند، پلیس را تامین می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She was exasperated against the informer.
[ترجمه گوگل]او از خبرچین عصبانی بود [ترجمه ترگمان]در برابر خبر رسان از کوره در رفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Two men are accused of murdering the informer to stop him giving evidence at an armed robbery trial.
[ترجمه گوگل]دو مرد متهم به قتل یک خبرچین برای جلوگیری از شهادت او در دادگاه سرقت مسلحانه هستند [ترجمه ترگمان]دو نفر متهم به کشتن خبرچین هستند تا او را در یک محاکمه سرقت مسلحانه دستگیر کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Through the informer in my office they may well have known of the financial constraints upon us and played upon them.
[ترجمه گوگل]از طریق مخبر در دفتر من، آنها ممکن است به خوبی از محدودیت های مالی بر ما اطلاع داشته باشند و با آنها بازی کنند [ترجمه ترگمان]از طریق خبر رسان در دفتر من ممکن است از محدودیت های مالی روی ما مطلع شده و آن ها را بازی کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. His circle had been penetrated by an informer.
[ترجمه گوگل]یک خبرچین به حلقه او نفوذ کرده بود [ترجمه ترگمان]محفل او توسط یک خبرچین وارد شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He could call in at the Informer office in Chancery Lane and use the telephone to arrange a suitably stimulating lunch.
[ترجمه گوگل]او میتوانست با دفتر Informer در Chancery Lane تماس بگیرد و از تلفن برای ترتیب دادن یک ناهار مناسب استفاده کند [ترجمه ترگمان]او می توانست به دفتر Informer در Chancery برود و از تلفن برای مرتب کردن نهار مناسب استفاده کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• one who provides information or intelligence, informant, source an informer is someone who tells the police that another person has done something wrong.