اسم ( noun )
• : تعریف: a state of resentment or bad temper; offended, angry mood.
- in a huff over an insult
[ترجمه گوگل] در غوغایی بر سر یک توهین
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی به او توهین کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی به او توهین کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: huffs, huffing, huffed
حالات: huffs, huffing, huffed
• (1) تعریف: to pant or puff; blow with open mouth.
• مشابه: pant
• مشابه: pant
- He was huffing when he reached the top of the stairs.
[ترجمه مهدی] وقتی به بالای پله ها رسید نفس نفس میزد|
[ترجمه گوگل] وقتی به بالای پله ها رسید، داشت غر می زد[ترجمه ترگمان] وقتی به بالای پله ها رسید، داشت نفس می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to act offended; make angry or threatening sounds and gestures; bluster.
- After he had huffed enough to frighten us, he let us go with a warning.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه به قدری هول کرد که ما را بترساند، با یک هشدار ما را رها کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه به اندازه کافی نفس کشید تا ما را بترساند، او به ما اجازه داد تا با یک اخطار قبلی برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه به اندازه کافی نفس کشید تا ما را بترساند، او به ما اجازه داد تا با یک اخطار قبلی برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید