اسم ( noun )
• (1) تعریف: any group of domestic or wild animals of the same species that feed and travel together.
• مترادف: flock
• مشابه: drove, fold, mob, pack, throng
• مترادف: flock
• مشابه: drove, fold, mob, pack, throng
• (2) تعریف: a person who tends and drives a domestic herd (usu. used in combination).
• مترادف: drover, herdsman
• مشابه: cowboy, cowherd, cowman, cowpoke, cowpuncher, gaucho, shepherd, vaquero
• مترادف: drover, herdsman
• مشابه: cowboy, cowherd, cowman, cowpoke, cowpuncher, gaucho, shepherd, vaquero
- a swineherd
[ترجمه Nima] چوپان یا حیوان چران|
[ترجمه گوگل] یک دامدار خوک[ترجمه ترگمان] a
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a crowd of people; mob.
• مترادف: crowd, flock, multitude, throng
• مشابه: crush, drove, host, mob
• مترادف: crowd, flock, multitude, throng
• مشابه: crush, drove, host, mob
• (4) تعریف: the mass of common people (usu. prec. by the).
• مترادف: crowd, hoi polloi, masses, multitude
• مشابه: commonality, commonalty, flock, mob, pack, rabble, rout
• مترادف: crowd, hoi polloi, masses, multitude
• مشابه: commonality, commonalty, flock, mob, pack, rabble, rout
- Unable to draw his own conclusions, he just follows the herd.
[ترجمه گوگل] او که نمی تواند خودش نتیجه بگیرد، فقط گله را دنبال می کند
[ترجمه ترگمان] او قادر به نتیجه گیری از نتیجه گیری های خودش نیست، او فقط از گله پیروی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او قادر به نتیجه گیری از نتیجه گیری های خودش نیست، او فقط از گله پیروی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: herds, herding, herded
حالات: herds, herding, herded
• (1) تعریف: to gather or associate as a herd.
• مترادف: crowd, flock
• مشابه: assemble, cluster, collect, congregate, crush, gather, pack, throng
• مترادف: crowd, flock
• مشابه: assemble, cluster, collect, congregate, crush, gather, pack, throng
- We all herded together under the awning.
[ترجمه گوگل] همه با هم زیر سایه بان جمع شدیم
[ترجمه ترگمان] همه ما زیر سایبان جمع شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه ما زیر سایبان جمع شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to live together and travel as a herd.
• مشابه: flock
• مشابه: flock
- It is natural for musk oxen to herd.
[ترجمه گوگل] طبیعی است که گاوهای مشک گله کنند
[ترجمه ترگمان] این طبیعی است که گاو گاوها را به گله براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این طبیعی است که گاو گاوها را به گله براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to drive, lead, or tend (a herd).
• مترادف: drove, tend, wrangle
• مشابه: guard, run, shepherd, watch
• مترادف: drove, tend, wrangle
• مشابه: guard, run, shepherd, watch
- He is herding the cows into the pasture.
[ترجمه گوگل] او گاوها را به چراگاه می برد
[ترجمه ترگمان] او گاوها را به چراگاه هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او گاوها را به چراگاه هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She herds cattle for a living.
[ترجمه مینا] او با گله چرانی امرار معاش میکند.|
[ترجمه گوگل] او برای امرار معاش گاو گله می کند[ترجمه ترگمان] گله گله برای امرار معاش گله می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to gather or lead (a group of people).
• مترادف: shepherd
• مشابه: bunch, cluster, collect, crowd, gather, guide, pack, round up
• مترادف: shepherd
• مشابه: bunch, cluster, collect, crowd, gather, guide, pack, round up
- They herded us all into the gym for an announcement.
[ترجمه گوگل] همه ما را برای اطلاعیه به ورزشگاه بردند
[ترجمه ترگمان] همه ما رو به سالن ورزش دعوت کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه ما رو به سالن ورزش دعوت کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید