صفت ( adjective )
مشتقات: impatiently (adv.)
مشتقات: impatiently (adv.)
• (1) تعریف: unwilling to wait patiently or endure delay.
• متضاد: patient
• متضاد: patient
- The train was very late and people were becoming impatient.
[ترجمه امین] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر می شدند.|
[ترجمه هلیا خلیلی ] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر و تحمل می شدند|
[ترجمه hesam] قطار خیلی دیر کرده بود مردم داشتن میییشدن ( impatient (|
[ترجمه baran] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر و بی تاب میشدند .|
[ترجمه گوگل] قطار خیلی دیر شده بود و مردم کم حوصله می شدند[ترجمه ترگمان] قطار بسیار دیر بود و مردم بی تاب می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: irritably intolerant of others' shortcomings.
• متضاد: even-tempered, patient
• مشابه: intolerant
• متضاد: even-tempered, patient
• مشابه: intolerant
- He was an impatient man and difficult to work for.
[ترجمه Navid] او مرد بی صبری بود و کار کردن برای او ( به همین دلیل ) دشوار بود.|
[ترجمه گوگل] او مردی کم حوصله بود و کار کردن برای او دشوار بود[ترجمه ترگمان] او مرد بی قرار و بی قرار بود و برای کار کردن کار دشواری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gets impatient with salesclerks when they can't answer her questions.
[ترجمه sanaz nasseri] او با فروشنده ها ناشکیبا شد وقتی که نتونستند ابهامات او را جوابگو باشند.|
[ترجمه گوگل] وقتی فروشندهها نمیتوانند به سؤالات او پاسخ دهند، او نسبت به آنها بیصبر میشود[ترجمه ترگمان] وقتی که نمی توانند به سوال های او جواب بدهند، حوصله اش سر می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: showing impatience.
• متضاد: patient
• مشابه: tired
• متضاد: patient
• مشابه: tired
- She'd done it wrong again, and her supervisor let out an impatient sigh.
[ترجمه گوگل] او دوباره این کار را اشتباه انجام داده بود و سرپرستش آهی بی حوصله کشید
[ترجمه ترگمان] او دوباره کار را اشتباه انجام داده بود، و مباشر اهی حاکی از بی صبری را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دوباره کار را اشتباه انجام داده بود، و مباشر اهی حاکی از بی صبری را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: restlessly awaiting or desiring.
• متضاد: indifferent, patient
• مشابه: on edge
• متضاد: indifferent, patient
• مشابه: on edge
- He was impatient for success and tried a number of shortcuts.
[ترجمه گوگل] او برای موفقیت بی تاب بود و تعدادی میانبر را امتحان کرد
[ترجمه ترگمان] او برای موفقیت بی تاب بود و چندین راه میان بر را امتحان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او برای موفقیت بی تاب بود و چندین راه میان بر را امتحان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید