imposing

/ɪmˈpoʊzɪŋ//ɪmˈpəʊzɪŋ/

معنی: با ابهت، تحمیل کننده
معانی دیگر: مجلل، باشکوه، خیره کننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: imposingly (adv.)
• : تعریف: overwhelming in size or character; demanding attention; impressive.
مترادف: commanding, grand, impressive, mighty, monumental, stately, striking
متضاد: modest, unimposing
مشابه: awesome, noble, outstanding, overwhelming, stupendous, towering

جمله های نمونه

1. an imposing building
بنای باشکوه

2. Liars begin by imposing upon others but end by deceiving themselves.
[ترجمه گوگل]دروغگوها با تحمیل کردن به دیگران شروع می کنند اما با فریب دادن خود پایان می یابند
[ترجمه ترگمان]آنچه را که بر زبان می راند بر دیگران تحمیل می کنند اما خود را فریب می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The castle is an imposing building.
[ترجمه گوگل]قلعه بنایی با ابهت است
[ترجمه ترگمان]قلعه یک ساختمان با ابهت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I was afraid you'd simply feel we were imposing on you.
[ترجمه گوگل]می ترسیدم به سادگی احساس کنی که داریم بهت تحمیل می کنیم
[ترجمه ترگمان]می ترسیدم که به سادگی احساس کنی که ما بر تو سنگینی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's a tall, quietly spoken, but imposing figure.
[ترجمه گوگل]او شخصیتی بلند قد است که به آرامی صحبت می کند، اما با ابهت
[ترجمه ترگمان]او یک قد بلند و آرام است، اما با هیبت و هیبت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Parents of either sex should beware of imposing their own tastes on their children.
[ترجمه گوگل]والدین هر دو جنس باید مراقب تحمیل سلیقه خود به فرزندانشان باشند
[ترجمه ترگمان]والدین هر دو جنسیت نباید نسبت به تحمیل سلیقه خود نسبت به فرزندان خود هشیار باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She'd never think of imposing herself.
[ترجمه Javad Keyhan] او هرگز به تحمیل ( عقاید و نفوذ و . . . ) خود نمی اندیشد
|
[ترجمه گوگل]او هرگز به تحمیل خود فکر نمی کند
[ترجمه ترگمان]هرگز به فکر این کار نیفتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I hope it's not imposing on you/your hospitality, but could I stay to dinner?
[ترجمه گوگل]امیدوارم به شما / مهمان نوازی شما تحمیل نشود، اما آیا می توانم برای شام بمانم؟
[ترجمه ترگمان]امیدوارم برای تو و مهمان نوازی شما imposing نباشد، اما من می توانم برای شام بمانم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The fortress is an imposing building.
[ترجمه گوگل]این قلعه بنایی باشکوه است
[ترجمه ترگمان]ساختمان یک ساختمان با ابهت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The new leader set about imposing his vision on the party.
[ترجمه گوگل]رهبر جدید به تحمیل دیدگاه خود به حزب پرداخت
[ترجمه ترگمان]این رهبر جدید قصد داشت دیدگاه خود را در مورد این حزب تحمیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their head office was an imposing edifice.
[ترجمه گوگل]دفتر مرکزی آنها عمارت باشکوهی بود
[ترجمه ترگمان]اداره مرکزی شان یک بنای باشکوه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I hope I'm not imposing on you by asking you to help.
[ترجمه گوگل]امیدوارم با درخواست کمک به شما تحمیل نشده باشم
[ترجمه ترگمان]امیدوارم با این که از تو خواهش کنم که کمک کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Imposing a lenient sentence for such a serious crime sets a dangerous precedent.
[ترجمه گوگل]تعیین مجازات ملایم برای چنین جرم سنگینی سابقه خطرناکی ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]محکوم کردن یک حکم ملایم برای چنین جنایت جدی، سابقه ای خطرناک محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Imposing higher taxes would force the closure of many bookshops.
[ترجمه گوگل]وضع مالیات های بیشتر باعث می شود بسیاری از کتابفروشی ها تعطیل شوند
[ترجمه ترگمان]افزایش مالیات های بیشتر منجر به تعطیلی بسیاری از کتاب فروشی ها می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was an imposing figure on stage.
[ترجمه گوگل]او چهره ای با ابهت روی صحنه بود
[ترجمه ترگمان]او یک شخصیت برجسته بر روی صحنه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با ابهت (صفت)
imposing

تحمیل کننده (صفت)
procrustean, imposing

انگلیسی به انگلیسی

• impressive, grand, majestic
compelling, enforcing, requiring
someone or something that is imposing has an impressive appearance or manner.

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pos
📌 این ریشه، معادل "put" یا "place" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "put" یا "place" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 superimpose: to put or place one thing on top of another
🔘 transpose: to put or place things in the opposite order
🔘 interpose: to place or put something between two things
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be inclined toward something
🔘 propose: to put forward an idea or plan for consideration
🔘 disposed: Inclined or put in a certain state of mind.
🔘 composure: a calm state achieved by putting yourself in control of your emotions.
🔘 compose: to put or place together in a whole
🔘 composed: being calm and put together, showing control over emotions.
🔘 decompose: to break something down into its constituent parts
🔘 depose: to forcefully put someone out of a position or office
🔘 discomposed: put in a state of agitation or disturbance
🔘 discomposure: a state of having lost composure or self - control
🔘 disposal: the act of putting something where it is needed or used
🔘 dispose: to put or place something where it is intended to go
🔘 expose: to put or place something in a position where it is revealed
🔘 exposure: the state of being put in an open or vulnerable position
🔘 impose: to put a demand or requirement on someone
🔘 imposing: having a presence that puts a strong impression on others.
🔘 indispose: to put someone in a state of reluctance or illness
🔘 indisposed: being in a state where you are not able to perform due to illness or unwillingness
🔘 juxtapose: to place things side by side for comparison
🔘 oppose: to put or place yourself against something or someone
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be likely to experience something
🔘 presuppose: to place an assumption beforehand
🔘 proposal: a plan or idea put forward for consideration
🔘 superimposed: being placed on top of something else, often in a layered manner.
🔘 suppose: to place or put forward an idea as possible or assumed
🔘 supposedly: according to what is believed or assumed

تحمیلی
giant
1. با ابهت 2. حیرت انگیز
مثال:
she imaged imposing castles
او قلعه های با ابهت و حیرت انگیز را تصور کرد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : impose
✅️ اسم ( noun ) : imposition
✅️ صفت ( adjective ) : imposing
✅️ قید ( adverb ) : _
Imposing : باابهت، باشکوه، چشمگیر، چشم نواز، دارای ظاهر که نشان از اهمیت بالا دارد و مورد ستایش بقیه قرار می گیرد ( adj )
واژگان شبیه :
impressive / striking / arresting / eye - catching / dramatic / spectacular / staggering / stunning / awesome / awe - inspiring / remarkable / formidable / splendid / grand / majestic / august / lofty / stately / dignified / resplendent
...
[مشاهده متن کامل]

متضاد :
unimposing / modest

تحمیل کردن در حال فعل مثلا
Imposing much higher taxes
imposing ( adj ) = impressive ( adj )
به معناهای: تحسین برانگیز، باشکوه، چشمگیر، تاثیر گذار
arresting
eye - catching
dramatic
splendid
stunning
awesome
Grand
remarkable


مبرم طاقت فرست؛باابهت adj ) demanding )
نافذ
اعمال کننده

شدید
شگفت انگیز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس