فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: induces, inducing, induced
مشتقات: inducible (adj.), inducer (n.)
حالات: induces, inducing, induced
مشتقات: inducible (adj.), inducer (n.)
• (1) تعریف: to persuade or influence, as to a course of action.
• مترادف: convince, influence, inspire, persuade, rouse
• متضاد: dissuade
• مشابه: argue, bend, bring, dispose, get, impel, lead, move, sway
• مترادف: convince, influence, inspire, persuade, rouse
• متضاد: dissuade
• مشابه: argue, bend, bring, dispose, get, impel, lead, move, sway
- There is nothing that could induce me to accept your offer.
[ترجمه شهرام کمالی] هیچ چیز نمی تواند مرا مجاب کند پیشنهاد شما را بپذیرم|
[ترجمه علیرضا اشرف] هیچ چیز مرا وادار نمیکند که پیشنهاد شما را قبول کنم|
[ترجمه گوگل] هیچ چیزی نمی تواند مرا وادار به پذیرش پیشنهاد شما کند[ترجمه ترگمان] هیچ چیز نمی تواند مرا راضی کند پیشنهاد شما را بپذیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause or stimulate.
• مترادف: cause, produce, stimulate
• مشابه: encourage, get, incite, instigate, strike
• مترادف: cause, produce, stimulate
• مشابه: encourage, get, incite, instigate, strike
- They found that the drug induces hallucinations.
[ترجمه گوگل] آنها دریافتند که این دارو باعث ایجاد توهم می شود
[ترجمه ترگمان] آن ها دریافتند که این دارو دچار توهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها دریافتند که این دارو دچار توهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A primary aim of enemy propaganda is to induce fear.
[ترجمه گوگل] هدف اصلی تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه تبلیغات دشمن ایجاد ترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in logic, to reason by induction.
• متضاد: deduce, deduct
• متضاد: deduce, deduct
• (4) تعریف: to produce (an electric charge or force, or magnetism) by induction.
• مشابه: generate, produce
• مشابه: generate, produce