incident

/ˈɪnsədənt//ˈɪnsɪdənt/

معنی: تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع
معانی دیگر: اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a single event.
مترادف: affair, episode, event, happening, occasion, occurrence
مشابه: circumstance, experience, fact, phenomenon

- The testing procedure was changed after several incidents of cheating were uncovered.
[ترجمه گوگل] پس از کشف چندین مورد تقلب، روش آزمایش تغییر کرد
[ترجمه ترگمان] پس از کشف چندین حادثه تقلب، روند آزمون تغییر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Several incidents of fighting among fans occurred after the match.
[ترجمه Gity] چند حادثه ی دعوا میان طرفداران پس از مسابقه رخ داد.
|
[ترجمه گوگل] پس از پایان مسابقه چندین مورد درگیری بین هواداران رخ داد
[ترجمه ترگمان] پس از مسابقه چندین حادثه در میان هواداران رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A fortunate incident occurred that day that changed my life.
[ترجمه بنیامین رئوف] آن روز اتفاق خوش یمنی افتاد که زندگی مرا تغییر داد
|
[ترجمه شان] آن روز اتفاق خوشی برایم افتاد، که زندکی مرا دگرگون کرد.
|
[ترجمه گوگل] آن روز یک اتفاق خوشبختی رخ داد که زندگی من را تغییر داد
[ترجمه ترگمان] آن روز یک اتفاق تصادفی رخ داد که زندگی من را تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an event of serious consequence.
مترادف: event
مشابه: affair, circumstance, crisis, emergency

- The accidental firing of the rocket caused an international incident.
[ترجمه گوگل] شلیک تصادفی این موشک باعث بروز یک حادثه بین المللی شد
[ترجمه ترگمان] شلیک اتفاقی این راکت باعث حادثه بین المللی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening in connection with something else.
مترادف: appertaining, associated, connected, incidental, linked, pertaining, related
مشابه: germane, pertinent, relevant

(2) تعریف: falling on something, as light.

جمله های نمونه

1. incident rays
اشعه ی تابشی

2. a tragic incident
حادثه ی جانسوز

3. the cares incident to parenthood
توجهاتی که جزو وظایف والدین است

4. we reported the incident to the police
آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.

5. an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding
توافق نسبت به نفقه می تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.

6. she tried to forget that distasteful incident
او سعی کرد آن رویداد ناگوار را فراموش کند.

7. The incident provided the pretext for war.
[ترجمه گوگل]این حادثه بهانه جنگ را فراهم کرد
[ترجمه ترگمان]این حادثه به بهانه جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His bad behaviour was just an isolated incident.
[ترجمه گوگل]رفتار بد او فقط یک اتفاق مجزا بود
[ترجمه ترگمان]رفتار بد او تنها یک حادثه مجزا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The incident caused discussion among the public.
[ترجمه گوگل]این حادثه باعث ایجاد بحث در بین مردم شد
[ترجمه ترگمان]این حادثه موجب بحث در میان مردم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This unpleasant incident detracted from our enjoyment of the evening.
[ترجمه گوگل]این حادثه ناخوشایند لذت ما را از عصر کم کرد
[ترجمه ترگمان]این حادثه ناگوار بود که از لذت عصر ما ایراد می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The movie is based on a real-life incident.
[ترجمه گوگل]این فیلم بر اساس یک حادثه واقعی ساخته شده است
[ترجمه ترگمان]این فیلم براساس یک حادثه زندگی واقعی ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I pondered the incident, asking myself again and again how it could have happened.
[ترجمه گوگل]به این حادثه فکر کردم و بارها و بارها از خودم پرسیدم که چگونه ممکن است این اتفاق بیفتد
[ترجمه ترگمان]در این باره فکر کردم و دوباره و دوباره از خودم می پرسم که چگونه ممکن است چنین اتفاقی بیافتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The incident left me with a sense of helplessness.
[ترجمه گوگل]این حادثه برایم حس درماندگی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]این حادثه با احساس عجز و درماندگی مرا تنها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He could remember every trivial incident in great detail.
[ترجمه گوگل]او می‌توانست هر حادثه بی‌اهمیت را با جزئیات به یاد بیاورد
[ترجمه ترگمان]او هر حادثه ناچیز را با جزئیات فراوان به یاد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was a witness of the incident.
[ترجمه گوگل]او شاهد ماجرا بود
[ترجمه ترگمان]اون شاهد این حادثه بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The incident on the frontier touched off a major war.
[ترجمه گوگل]حادثه در مرز یک جنگ بزرگ را آغاز کرد
[ترجمه ترگمان]این حادثه در مرز، یک جنگ بزرگ را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The incident brought her over to my side.
[ترجمه گوگل]این حادثه او را به سمت من آورد
[ترجمه ترگمان]این حادثه او را به طرف من کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The article embodied all his opinions on the incident.
[ترجمه گوگل]این مقاله تمام نظرات او را در مورد این حادثه تجسم می بخشد
[ترجمه ترگمان]این مقاله همه نظرات خود را در مورد این حادثه بیان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

