infant

/ˈɪnfənt//ˈɪnfənt/

معنی: کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ
معانی دیگر: نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a child in the first months of life, esp. before he or she can walk.
مشابه: baby

- The fathers smiled at their infants in the hospital nursery window.
[ترجمه neda.taghavi] پدران از پشت شیشه ی پرستاری بیمارستان، به نوزادان خود لبخند زدند.
|
[ترجمه گوگل] پدران در پنجره مهد کودک به نوزادان خود لبخند زدند
[ترجمه ترگمان] پدران در کودکان کودکان خود به کودکان خود لبخند می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This medication cannot be given to infants.
[ترجمه گوگل] این دارو را نمی توان به نوزادان داد
[ترجمه ترگمان] این دارو را نمی توان به نوزادان داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, for, or pertaining to infants.
مشابه: baby

- Infant mortality is on the rise in these countries.
[ترجمه گوگل] مرگ و میر نوزادان در این کشورها رو به افزایش است
[ترجمه ترگمان] مرگ و میر نوزادان در حال افزایش در این کشورها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: young or early; still growing or developing.
مشابه: baby, young

جمله های نمونه

1. infant fruits
میوه های نارس

2. infant mortality is on the decrease
مرگ و میر کودکان رو به نقصان است.

3. infant mortality was high because of poor hygiene
مرگ و میر کودکان بخاطر بهداشت بد زیاد بود.

4. an infant navy
نیروی دریایی نوپا

5. our infant steel industry
صنعت پولاد نوپای ما

6. the infant king
شاه شیرخوار

7. the infant nestled at his mother's breast
نوزاد بر سینه ی مادرش غنوده بود.

8. a weakly infant
یک نوزاد ناتوان

9. they teach mothers infant care
به مادران بچه داری می آموزند.

10. a premature but viable infant
کودک زودرس ولی زنده ماندنی

11. Nutritionally, infant formulas are almost identical to breast milk.
[ترجمه گوگل]از نظر تغذیه، شیر خشک نوزادان تقریباً مشابه شیر مادر است
[ترجمه ترگمان]nutritionally، نوزادان تقریبا شبیه شیر مادر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Erik starts infant school in September.
[ترجمه گوگل]اریک در ماه سپتامبر مدرسه نوزادان را شروع می کند
[ترجمه ترگمان]اریک در ماه سپتامبر مدرسه نوزادان را آغاز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Infant mortality has been dramatically reduced.
[ترجمه گوگل]مرگ و میر نوزادان به طور چشمگیری کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]مرگ و میر نوزادان بطور چشمگیری کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mother with her toddler perambulated the infant in tow.
[ترجمه گوگل]مادر به همراه کودک نوپایش شیرخوار را در کنار خود چرخاندند
[ترجمه ترگمان]مادر با کودک نوپا، نوزاد را به دنبال خود می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The nation's infant mortality rate has reached a record low.
[ترجمه گوگل]نرخ مرگ و میر نوزادان در این کشور به پایین ترین حد خود رسیده است
[ترجمه ترگمان]میزان مرگ و میر نوزادان این کشور به رکورد پایینی رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Mozart was an infant prodigy .
[ترجمه گوگل]موتزارت یک اعجوبه نوزاد بود
[ترجمه ترگمان]موتسارت یک اعجوبه دوران کودکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. An infant school is a school for children from about five to seven years of age.
[ترجمه گوگل]کودکستان مدرسه ای است برای کودکان حدوداً پنج تا هفت ساله
[ترجمه ترگمان]یک مدرسه نوزاد یک مدرسه برای کودکان از حدود ۵ تا ۷ سال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کودک (اسم)
babe, baby, child, kid, infant, tike, bantling, trot, chit, tyke

طفل (اسم)
babe, baby, child, infant, brat, inexperienced person, tyke

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

بچه کمتر از هفت سال (اسم)
infant

غیر بالغ (صفت)
infant, girly

تخصصی

[زمین شناسی] کودک، بچه، طفل، بچه کمتر از هفت سال
[حقوق] صغیر

انگلیسی به انگلیسی

• baby, very young child, toddler, tot; minor; beginner
of or pertaining to infants or infancy; being in infancy; baby, babyish; pertaining to a minor
an infant is a very young child or baby; a formal word.
an infant organisation, country, or movement is new and has not developed much; a formal word.

پیشنهاد کاربران

نوزاد، کودک
مثال: The infant slept peacefully in her crib.
نوزاد به آرامی در تختخواب خود خوابید.
infant ( n ) ( ɪnfənt ) =a baby, especially a very young one, e. g. a day care center for infants. infancy ( n ) ( ɪnfənsi ) =the time when a child is a baby, e. g. to die in infancy.
infant
Infant به دورانِ قبل از زبان باز کردن گفته میشود. . . معادل آن در فارسی میشه طفل
نوزاد فرزند تازه زاده شده انسانها و جانوران است.
در پزشکی، نوزاد به شیرخواری گفته می شود که در ۲۸ روز اول زندگی ( از بدو تولد تا ۴ هفته پس از تولد، کمتر از یک ماهه ) خود باشد. کلمه �نوزاد� شامل نوزاد زودرس، نوزادان دیررس ( از ۱ هفتگی تا ۹ ماهگی ) و نوزاد کامل تازه به دنیا آمده می شود. واژهٔ نوزاد از واژه های �نو� و �زاد� گرفته شده که �نو� به معنای جدید و �زاد� به معنی زاده شده می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

ترتیب سنی کودک این شکلیه:
⭐infant
طفل، نوزاد تازه متولد شده
⭐baby
نوزاد، شیرخوار
⭐toddler
بچه تازه راه افتاده، بچه ای که تازه شروع به راه رفتن کرده،
بچه تاتی تاتی کن
در کیهان شناسی
معنی نوزاد، جوان، نابالغ میده
An infant galaxy
یک کهکشان نوزاد
infant ( علوم سلامت )
واژه مصوب: شیرخوار
تعریف: کودکی که کمتر از یک سال سن دارد
Adjective :
تازه تاسیس ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . )
تازه توسعه یافته ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . )
infant ( noun ) =نوزاد، کودک، طفل، ( نوزادی که چهار دست و پا میره و می خواد شروع به راه رفتن کند )
a nursery for infants under two = یک مهد کودک برای نوزادان زیر دو سال
their infant son = نوزاد پسر آنها

طفل غیرممیز
طفل
طفل، تازه متولد شده
نوزاد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس