humbug

/ˈhəmˌbəɡ//ˈhʌmbʌɡ/

معنی: فریب، گول، حیله، شوخی فریب امیز، بامبول زدن، فریب دادن
معانی دیگر: دوز و کلک، حقه بازی، چرندیات، چرت و پرت، حرف مفت، آدم ریاکار، آدم شیاد، (انگلیس) آب نبات راه راه، گول زدن، کلک زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something intended to deceive; fake; fraud; hoax.
مترادف: fake, fakery, fraud
مشابه: con, deceit, deception, flimflam, hoax, ruse, sham, swindle

- The elderly professor had seen all the tricks the students could get up to and wasn't about to be deceived by this old humbug.
[ترجمه گوگل] استاد سالخورده تمام ترفندهایی را دیده بود که دانشجویان می توانستند از آن استفاده کنند و قرار نبود فریب این فرومایه پیر را بخورد
[ترجمه ترگمان] استاد پیر همه حقه های دانشجویان را به خوبی دیده بود و نمی خواست فریب این نیرنگ قدیمی را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of deceiving by trickery or falsification.
مترادف: fakery, fraud, trickery
مشابه: con, confidence game, deceit, deception, falsification, flimflam, hoax, ruse, swindle, wile

- What they call salesmanship is just a bunch of humbug in my opinion.
[ترجمه علی جادری] آنچه که انها به عنوان فروش می نامند , به نظر من , فقط یک مشت کلاهبرداری است .
|
[ترجمه گوگل] چیزی که آنها به آن فروشندگی می گویند، به نظر من فقط یک مشت حقه است
[ترجمه ترگمان] چیزی که آن ها نامیده می شوند فقط یک مشت حقه است که به عقیده من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a person involved in a hoax or impersonation; impostor.
مترادف: faker, fraud, impostor, phony
مشابه: bilker, charlatan, fake, flimflammer, mountebank, quack, sham, swindler, trickster

- Don't believe any of that humbug's claims! He's not a doctor or any kind of healer.
[ترجمه گوگل] هیچ یک از ادعاهای آن هامگوگ را باور نکنید! او یک پزشک یا هیچ نوع شفا دهنده ای نیست
[ترجمه ترگمان] هیچ یک از این claims را باور نکن! او دکتر نیست و هیچ شفادهنده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something without substance or meaning, such as an idea or argument; nonsense.
مترادف: baloney, bunk, flummery, hokum, nonsense, trumpery
مشابه: bosh, bunkum, claptrap, crock, eyewash, flimflam, garbage, hogwash, rot, rubbish, stuff

- His essay was neither logical nor convincing; in fact, it was sheer humbug.
[ترجمه گوگل] مقاله او نه منطقی بود و نه قانع کننده در واقع، آن را فروتن محض بود
[ترجمه ترگمان] مقاله او نه منطقی بود و نه قانع کننده بود، در واقع همه اش دروغ محض بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a hard, usually mint-flavored, candy.

- She popped another humbug in her mouth.
[ترجمه گوگل] هومگ دیگری در دهانش فرو کرد
[ترجمه ترگمان] او humbug دیگری را در دهانش باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: humbugs, humbugging, humbugged
• : تعریف: to trick or defraud (someone).
مترادف: cheat, cozen, defraud, flimflam, swindle, trick
مشابه: bamboozle, bilk, bluff, deceive, diddle, dupe, fleece, gull, hoax, rook
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to engage in deception, fraud, or other trickery.
مترادف: cozen
مشابه: bluff, cheat, deceive, swindle
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: humbugger (n.)
• : تعریف: nonsense; rubbish; ridiculous!
مترادف: baloney, rot, rubbish
مشابه: nonsense

- Humbug! You're not interested in my health, just my money.
[ترجمه گوگل] هومبوگ! شما به سلامتی من علاقه ندارید، فقط به پول من علاقه دارید
[ترجمه ترگمان] ! حیله گرا تو علاقه ای به سلامتی من نداری، فقط پول من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Humbug! You're too young to retire, and we still need you!
[ترجمه گوگل] هومبوگ! شما برای بازنشستگی خیلی جوان هستید و ما هنوز به شما نیاز داریم!
[ترجمه ترگمان] ! حیله گرا تو برای بازنشسته شدن خیلی جوونی و ما هنوز به تو احتیاج داریم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Yon can only humbug those who are not aware of your tricks.
[ترجمه علی جادری] تو ( you ) تنها می توانی کسانی را که از حقه های تو خبر ندارند , فریب دهی .
|
[ترجمه گوگل]یون فقط می تواند کسانی را که از ترفندهای شما آگاه نیستند، تحقیر کند
[ترجمه ترگمان]ای نا تنها کسانی هستند که از حقه های تو خبر ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. There was all the usual humbug and obligatory compliments from ministers.
[ترجمه گوگل]تمام تعارفات متواضعانه و اجباری وزرا وجود داشت
[ترجمه ترگمان]از وزیران تعریف و تمجید فراوان و obligatory شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. to humbug a person into doing sth.
[ترجمه گوگل]تحقیر کردن یک نفر به انجام sth
[ترجمه ترگمان]تا یک فرد را فریب دهد و کاری را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Take the humbug out of this world, and you haven't much left to do business with.
[ترجمه گوگل]هوماگ را از این دنیا بیرون کن، و چیز زیادی برای تجارت با تو باقی نمانده است
[ترجمه ترگمان]این humbug را از این دنیا بردار و دیگر کار زیادی برای انجام دادن نداری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Barnum's original circus was little more than humbug and hype.
[ترجمه گوگل]سیرک اصلی بارنوم چیزی بیشتر از هوسران و هیاهو نبود
[ترجمه ترگمان]سیرک اصلی Barnum چیزی بیش از حقه بازی و تبلیغات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. What an awful humbug you must think me for putting on such a show of affection!
[ترجمه گوگل]به خاطر نشان دادن چنین محبتی به من فکر می کنی چه افتضاحی!
[ترجمه ترگمان]تو باید مرا برای چنین نمایشی در نظر بگیری!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was a champion against humbug in all its forms.
[ترجمه گوگل]او یک قهرمان در برابر هامگوگ در تمام اشکال آن بود
[ترجمه ترگمان]او قهرمان همه اشکال و humbug بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. All this talk of love and compassion is humbug when people are hungry and homeless.
[ترجمه گوگل]وقتی مردم گرسنه و بی خانمان هستند، تمام این صحبت ها از عشق و شفقت بسیار تحقیر آمیز است
[ترجمه ترگمان]تمام این صحبت ها درباره عشق و شفقت، وقتی است که مردم گرسنه و بی خانمان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was all so much humbug.
[ترجمه گوگل]همه چیز خیلی تواضع بود
[ترجمه ترگمان]همه اش لاف و گزاف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Ishmael concludes the stranger is a humbug.
[ترجمه گوگل]اسماعیل نتیجه می گیرد که غریبه یک فروتن است
[ترجمه ترگمان]اسماعیل حکم می کند که این غریبه a است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I am tired of being such a humbug.
[ترجمه گوگل]خسته شدم از اینقدر فروتن بودن
[ترجمه ترگمان]من از این a خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I am going to expose all this humbug.
[ترجمه گوگل]من قصد دارم این همه فروتنی را افشا کنم
[ترجمه ترگمان]من می خواهم همه این humbug را فاش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This is all humbug and good humor, of course.
[ترجمه گوگل]البته این همه تواضع و طنز خوب است
[ترجمه ترگمان]البته این همه اش شوخی و شوخی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Trying to hit a humbug was a waste of effort.
[ترجمه گوگل]تلاش برای ضربه زدن به هوماگ هدر دادن تلاش بود
[ترجمه ترگمان]تلاش برای ضربه زدن به کلک، بی هوده تلاش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فریب (اسم)
bewitchment, conjuration, cheat, humbuggery, wile, allurement, lure, enticement, deception, deceit, fraud, delusion, temptation, seducement, magic, sorcery, bluff, bamboozle, bilk, bob, humbug, brogue, cantrip, imposture, swindle, defraudation, diabolism, hocus-pocus, goety, hoodoo, inveiglement

گول (اسم)
illusion, cheat, deception, jape, bilk, gull, cajolement, cajolery, humbug, crimp

حیله (اسم)
illusion, foul, craft, cunning, deftness, wile, deception, deceit, fraud, evasion, trick, ruse, humbug, gaff, imposture, gimmick, guile, monkeyshine, slyness

شوخی فریب امیز (اسم)
hoax, hob, humbug

بامبول زدن (فعل)
trick, flam, humbug

فریب دادن (فعل)
fool, cheat, deceive, defraud, jape, mump, delude, hoodwink, hum, bob, humbug, diddle, thimblerig, dissimulate, mislead, fob, short-change

انگلیسی به انگلیسی

• deception, trickery, fraud; imposter, trickster
deceive, trick, dupe, hoax
a humbug is a hard striped sweet that tastes of peppermint.
humbug is speech or writing that is dishonest and may be intended to deceive people.

پیشنهاد کاربران

بپرس