حادثه (اسم)
accidence, accident, incident, event, adventure, case, phenomenon, fortuity

تصادف اتومبیل (اسم)
accident, incident

مصیبت ناگهانی (اسم)
accident, incident

تلافی (اسم)
incident, collision, amends, compensation, restitution, retaliation, revenge, reprisal, retort, retribution, repayment, revanche

روی داد (اسم)
incident, event, happening, circumstance, occasion, occurrence, passage

واقعه (اسم)
incident, event, occurrence, rede

حتمی وابسته (اسم)
incident

تابع (صفت)
subsidiary, ancillary, subordinate, incident, adjective, adherent, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, sequacious, sequent, subordinative

شایع (صفت)
incident, current, rife, prevalent, rampant, widespread, publicized, regnant

تخصصی

[برق و الکترونیک] تابش، تابنده، فرودی
[ریاضیات] منضم، اندرافتاده، واقعه، حادثه، تابنده، تابش، فرود آمدن، برخورد کردن

انگلیسی به انگلیسی

• happening, occurrence, event; affair which could have serious consequences; embarrassing blunder; event that involves tension and potential violence
likely to occur; involved in; related to; part of
an incident is an event, especially one involving something unpleasant.

پیشنهاد کاربران

1. حادثه. اتفاق. واقعه. رویداد 2. درگیری. برخورد
مثال:
the incident jolted her out of her tranquility
این حادثه آرامشش را به هم زد.
So we wouldn’t see embarrassing, shameful incident of xenophobia
بنابراین ما درگیری و برخورد نگران کننده و اهانت آمیز از بیگانه هراسی نخواهیم دید.
حادثه
مثال: There was an incident at the party last night.
شب گذشته در مهمانی یک حادثه رخ داد.
زد و خورد.
رویداد جدید
An event that is either unpleasant or unusual
حادثه
برای حادثه تعاریف متعددی وجود دارد که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می نماییم:
*هر واقعه ای که ممکن است به توقف فعالیت های مهم جامعه یا سازمان بینجامد یا سبب خساراتی گردد، حادثه نامیده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

*هر واقعه یا مجموعه ای از شرایط که نیازمند واکنشی هماهنگ، فراتر از عملیات عادی سازمان یا جامعه باشد، حادثه نامیده می شود.
An isolated/serious/unfortunate incident
The foregoing account was written 50 years after the incident
There is to be an official inquiry into the incident

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/incident?q=Incident
accident: اتفاق، حادثه، سانحه، واقعه ناگوار، مصیبت ناگهانی، تصادف اتومبیل
در واقع مربوط به حالتی است که شخصی بدون اطلاع کافی یا از روی بی دقتی عملی را انجام می دهد که منجر به بروز یک رویداد ناخوشایند می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر دوست شما در اثر بی دقتی دستش به لیوان روی میز بخورد و لیوان بشکند، این یک accident است، ولی شما می توانید او را سرزنش کنید.
.
incident: رویداد، ماوقع، لازم، فرعی، تصادم یکانها، ناگهان اتفاق افتادن، واقعه، حادثه، رویداد، ضمنی و….
این حالتی است که یک رویداد منجر به بروز نتایج ناخوشایند می شود ولی بر خلاف accident، عامل به وجود آورنده از پیامد عمل خود مطلع است، در این حالت می توان شخص، شرکت یا نهادی را مسئول دانست.
اگر مسافری در هواپیما، پرخاشگر شود و با بقیه ی مسافران درگیر شود، این یک incident است که آژانس های مسافرتی اروپا سیاست های خاصی در قبال آن اتخاذ می کنند.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : incident / incidence / incidental
صفت ( adjective ) : incidental
قید ( adverb ) : incidentally
شیوع ( بیماری ها و اختلالات )
اتفاق
مثال:
There’s been an incident with Tyler
برای تایلر یه اتفاقی افتاده.
incident ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: پیشامد 2
تعریف: رویدادهایی که به طور بالقوه یا بالفعل بر سامانۀ ارتباطی اثر منفی می گذارند
درگزاره incident light به چم نور پخش یا نور بازتابیده است.
با درود
برخورد � علوم نظامی�
incident ( light, electromagnetic wave , . . . ) =[برق و الکترونیک] ( نور، موج و . . . ) برخوردی، برخوردکننده، حادث
ماجرا
event
accident
رخداد
something that happens, especially something unusual or unpleasant ( ibid )
Incident is more general, and accident is more specific. Incident can refer to any event – big or small, good or bad, intentional or unintentional. . . . An accident is a bad event caused by error or by chance. Accidents are always unintentional, and they usually result in some damage or injury
تابشی
incident wave
موج تابشی
reflected wave
موج بازگشتی
انعکاسی، برگشتی
Incident wave
امواج برگشتی

حادثه یا رویدادی که بدون برنامه ریزی قبلی و ناخواسته که تنها منجر آسیب وصدمه به اموال یا املاک بشود.
اما در accident صدمه به شخص حتما صورت میگیرد و یا هم به شخص هم به اموال.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس