impracticable

/ˌɪmˈpræktɪkəbl̩//ɪmˈpræktɪkəbl̩/

معنی: غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی
معانی دیگر: نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impracticably (adv.), impracticability (n.)
• : تعریف: not capable of being put into practice or carried out.
متضاد: feasible, practicable, viable, workable
مشابه: wild

- The proposal had admirable goals, but it was impracticable.
[ترجمه لیدا] این پیشنهاد، اهداف تحسین برانگیزی داشت اما غیرکاربردی بود.
|
[ترجمه گوگل] این پیشنهاد اهداف قابل تحسینی داشت، اما عملی نشد
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد اهداف شایان تمجید داشت، اما غیرعملی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an impracticable person
آدم ناتو

2. an impracticable plan
نقشه ی غیرعملی

3. an impracticable road
جاده ی غیرقابل استفاده

4. The scheme was criticized as too idealistic and impracticable.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] این طرح به خاطر این که خیلی ایده آل گرایانه و غیرعملی بود مورد انتقاد واقع شد
|
[ترجمه گوگل]این طرح به عنوان بیش از حد ایده آلیستی و غیر عملی مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]این طرح به عنوان too و غیرعملی مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He openly criticized the plan as impracticable.
[ترجمه گوگل]او آشکارا از این طرح انتقاد کرد و آن را غیرقابل اجرا دانست
[ترجمه ترگمان]او صریحا این طرح را غیرعملی مورد انتقاد قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Such measures would be highly impracticable and almost impossible to apply.
[ترجمه گوگل]چنین اقداماتی بسیار غیر عملی و تقریبا غیرممکن خواهد بود
[ترجمه ترگمان]چنین اقداماتی بسیار غیرعملی و تقریبا غیر ممکن خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Those new business building plans are impracticable.
[ترجمه گوگل]این طرح‌های جدید برای ساخت و ساز تجاری غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]این طرح های ساختمانی جدید عملی نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The changes to the tax system proved impracticable as they were impossible to enforce.
[ترجمه گوگل]تغییرات در سیستم مالیاتی غیرعملی بود زیرا اجرای آنها غیرممکن بود
[ترجمه ترگمان]تغییرات در سیستم مالیاتی عملی نشد چون اجرای آن ها غیر ممکن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There is a point beyond which it becomes impracticable to continue.
[ترجمه گوگل]نقطه ای وجود دارد که فراتر از آن ادامه دادن غیر عملی می شود
[ترجمه ترگمان]یک نکته وجود دارد که ادامه آن عملی نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It will generally be impracticable to send a copy of standard terms by telex.
[ترجمه گوگل]به طور کلی ارسال یک نسخه از شرایط استاندارد از طریق تلکس غیر عملی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، ارسال یک کپی از عبارت های استاندارد توسط telex غیرعملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Minibuses will provide transportation where walking route is impracticable or inaccessible.
[ترجمه گوگل]مینی‌بوس‌ها حمل‌ونقل را در جایی که مسیر پیاده‌روی غیرممکن یا غیرقابل دسترس است فراهم می‌کنند
[ترجمه ترگمان]Minibuses حمل و نقل را تامین خواهد کرد که در آن مسیر راه رفتن غیرعملی یا غیرقابل دسترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The operation would be totally impracticable.
[ترجمه گوگل]این عملیات کاملا غیر عملی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این عمل کاملا غیرعملی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Where this is impracticable, groups or categories of stock items which are similar will need to be taken together.
[ترجمه گوگل]در مواردی که این امر غیرعملی است، گروه ها یا دسته هایی از اقلام موجودی که مشابه هستند باید با هم در نظر گرفته شوند
[ترجمه ترگمان]جایی که این کار غیرعملی است، گروه ها یا دسته های اقلام موجودی که مشابه هستند باید با هم در نظر گرفته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is impracticable to go for early bite from longer leys.
[ترجمه گوگل]رفتن به نیش زودرس از لیسه های بلندتر غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]این کار غیرممکن است که از دیر باز شروع به گاز گرفتن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The damage it would cause makes the idea utterly impracticable.
[ترجمه گوگل]آسیبی که می تواند ایجاد کند، این ایده را کاملا غیر عملی می کند
[ترجمه ترگمان]خسارتی که موجب می شود این فکر به کلی غیرممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر عملی (صفت)
abstract, impractical, impracticable, infeasible, impossible, inoperative, unpractical, inexecutable, irrealizable

بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless

اجراء نشدنی (صفت)
impracticable, infeasible

انگلیسی به انگلیسی

• cannot be carried out, not practicable, cannot be accomplished; impassable; cannot be put into practice, not suited for practical use; stubborn, intractable
if a course of action is impracticable, it cannot be carried out.

پیشنهاد کاربران

انجام نشدنی - غیر عملی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : impracticability / impracticality
✅️ صفت ( adjective ) : impractical / impracticable
✅️ قید ( adverb ) : _
برای حیوان
چموش و رام نشدنی

بپرس