huff

/ˈhəf//hʌf/

معنی: عصبانیت، غضب، تغیر، ترساندن، اوقات تلخی کردن، قهر کردن، رنجیدن، اماس کردن
معانی دیگر: با گستاخی رفتار کردن، با خشونت و گردن کلفتی رفتار کردن، رنجاندن، آزردن، خشمگین کردن یا شدن، فوت کردن، باد زدن، (در اصل) خود را دمیدن، پف کردن، باد کردن، (مهجور - از شدت غرور) باد کردن، سینه افراشتن، باد به غبغب انداختن، رنجش، دلخوری (شدید)، قهر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a state of resentment or bad temper; offended, angry mood.

- in a huff over an insult
[ترجمه گوگل] در غوغایی بر سر یک توهین
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی به او توهین کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: huffs, huffing, huffed
(1) تعریف: to pant or puff; blow with open mouth.
مشابه: pant

- He was huffing when he reached the top of the stairs.
[ترجمه مهدی] وقتی به بالای پله ها رسید نفس نفس میزد
|
[ترجمه گوگل] وقتی به بالای پله ها رسید، داشت غر می زد
[ترجمه ترگمان] وقتی به بالای پله ها رسید، داشت نفس می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to act offended; make angry or threatening sounds and gestures; bluster.

- After he had huffed enough to frighten us, he let us go with a warning.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه به قدری هول کرد که ما را بترساند، با یک هشدار ما را رها کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه به اندازه کافی نفس کشید تا ما را بترساند، او به ما اجازه داد تا با یک اخطار قبلی برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. huff and puff
1- نفس نفس زدن،هوف هوف کردن،هف هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

2. in a huff
سخت عصبانی،برزخ،آتشی،از جا در رفته

3. he is in a huff now, wait until he calms down
او حالا آتشی است،صبر کن تا آرام شود.

4. he plumped out of the house in a huff
با آزردگی از خانه زد بیرون.

5. She went off in a huff after losing the game.
[ترجمه گوگل]او پس از باخت در بازی با صدای بلند از زمین خارج شد
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه بازی را از دست داد بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She flounced out of my room in a huff.
[ترجمه گوگل]با عصبانیت از اتاق من بیرون رفت
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از اتاقم بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She's in a real huff because I forgot her birthday.
[ترجمه p.j] او واقعا عصبانی بود چون روز تولدش رو فراموش کردم
|
[ترجمه گوگل]او واقعاً در غوغا است زیرا من تولد او را فراموش کرده ام
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی گفت: چون تولدش رو یادم رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's gone back to London in a huff and good riddance.
[ترجمه گوگل]او به لندن بازگشته است و در حال خلاصی خوب است
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی به لندن برگشته و از شرش خلاص شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He's in a huff because he wasn't invited.
[ترجمه گوگل]او به دلیل اینکه دعوت نشده است، در هول است
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی می گوید چون دعوت نشده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She bounced out of the room in a huff.
[ترجمه گوگل]با صدای بلند از اتاق بیرون پرید
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از اتاق بیرون پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I don't huff easily, you can do anything what you want.
[ترجمه گوگل]من به این راحتی هاف نمی کنم، شما هر کاری که بخواهید می توانید انجام دهید
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به این راحتی برم، تو می تونی هر کاری که دلت خواست انجام بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She got in a huff at being doubted.
[ترجمه گوگل]او از این که به او شک می شود غمگین شد
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She went off in a huff.
[ترجمه گوگل]او با صدای بلند رفت
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از خانه خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Alison's in a huff over the joke they played on her.
[ترجمه فاطمه عبدی] آلیسون از شوخی ای که باهاش کرده بودن عصبانی شد.
|
[ترجمه گوگل]آلیسون به خاطر شوخی که با او بازی می‌کردند غمگین است
[ترجمه ترگمان]آلیسون با اوقات تلخی این شوخی را که روی او بازی می کردند، بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عصبانیت (اسم)
chafe, anger, madness, nervousness, huff, ire, willies, boiling point, infuriation, snit

غضب (اسم)
bate, irritation, anger, rage, wrath, fury, huff, ire, exasperation, bait, muck

تغیر (اسم)
rage, huff, vexation

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

اوقات تلخی کردن (فعل)
exasperate, huff, scold

قهر کردن (فعل)
huff, miff

رنجیدن (فعل)
huff, miff

اماس کردن (فعل)
huff, swell

انگلیسی به انگلیسی

• fit of anger, fit of offended dignity, sulky fit
puff, blow; take offense, become angry; behave arrogantly
if someone is in a huff, they are behaving in a bad-tempered way because they are annoyed or offended; an informal expression.
if you huff and puff about something, you express your anger, annoyance, or dissatisfaction with it.

پیشنهاد کاربران

ها کردن
مثل زمانی که روی شیشه، آینه یا عینک نفستون رو بیرون میدید
باد در گلو کردن ، غبغبه کردن ( پرندگان - بوقلمون )
بلند نفس کشیدن ( در واقع عمل دم با صدای بلند )
Puff هم عمل بازدم با صدای بلند
پف کردن از شدت عصبانیت و رنجش
عصبانیت

بپرس