فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: holds, holding, held
حالات: holds, holding, held
• (1) تعریف: to have or contain within one's hand or hands.
• مترادف: clasp, clutch, grip
• متضاد: let go, release
• مشابه: clench, contain, handle, have, palm, retain, seize
• مترادف: clasp, clutch, grip
• متضاد: let go, release
• مشابه: clench, contain, handle, have, palm, retain, seize
- The child held the coin tightly.
[ترجمه Exo_l] بچه سکه را محکم نگه داشت.|
[ترجمه Ali] برگزاری|
[ترجمه گوگل] کودک سکه را محکم نگه داشت[ترجمه ترگمان] بچه سکه را محکم نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to support and control by means of an instrument or part of the body.
• مترادف: clutch, grip
• مشابه: suspend
• مترادف: clutch, grip
• مشابه: suspend
- He held the shrimp with his chopsticks.
[ترجمه *-*] ان مرد میگو را با چوب غدا خوری چینی نگه داشت.|
[ترجمه Exo_L] آن مرد نگه داشت میگو را با چاپستیکش|
[ترجمه Mahdis.army] او میگو را با چاپاستیک اش نگه داشته بود.|
[ترجمه گوگل] میگو را با چاپستیک هایش نگه داشت[ترجمه ترگمان] میگو رو با چوب his نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She held a newspaper under her arm.
[ترجمه گوگل] زیر بغلش روزنامه گرفت
[ترجمه ترگمان] روزنامه ای را زیر بغل گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روزنامه ای را زیر بغل گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The man held the cigar between his lips.
[ترجمه زینب سرآمد] آن مرد سیگار برگ را بین لب هایش نگهداشت.|
[ترجمه گوگل] مرد سیگار را بین لب هایش نگه داشت[ترجمه ترگمان] مرد سیگار را میان لب هایش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to keep until requested.
• مترادف: keep, preserve, reserve, retain
• مشابه: maintain, save, take care of, watch
• مترادف: keep, preserve, reserve, retain
• مشابه: maintain, save, take care of, watch
- Hold this letter until I return.
[ترجمه پرنیا] این نامه را تا زمان برگشتنم نگه دار|
[ترجمه نیکا] این نامه را تا زمان برگشت نگه دار|
[ترجمه گوگل] این نامه را نگه دارید تا من برگردم[ترجمه ترگمان] این نامه رو نگه دار تا من برگردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to contain within a specified area.
• مترادف: accommodate, carry, contain
• مشابه: encompass, include, seat
• مترادف: accommodate, carry, contain
• مشابه: encompass, include, seat
- The theater holds fifty people.
[ترجمه گوگل] سالن تئاتر پنجاه نفر دارد
[ترجمه ترگمان] تئاتر پنجاه نفر را در خود جای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تئاتر پنجاه نفر را در خود جای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to keep in a forcible manner.
• مترادف: confine, coop, detain, restrain
• متضاد: let go, release
• مشابه: constrain, contain, fix, impound, imprison, incarcerate, jail, kidnap, pen, restrict, retain
• مترادف: confine, coop, detain, restrain
• متضاد: let go, release
• مشابه: constrain, contain, fix, impound, imprison, incarcerate, jail, kidnap, pen, restrict, retain
- She was held against her will.
[ترجمه گوگل] او برخلاف میلش بازداشت شد
[ترجمه ترگمان] بر خلاف میلش نگه داشته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بر خلاف میلش نگه داشته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to organize, have, or preside over.
• مترادف: conduct, run
• متضاد: disband
• مشابه: administer, convene, manage, muster, observe, occupy, officiate, preside
• مترادف: conduct, run
• متضاد: disband
• مشابه: administer, convene, manage, muster, observe, occupy, officiate, preside
- Let's hold a meeting next week to discuss this matter.
[ترجمه گوگل] بیایید هفته آینده جلسه ای برای بررسی این موضوع تشکیل دهیم
[ترجمه ترگمان] بیایید هفته آینده یک جلسه برگزار کنیم تا در مورد این موضوع بحث کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیایید هفته آینده یک جلسه برگزار کنیم تا در مورد این موضوع بحث کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to exercise control over; restrain.
• مترادف: bottle up, contain, control, curb, keep, rein, restrain, restrict
• متضاد: unleash
• مشابه: check, confine, damp, impede, inhibit, leash, repress, reserve, retain, retard, slow, stay, suppress, swallow, withhold
• مترادف: bottle up, contain, control, curb, keep, rein, restrain, restrict
• متضاد: unleash
• مشابه: check, confine, damp, impede, inhibit, leash, repress, reserve, retain, retard, slow, stay, suppress, swallow, withhold
- She held her temper despite the provocation.
[ترجمه گوگل] او با وجود تحریک، عصبانیت خود را حفظ کرد
[ترجمه ترگمان] با وجود تحریک خشم، خلق و خوی او را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود تحریک خشم، خلق و خوی او را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to have as an opinion or belief; believe; adhere to.
• مترادف: believe in, espouse, harbor, maintain
• مشابه: absorb, assert, embrace, endorse, entertain, nurse, possess, support, uphold
• مترادف: believe in, espouse, harbor, maintain
• مشابه: absorb, assert, embrace, endorse, entertain, nurse, possess, support, uphold
- He holds some odd ideas, doesn't he?
[ترجمه گوگل] او ایده های عجیب و غریبی دارد، اینطور نیست؟
[ترجمه ترگمان] او ایده های عجیبی دارد، این طور نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او ایده های عجیبی دارد، این طور نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She still holds the belief that her son is alive.
[ترجمه گوگل] او هنوز بر این باور است که پسرش زنده است
[ترجمه ترگمان] او هنوز معتقد است که پسرش زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او هنوز معتقد است که پسرش زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The author holds that the dropping of the bomb was not necessary to stop the war.
[ترجمه گوگل] نویسنده معتقد است که انداختن بمب برای توقف جنگ ضروری نبود
[ترجمه ترگمان] نویسنده معتقد است که رها کردن بمب برای متوقف کردن جنگ لازم نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده معتقد است که رها کردن بمب برای متوقف کردن جنگ لازم نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to maintain the interest of.
• مترادف: engage, engross, enthrall, fascinate
• متضاد: lose
• مشابه: absorb, arrest, carry, fix, grip, immerse, interest, occupy, spellbind, transfix
• مترادف: engage, engross, enthrall, fascinate
• متضاد: lose
• مشابه: absorb, arrest, carry, fix, grip, immerse, interest, occupy, spellbind, transfix
- Her speech held the audience.
[ترجمه گوگل] سخنرانی او حضار را به خود مشغول کرد
[ترجمه ترگمان] سخنرانی او حضار را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سخنرانی او حضار را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: hold one's own, hold out
عبارات: hold one's own, hold out
• (1) تعریف: to keep to a specified position, condition, or course.
• مترادف: continue, hold tight, keep, persist, remain, stay
• مشابه: bite, hew, stick
• مترادف: continue, hold tight, keep, persist, remain, stay
• مشابه: bite, hew, stick
- Hold still until I tell you to move.
[ترجمه گوگل] بی حرکت نگه دار تا بهت بگم حرکت کن
[ترجمه ترگمان] صبر کن تا بهت بگم تکون بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبر کن تا بهت بگم تکون بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hold to the main road.
[ترجمه گوگل] به جاده اصلی نگه دارید
[ترجمه ترگمان] به جاده اصلی نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به جاده اصلی نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to maintain a position faithfully.
• مترادف: persist, stick, stick by
• مشابه: adhere, carry on, cleave, cling, insist, keep
• مترادف: persist, stick, stick by
• مشابه: adhere, carry on, cleave, cling, insist, keep
- Hold to your ideas.
[ترجمه گوگل] ایده های خود را حفظ کنید
[ترجمه ترگمان] ایده هاتون رو حفظ کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایده هاتون رو حفظ کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to assent or agree (usu. fol. by "with").
• مترادف: agree, approve, concur, subscribe
• مشابه: believe, consider, defend
• مترادف: agree, approve, concur, subscribe
• مشابه: believe, consider, defend
- She doesn't hold with such notions.
[ترجمه گوگل] او چنین تصوراتی را تحمل نمی کند
[ترجمه ترگمان] اون با این تصورات جور در نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون با این تصورات جور در نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to remain valid.
• مترادف: hold water, stand
• مشابه: follow, obtain, persist, prevail, prove, remain, square
• مترادف: hold water, stand
• مشابه: follow, obtain, persist, prevail, prove, remain, square
- That regulation doesn't hold anymore.
[ترجمه گوگل] آن مقررات دیگر قابل اجرا نیست
[ترجمه ترگمان] این قانون دیگر نگه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قانون دیگر نگه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of grasping by physical means.
• مترادف: clasp, grasp, grip
• مشابه: bite, clinch, clutch, grapple, hug, purchase
• مترادف: clasp, grasp, grip
• مشابه: bite, clinch, clutch, grapple, hug, purchase
• (2) تعریف: something to grasp, such as a handle or other support.
• مترادف: grip, handhold, handle
• مشابه: banister, haft, handrail, knob
• مترادف: grip, handhold, handle
• مشابه: banister, haft, handrail, knob
• (3) تعریف: a thing that adheres to something else.
• مترادف: grip
• مشابه: clamp, clasp, clip, fastening
• مترادف: grip
• مشابه: clamp, clasp, clip, fastening
• (4) تعریف: an order to delay or reserve an item, action, or situation.
• مترادف: delay, postponement
• مشابه: deferment, hiatus, reservation
• مترادف: delay, postponement
• مشابه: deferment, hiatus, reservation
- a hold on construction
[ترجمه گوگل] توقف در ساخت و ساز
[ترجمه ترگمان] یک انبار برای ساخت وساز داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک انبار برای ساخت وساز داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a controlling influence.
• مترادف: clutch, grasp, grip, influence
• مشابه: clout, leash, magnetism, mastery, power, sway
• مترادف: clutch, grasp, grip, influence
• مشابه: clout, leash, magnetism, mastery, power, sway
- She has a hold on me.
[ترجمه گوگل] او مرا تحت کنترل دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه نگاه به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه نگاه به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the storage space in the hull of a ship.