illustrate

/ˈɪləˌstret//ˈɪləstreɪt/

معنی: اراستن، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن، با مثال روشن ساختن، مصور کردن، مزین شدن
معانی دیگر: (مطلبی را) روشن کردن، (با آوردن مثال و غیره) بیان کردن، دیماساندن، (کتاب) مصور کردن، فرتوردار کردن، بنگارکردن، (عکس و تصویر را) تفسیر یا تزیین کردن، نخش گذاری کردن، (مجهور) پرنور کردن، نورانی کردن، (مهجور) آگاهاندن، روشندل کردن، (مهجور) نامدار کردن، شهره کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: illustrates, illustrating, illustrated
(1) تعریف: to explain or clarify by giving examples or presenting a graphic representation.
مترادف: demonstrate, exemplify
مشابه: clarify, delineate, elucidate, evince, exhibit, explain, explicate, illuminate, manifest, present, represent, show

- My father always used examples from his own life experience to illustrate his point.
[ترجمه Emelia] پدرم همیشه از تجارب زندگی اش برای روشن ساختن اهداف اش استفاده میکند.
|
[ترجمه نرگس] پدرم همیشه با مثال هایی از تجربه زندگی خودش منظورش رو می رسونه ( روشن می کنه )
|
[ترجمه گوگل] پدرم همیشه از نمونه هایی از تجربه زندگی خود برای نشان دادن نظر خود استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه از نمونه هایی از تجربه زندگی خودش برای نشان دادن point استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The gym teacher illustrated how the move should be done by demonstrating it herself.
[ترجمه علی] معلم ورزش برای روشن ساختن اینکه حرکت چگونه باید انجام شود، خودش آنرا انجام داد.
|
[ترجمه گوگل] معلم ورزشگاه با نشان دادن خود نشان داد که چگونه حرکت باید انجام شود
[ترجمه ترگمان] معلم ورزش نشان داد که چگونه این حرکت باید با نشان دادن خودش انجام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The drawing on the opposite page helped illustrate the concept.
[ترجمه علی] شکل صفحه مقابل برای روشن ساختن مفهوم کمک کرد.
|
[ترجمه گوگل] نقاشی در صفحه مقابل به نشان دادن مفهوم کمک کرد
[ترجمه ترگمان] نقاشی در صفحه مقابل به نشان دادن مفهوم کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to provide pictures or drawings for (a book, story, or other work).
مشابه: delineate, depict, draw, embellish, illuminate, portray, represent, sketch

- The artist illustrated the book with very detailed drawings.
[ترجمه امین جهانگرد] تصویرگر کتاب را با نقاشی های بسیار دقیقی به تصویر کشیده است
|
[ترجمه گوگل] این هنرمند این کتاب را با نقاشی های بسیار دقیق به تصویر کشیده است
[ترجمه ترگمان] هنرمند کتاب را با نقاشی های بسیار دقیق مصور ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: illustrated (adj.)
• : تعریف: to make something clear with examples.
مشابه: elucidate, explain

- Your last point isn't clear to me; could you please illustrate?
[ترجمه امین جهانگرد] نکته آخرت برام واضح نیست، میشه با مثال روشنش کنی؟!
|
[ترجمه گوگل] نکته آخر شما برای من روشن نیست میشه لطفا توضیح بدید
[ترجمه ترگمان] آخرین نکته شما برای من روشن نیست، می توانید please کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. these deeds illustrate his dissatisfaction
این اعمال نمایشگر عدم نارضایتی او می باشد.

2. To illustrate how the heart sends blood around the body, the teacher described how a pump works.
[ترجمه گوگل]معلم برای نشان دادن اینکه چگونه قلب خون را به اطراف بدن می فرستد، توضیح داد که یک پمپ چگونه کار می کند
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن این که چگونه قلب خون اطراف بدن را می فرستد، معلم توضیح داد که چگونه یک پمپ کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This exhibit will illustrate the many uses of atomic energy.
[ترجمه گوگل]این نمایشگاه کاربردهای فراوان انرژی اتمی را نشان خواهد داد
[ترجمه ترگمان]این نمایشگاه استفاده های بسیاری از انرژی اتمی را نشان خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. These stories illustrate mark Twain's serious side.
[ترجمه گوگل]این داستان‌ها جنبه جدی تواین را نشان می‌دهند
[ترجمه ترگمان]این داستان ها نشان دهنده جنبه جدی شما هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The company's bank statements illustrate its success.
[ترجمه گوگل]صورت های بانکی این شرکت موفقیت آن را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]بیانیه بانک این شرکت موفقیت خود را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The foregoing examples illustrate this point.
[ترجمه گوگل]مثال‌های پیش‌رو این نکته را نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]مثال های فوق این نکته را نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Two short quotations will illustrate my point.
[ترجمه گوگل]دو نقل قول کوتاه نظر من را نشان خواهد داد
[ترجمه ترگمان]دو نقل قول کوتاه نقطه قوت من را نشان خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Let me give an example to illustrate the point .
[ترجمه امین جهانگرد] بزار یه مثال بزنم تا نکترو روشن کنم
|
[ترجمه Faezeh] اجازه دهید برای بیان نکته، مثالی بزنم
|
[ترجمه گوگل]بگذارید برای روشن شدن موضوع مثالی بزنم
[ترجمه ترگمان]بگذارید مثالی بزنم برای نشان دادن این نکته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. To illustrate my point I have done a comparative analysis.
[ترجمه گوگل]برای نشان دادن نظر خود من یک تحلیل مقایسه ای انجام داده ام
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن اینکه من یک تحلیل مقایسه ای انجام داده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If I could just take one example to illustrate this.
[ترجمه گوگل]اگر بتوانم فقط یک مثال بزنم تا این موضوع را روشن کنم
[ترجمه ترگمان]اگر می توانستم یک نمونه از آن را برای نشان دادن آن انتخاب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The following examples illustrate how this operates in practice.
[ترجمه گوگل]مثال‌های زیر نشان می‌دهند که این در عمل چگونه عمل می‌کند
[ترجمه ترگمان]مثال های زیر نشان می دهند که چگونه این عمل در عمل عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This diagram will illustrate what I mean.
[ترجمه گوگل]این نمودار منظور من را نشان خواهد داد
[ترجمه ترگمان]این نمودار منظور من را نشان خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A single example serves to illustrate what I mean.
[ترجمه گوگل]یک مثال تنها منظور من را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]یک مثال می تواند نشان دهد منظور من چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Macmillan commissioned her to illustrate a book by Spike Milligan.
[ترجمه گوگل]مک میلان به او سفارش کرد تا کتابی از اسپایک میلیگان را تصویرسازی کند
[ترجمه ترگمان]Macmillan به او ماموریت داد تا کتابی را توسط اسپایک milligan نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She used an overhead projector to illustrate her talk.
[ترجمه گوگل]او از یک پروژکتور بالای سر برای نشان دادن صحبت هایش استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]او از یک پروژکتور سر بالا استفاده می کرد تا حرف او را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. examples serve to illustrate this point.
[ترجمه گوگل]مثال هایی برای نشان دادن این نکته مفید است
[ترجمه ترگمان]مثال های متعددی برای نشان دادن این نکته بکار می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She decides to use charts and diagrams to illustrate.
[ترجمه گوگل]او تصمیم می گیرد از نمودارها و نمودارها برای نشان دادن استفاده کند
[ترجمه ترگمان]او تصمیم می گیرد از نمودارها و نمودارها برای نشان دادن آن استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The following tale will clearly illustrate this point.
[ترجمه گوگل]داستان زیر به وضوح این موضوع را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]داستان زیر به روشنی این نکته را نشان خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اراستن (فعل)
range, blazon, habit, trim, adorn, decorate, primp, illustrate, apparel, groom, titivate, attire, bedeck, prettify, smarten, bedight, ornament, grace, brave, arrange, fettle, line, equip, array, rank, tidy, perk, deck, inlay, prim, clothe, endue, embroider, prune, stud, indue

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

توضیح دادن (فعل)
clear, illustrate, clarify, explain, state, elucidate, enucleate, explicate

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

با مثال روشن ساختن (فعل)
illustrate

مصور کردن (فعل)
illustrate, limn

مزین شدن (فعل)
illustrate

تخصصی

[ریاضیات] توضیح دادن، شرح دادن، با مثال توضیح دادن، مصور کردن

انگلیسی به انگلیسی

• demonstrate, exemplify; clarify; embellish, depict with pictures or words; elucidate
if you illustrate a point, you make it clear by using examples or stories.
to illustrate a book means to put pictures or diagrams into it.

پیشنهاد کاربران

1. روشن ساختن. توضیح دادن. نشان دادن 2. ( کتاب ) مصور کردن 3. مثال آوردن
مثال:
Mick Jagger used a guitar and amplifier to illustrate the way he composes songs.
مایک جگر از گیتار و آمپلی فایر برای نشان دادن سبکِ ساختن آهنگهایش استفاده می کرد.
با مضمونِ. . .
Illustrate sermons: با مضمون پند و موعظه
توضیح دادن / شرح دادن
مثال: The professor used diagrams to illustrate the concept.
استاد برای شرح مفهوم از دیاگرام ها استفاده کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
ترویج کردن
به تصویر کشیدن، نشان دادن، توضیح دادن، شرح دادن
illustrate:مبیّن
illustrate: نمایش
illustrate or reproduce:نشان دادن یا بازتولید
به تصویر کشیدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : illustrate
✅️ اسم ( noun ) : illustration / illustrator
✅️ صفت ( adjective ) : illustrative / illustrious
✅️ قید ( adverb ) : illustratively
● روشن کردن موضوع ( با بیان مثال یا شکل )
● مثالی از درستی یا نادرستی چیزی بودن، به تصویر کشیدن
● تصویرنگاری در کتاب یا مجله. . .
Explain sth in a picture or diagram
نشان دادن
توضیح دادن چیزی با مثال یا عکس
مصور کردن ( کتاب و مجله و . . . )
Over a hundred diagrams, tables and pictures illustrate the book.
She has illustrated several children’s books.
fully/lavishly/beautifully illustrated: The cookbook is beautifully illustrated with colour photographs.
...
[مشاهده متن کامل]

An artist was hired to illustrate a book on the birds of this vicinity.

توضیح دادن بعضی چیزها روی تصویر
تصویر نگاری
نمایاندن، تبیین ( کردن ) ، مشخص کردن، تصویر کردن، به تصویر کشیدن، روشن سازی، شفاف سازی
روشنگری کردن ( کاربرد قدیمی )
1 - روشن کردن، توضیح دادن ( با کمک مثال )
let me give an example to illustrate the point
2 - be an example that shows sth
نشان دادن
this dispute illustrates that the company is going to fall apart
...
[مشاهده متن کامل]

3 - به تصویر کشیدن، مصور کردن ( بیشتر برای کتاب، مقاله و . . . به کار میرود )
over a hundred pictures illustrate the book
leonardo illustrated Mona Lisa

نشان دادن

واضح کردن، شفاف کردن
شفاف کردن چیزی با مثال
توضیح دادن چیزی در عکس یا نمودار
واضح کردن معنی چیزی با مثال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس