impatient

/ˌɪmˈpeɪʃənt//ɪmˈpeɪʃnt/

معنی: بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا
معانی دیگر: ناشکیب، عجول، نابردبار، بی طاقت، بی تحمل، بیقرار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impatiently (adv.)
(1) تعریف: unwilling to wait patiently or endure delay.
متضاد: patient

- The train was very late and people were becoming impatient.
[ترجمه امین] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر می شدند.
|
[ترجمه هلیا خلیلی ] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر و تحمل می شدند
|
[ترجمه hesam] قطار خیلی دیر کرده بود مردم داشتن میییشدن ( impatient (
|
[ترجمه baran] قطار خیلی دیر کرده بود و مردم داشتند بی صبر و بی تاب میشدند .
|
[ترجمه گوگل] قطار خیلی دیر شده بود و مردم کم حوصله می شدند
[ترجمه ترگمان] قطار بسیار دیر بود و مردم بی تاب می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: irritably intolerant of others' shortcomings.
متضاد: even-tempered, patient
مشابه: intolerant

- He was an impatient man and difficult to work for.
[ترجمه Navid] او مرد بی صبری بود و کار کردن برای او ( به همین دلیل ) دشوار بود.
|
[ترجمه گوگل] او مردی کم حوصله بود و کار کردن برای او دشوار بود
[ترجمه ترگمان] او مرد بی قرار و بی قرار بود و برای کار کردن کار دشواری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gets impatient with salesclerks when they can't answer her questions.
[ترجمه sanaz nasseri] او با فروشنده ها ناشکیبا شد وقتی که نتونستند ابهامات او را جوابگو باشند.
|
[ترجمه گوگل] وقتی فروشنده‌ها نمی‌توانند به سؤالات او پاسخ دهند، او نسبت به آنها بی‌صبر می‌شود
[ترجمه ترگمان] وقتی که نمی توانند به سوال های او جواب بدهند، حوصله اش سر می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: showing impatience.
متضاد: patient
مشابه: tired

- She'd done it wrong again, and her supervisor let out an impatient sigh.
[ترجمه گوگل] او دوباره این کار را اشتباه انجام داده بود و سرپرستش آهی بی حوصله کشید
[ترجمه ترگمان] او دوباره کار را اشتباه انجام داده بود، و مباشر اهی حاکی از بی صبری را بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: restlessly awaiting or desiring.
متضاد: indifferent, patient
مشابه: on edge

- He was impatient for success and tried a number of shortcuts.
[ترجمه گوگل] او برای موفقیت بی تاب بود و تعدادی میانبر را امتحان کرد
[ترجمه ترگمان] او برای موفقیت بی تاب بود و چندین راه میان بر را امتحان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. impatient of
ناتوان در تحمل چیزی،نابردبار نسبت به

2. he is impatient and will get angry over nothing
او بی صبر است و بیخود عصبانی می شود.

3. he is impatient of people who boast
او نمی توانست آدم های خودستا را تحمل کند.

4. he was impatient with injustice
او تاب تحمل بی عدالتی را نداشت.

5. i was impatient to go to sherry
برای رفتن به نزد شری بی تاب بودم.

6. his father was an impatient man
پدرش مرد کم صبری بود.

7. Sarah was becoming increasingly impatient at their lack of interest.
[ترجمه گوگل]سارا به طور فزاینده ای نسبت به عدم علاقه آنها بی تاب می شد
[ترجمه ترگمان]سارا نسبت به عدم علاقه آن ها به شدت بی تاب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Don't be so impatient! The bus will be here soon.
[ترجمه گوگل]اینقدر بی تاب نباش! اتوبوس به زودی می آید
[ترجمه ترگمان]این قدر بی تاب نباش! اتوبوس به زودی میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We are growing impatient with the lack of results.
[ترجمه گوگل]ما در حال رشد بی تاب از عدم نتیجه هستیم
[ترجمه ترگمان]ما با کمبود نتایج در حال افزایش هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. With an impatient gesture he thrust the food away from him.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت بی حوصله غذا را از او دور کرد
[ترجمه ترگمان]با حرکتی حاکی از بی صبری غذا را از او دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He waved them away with an impatient gesture.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت بی حوصله آنها را کنار زد
[ترجمه ترگمان]او با حرکتی حاکی از بی صبری آن ها را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is impatient with those who decry the scheme.
[ترجمه گوگل]او نسبت به کسانی که این طرح را محکوم می کنند بی تاب است
[ترجمه ترگمان]از کسانی که این نقشه را decry، حوصله اش سر می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He gave another impatient glance at his watch.
[ترجمه گوگل]نگاهی بی حوصله دیگر به ساعتش انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاهی حاکی از بی حوصلگی به ساعتش انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was so impatient that I could hardly hold him back.
[ترجمه گوگل]آنقدر بی حوصله بود که به سختی می توانستم جلویش را بگیرم
[ترجمه ترگمان]آنقدر بی تاب بود که نمی توانستم او را عقب نگه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Beware of being too impatient with others.
[ترجمه ♤♡◇♧] مراقب باشید که برای دیگران زیادی عجول باشید
|
[ترجمه گوگل]مراقب بی حوصلگی بیش از حد با دیگران باشید
[ترجمه ترگمان]مراقب باشید که نسبت به دیگران بیش از حد impatient باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Try not to be too impatient with her.
[ترجمه گوگل]سعی کنید زیاد در برابر او بی حوصله نباشید
[ترجمه ترگمان]سعی کن بیش از حد از او بی تاب نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She's impatient for her father's arrival.
[ترجمه گوگل]او برای آمدن پدرش بی تاب است
[ترجمه ترگمان]او منتظر ورود پدرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She was impatient in the knowledge that time was limited.
[ترجمه گوگل]او در آگاهی از اینکه زمان محدود است بی تاب بود
[ترجمه ترگمان]او در این دانش که زمان محدود بود بی تاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He turned away with an impatient gesture.
[ترجمه گوگل]با حرکتی بی حوصله برگشت
[ترجمه ترگمان]و با حرکتی حاکی از بی صبری سر برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بد اخلاق (صفت)
bad, vile, acid, moody, impatient, reprobate, orgiastic, immoral, ill-humored, licentious, dissolute, rabid, pettish, ill-humoured, ill-natured, uncurbed

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

بی تاب (صفت)
impatient

بی حوصله (صفت)
impatient

بی صبر (صفت)
impatient

نا شکیبا (صفت)
impatient

انگلیسی به انگلیسی

• unable to wait, lacking patience; intolerant; restless
if you are impatient, you are annoyed because you have had to wait too long for something.
if you are impatient to do something, you are eager to do it. if you are impatient for something to happen, you want it to happen immediately.

پیشنهاد کاربران

بدون انگیزه
easily annoyed by someone's mistakes or because you have to wait:
کم حوصله و یا بی حوصله
عجولانه، زود، بی درنگ، فی الفور،
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : impatience
✅️ صفت ( adjective ) : impatient
✅️ قید ( adverb ) : impatiently
صبر سرآمده
عه بابا بد اخلاق نیستتتتتت
وقتی patient میشه صبور و صبر
پس impatient یعنی چی؟؟؟؟؟!
معلومه بیصبر کسی که حوصله صبر کردن نداره ،
عجول
کم تحمل
بد اخلاق یا بی تاب و بی صبر
not patient; not accepting delay
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎
کسی که نسبت به سر رسیدن زمان اتفاقی بی تاب و بی صبر است
. unable to wait patiently : When the line for tickets did not move, he grew impatient and left
عجول
معنی بد رفتار و بد اخلاق نمی ده غلطه
معنیش می شه بی صبر ( کسی که نمی تونه زیاد صبر کنهو می خواد کارها هرچه سریعتر انجام بشه )
بی صبر, بی تاب, بی حوصله.
Impatient بی صبر
Do sth without hurrying
بد خلق . بدخو
. A person who doesn't like to wait
بد رفتار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس