2. Liars begin by imposing upon others but end by deceiving themselves.
[ترجمه گوگل]دروغگوها با تحمیل کردن به دیگران شروع می کنند اما با فریب دادن خود پایان می یابند [ترجمه ترگمان]آنچه را که بر زبان می راند بر دیگران تحمیل می کنند اما خود را فریب می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The castle is an imposing building.
[ترجمه گوگل]قلعه بنایی با ابهت است [ترجمه ترگمان]قلعه یک ساختمان با ابهت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. I was afraid you'd simply feel we were imposing on you.
[ترجمه گوگل]می ترسیدم به سادگی احساس کنی که داریم بهت تحمیل می کنیم [ترجمه ترگمان]می ترسیدم که به سادگی احساس کنی که ما بر تو سنگینی می کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He's a tall, quietly spoken, but imposing figure.
[ترجمه گوگل]او شخصیتی بلند قد است که به آرامی صحبت می کند، اما با ابهت [ترجمه ترگمان]او یک قد بلند و آرام است، اما با هیبت و هیبت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Parents of either sex should beware of imposing their own tastes on their children.
[ترجمه گوگل]والدین هر دو جنس باید مراقب تحمیل سلیقه خود به فرزندانشان باشند [ترجمه ترگمان]والدین هر دو جنسیت نباید نسبت به تحمیل سلیقه خود نسبت به فرزندان خود هشیار باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She'd never think of imposing herself.
[ترجمه Javad Keyhan] او هرگز به تحمیل ( عقاید و نفوذ و . . . ) خود نمی اندیشد
|
[ترجمه گوگل]او هرگز به تحمیل خود فکر نمی کند [ترجمه ترگمان]هرگز به فکر این کار نیفتاده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I hope it's not imposing on you/your hospitality, but could I stay to dinner?
[ترجمه گوگل]امیدوارم به شما / مهمان نوازی شما تحمیل نشود، اما آیا می توانم برای شام بمانم؟ [ترجمه ترگمان]امیدوارم برای تو و مهمان نوازی شما imposing نباشد، اما من می توانم برای شام بمانم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The fortress is an imposing building.
[ترجمه گوگل]این قلعه بنایی باشکوه است [ترجمه ترگمان]ساختمان یک ساختمان با ابهت است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The new leader set about imposing his vision on the party.
[ترجمه گوگل]رهبر جدید به تحمیل دیدگاه خود به حزب پرداخت [ترجمه ترگمان]این رهبر جدید قصد داشت دیدگاه خود را در مورد این حزب تحمیل کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Their head office was an imposing edifice.
[ترجمه گوگل]دفتر مرکزی آنها عمارت باشکوهی بود [ترجمه ترگمان]اداره مرکزی شان یک بنای باشکوه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I hope I'm not imposing on you by asking you to help.
[ترجمه گوگل]امیدوارم با درخواست کمک به شما تحمیل نشده باشم [ترجمه ترگمان]امیدوارم با این که از تو خواهش کنم که کمک کنی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Imposing a lenient sentence for such a serious crime sets a dangerous precedent.
[ترجمه گوگل]تعیین مجازات ملایم برای چنین جرم سنگینی سابقه خطرناکی ایجاد می کند [ترجمه ترگمان]محکوم کردن یک حکم ملایم برای چنین جنایت جدی، سابقه ای خطرناک محسوب می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Imposing higher taxes would force the closure of many bookshops.
[ترجمه گوگل]وضع مالیات های بیشتر باعث می شود بسیاری از کتابفروشی ها تعطیل شوند [ترجمه ترگمان]افزایش مالیات های بیشتر منجر به تعطیلی بسیاری از کتاب فروشی ها می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He was an imposing figure on stage.
[ترجمه گوگل]او چهره ای با ابهت روی صحنه بود [ترجمه ترگمان]او یک شخصیت برجسته بر روی صحنه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
با ابهت (صفت)
imposing
تحمیل کننده (صفت)
procrustean, imposing
انگلیسی به انگلیسی
• impressive, grand, majestic compelling, enforcing, requiring someone or something that is imposing has an impressive appearance or manner.
پیشنهاد کاربران
↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید: 📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pos 📌 این ریشه، معادل "put" یا "place" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "put" یا "place" مربوط هستند. ... [مشاهده متن کامل]
📂 مثال: 🔘 superimpose: to put or place one thing on top of another 🔘 transpose: to put or place things in the opposite order 🔘 interpose: to place or put something between two things 🔘 predispose: to put or place someone in a position to be inclined toward something 🔘 propose: to put forward an idea or plan for consideration 🔘 disposed: Inclined or put in a certain state of mind. 🔘 composure: a calm state achieved by putting yourself in control of your emotions. 🔘 compose: to put or place together in a whole 🔘 composed: being calm and put together, showing control over emotions. 🔘 decompose: to break something down into its constituent parts 🔘 depose: to forcefully put someone out of a position or office 🔘 discomposed: put in a state of agitation or disturbance 🔘 discomposure: a state of having lost composure or self - control 🔘 disposal: the act of putting something where it is needed or used 🔘 dispose: to put or place something where it is intended to go 🔘 expose: to put or place something in a position where it is revealed 🔘 exposure: the state of being put in an open or vulnerable position 🔘 impose: to put a demand or requirement on someone 🔘 imposing: having a presence that puts a strong impression on others. 🔘 indispose: to put someone in a state of reluctance or illness 🔘 indisposed: being in a state where you are not able to perform due to illness or unwillingness 🔘 juxtapose: to place things side by side for comparison 🔘 oppose: to put or place yourself against something or someone 🔘 predispose: to put or place someone in a position to be likely to experience something 🔘 presuppose: to place an assumption beforehand 🔘 proposal: a plan or idea put forward for consideration 🔘 superimposed: being placed on top of something else, often in a layered manner. 🔘 suppose: to place or put forward an idea as possible or assumed 🔘 supposedly: according to what is believed or assumed
تحمیلی
giant
1. با ابهت 2. حیرت انگیز مثال: she imaged imposing castles او قلعه های با ابهت و حیرت انگیز را تصور کرد.