incoherently


بطور نامربوط، بدون داشتن ربط انشائی، بطور ول

جمله های نمونه

1. The patient began to rave incoherently at the nurses.
[ترجمه گوگل]بیمار شروع به هیاهوهای نامفهوم در پرستاران کرد
[ترجمه ترگمان]بیمار شروع به سخن گفتن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He collapsed on the floor, mumbling incoherently.
[ترجمه زینب سرآمد] او روی زمین ولو شد و بطور نامفهومی کلماتی را بر زبان می آورد.
|
[ترجمه گوگل]او روی زمین افتاد و بی ربط زمزمه کرد
[ترجمه ترگمان]او روی زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She began to mutter incoherently.
[ترجمه گوگل]او شروع به غر زدن کرد
[ترجمه ترگمان]شروع به زمزمه کرد و زیر لب گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The woman was babbling incoherently and waving a gun.
[ترجمه گوگل]زن بی ربط غرولند می کرد و اسلحه تکان می داد
[ترجمه ترگمان]زن حرف می زد و تفنگش را تکان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. George mumbled incoherently to himself.
[ترجمه گوگل]جورج بی ربط با خودش زمزمه کرد
[ترجمه ترگمان]جورج زیر لب گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Armoured figures drew their swords and shouted incoherently, joining the fight to the rear.
[ترجمه گوگل]چهره‌های زرهی شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و فریادهای نامنسجمی سر دادند و از عقب به مبارزه پیوستند
[ترجمه ترگمان]اشباح Armoured شمشیرهای خود را بیرون کشیدند و با هم فریاد می زدند و به مبارزه در پشت جبهه ملحق می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She thanked him incoherently, as if for a favor.
[ترجمه گوگل]او بی ربط از او تشکر کرد، گویی برای لطفی
[ترجمه ترگمان]او چنان از او تشکر کرد که گویی می خواست لطفی در حق او بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Michael: ( incoherently ) I took a girl to crematory, she was a ghost.
[ترجمه گوگل]مایکل: (به طور نامنسجم) من دختری را به کوره‌سوزی بردم، او یک روح بود
[ترجمه ترگمان]من یه دختر رو به \"crematory\" بردم اون یه روح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He talked incoherently when he drank too much.
[ترجمه گوگل]وقتی زیاد مشروب می خورد بی ربط صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]هر وقت بیش از حد می نوشید حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He sputtered incoherently in his anger.
[ترجمه گوگل]از عصبانیت بی ربط پاشید
[ترجمه ترگمان]بغض گلویش را گرفته بود و بریده بریده حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. After he heared the news, he sputtered incoherently in a rage.
[ترجمه گوگل]پس از شنیدن این خبر، با عصبانیت بی ربط پاپ زد
[ترجمه ترگمان]بعد از آن که خبر را شنید، از شدت خشم جویده جویده حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Incoherently coupled dark-dark, bright-bright and bright-dark screening soliton pairs in centrosymmetric photorefractive crystals are possible due photorefractive effect.
[ترجمه گوگل]جفت های سولیتون غربالگری تاریک-تاریک، روشن-روشن و روشن-تاریکی که به طور نامنسجم همراه شده اند در کریستال های متقارن متقارن نوری به دلیل اثر انکساری نوری ممکن است
[ترجمه ترگمان]جفت سالیتون تاریک، روشن و روشن - جفت سالیتون تاریک روشن در کریستال های centrosymmetric ممکن است ناشی از اثر photorefractive باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Hereafter, the stage next piece laughs, because she was already excited incoherently.
[ترجمه گوگل]از این پس، قطعه بعدی مرحله می خندد، زیرا او قبلاً به طور نامنسجم هیجان زده شده بود
[ترجمه ترگمان]از این به بعد، صحنه بعد از خنده، صحنه بعد از خنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Recently discovered that somebody likes speaking at a venture very much, even speaks incoherently .
[ترجمه گوگل]اخیراً متوجه شده‌ایم که کسی صحبت کردن در یک سرمایه‌گذاری را بسیار دوست دارد، حتی به طور نامنسجم صحبت می‌کند
[ترجمه ترگمان]به تازگی کشف شده است که کسی دوست دارد صحبت کردن را خیلی زیاد دوست داشته باشد، حتی با کلمات هم حرف می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• disjointedly; in a confused or disorganized manner; without clarity

پیشنهاد کاربران

incoherently :
"Incoherently" is an adverb that generally means without clarity, logic, or order. It describes speaking, thinking, or writing in a confused or disorganized way. Its core meaning stays consistent, but the context can slightly change the nuance.
...
[مشاهده متن کامل]

1. Speaking in a confused or jumbled way – به طور نامفهوم یا پراکنده صحبت کردن
1 He was so tired he spoke incoherently. – آن قدر خسته بود که نامفهوم صحبت می کرد.
2 She mumbled incoherently after waking up. – او بعد از بیدار شدن، نامفهوم زمزمه کرد.
- - -
2. Writing or thinking in a disorganized, illogical manner – به صورت بی منطق یا نامرتب نوشتن یا فکر کردن
3 The essay was written incoherently. – مقاله به طور نامنسجم نوشته شده بود.
4 He argued incoherently during the debate. – او هنگام مناظره، بی منطق بحث می کرد.
- - -
3. Behavior or movement that lacks coordination or logic – رفتار یا حرکت بی هدف و آشفته
5 The man was staggering incoherently. – مرد به طور نامتعادل و آشفته قدم می زد.
6 She acted incoherently due to panic. – او به خاطر وحشت، بی نظم رفتار می کرد.
عبارت "incoherently" در فارسی معمولاً به صورت های زیر ترجمه می شود:
پرت و پلا گفتن
دری وری گفتن
نامفهوم حرف زدن
بی سر و ته حرف زدن
هذیان گفتن ( در حالت بیماری یا تب )
پس وقتی کسی "speaks incoherently"، یعنی:
داره پرت و پلا می گه
حرفاش ربطی به هم نداره
مفهوم و نظم نداره
مثال ها با ترجمه عامیانه:
1. He was drunk and spoke incoherently.
– مست بود و فقط پرت و پلا می گفت.
2. The patient was feverish and muttering incoherently.
– بیمار تب داشت و داشت دری وری می گفت.
3. She panicked and started talking incoherently.
– وحشت زده شد و شروع کرد به مزخرف گفتن.
chatgpt

به طور نامفهومی
مثال:
George mumbled incoherently to himself.
گیورگ به طور نامفهومی زیر لب با خودش حرف می زد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : incoherence
✅️ صفت ( adjective ) : incoherent
✅️ قید ( adverb ) : incoherently
دری وری وار ، پرت و پلاگونه
به طور غیرصریح و نامربوط

بپرس