hatred

/ˈheɪtrəd//ˈheɪtrɪd/

معنی: تنفر، بیزاری، نفرت، ستیز، دشمنی، عداوت، کینه، غل، بغض
معانی دیگر: آریغ، کین، خصومت، بغ­

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a feeling of hate or intense dislike; animosity.
مترادف: animosity, hate, loathing, odium
متضاد: admiration, adoration, fondness, love
مشابه: abomination, antipathy, detestation, dislike, enmity, hostility, ill will, rancor, revulsion

جمله های نمونه

1. hatred arouses hatred; love, love
کینه ورزی کینه می انگیزد و عشق عشق.

2. deeply-rooted hatred
تنفر دارای ریشه ی عمیق (ریشه دار)

3. her hatred changed to affection
تنفر او تبدیل به محبت شد.

4. implacable hatred
کینه ی از بین نرفتنی

5. intense hatred
تنفر شدید

6. their hatred recoiled on themselves
تنفر آنان به خودشان برگشت.

7. shafts of hatred
تیرهای (حاکی از) تنفر

8. the killing hatred of those two families
کینه ی مرگبار آن دو خانواده

9. there was hatred in her words
از حرف هایش بوی انزجار می آمد.

10. a relish of hatred in her look
نشانه ای از نفرت در نگاه او

11. a stranger to hatred
ناآشنا به تنفر

12. comradeship can fester into hatred
رفاقت می تواند به تنفر بیانجامد.

13. he had a profound hatred for dictatorship
او نسبت به دیکتاتوری نفرت عمیقی داشت.

14. he had covered his hatred under a smile
او نفرت خود را زیر لبخندی پوشانده بود.

15. he had masked his hatred
او تنفر خود را نهان کرده بود.

16. the abatement of mutual hatred
کاهش انزجار متقابل

17. their divorce fueled the hatred between the two families
طلاق آنها،تنفر آن دو خانواده را دامن زد.

18. he was rabid in his hatred of his rival
دیوانه وار از حریف خود متنفر بود.

19. his murder rekindled the ancient hatred between the two tribes
قتل او کینه ی دیرینه بین آن دو قبیله را دوباره مشتعل کرد.

20. she looked at us with hatred
او با تنفر به ما نگاه کرد.

21. to sow the seeds of hatred
تخم تنفر را (در دل ها) کاشتن

22. he is incontinent of jealousy and hatred
او قادر به داشتن حسادت و کینه نیست.

23. the victors' arrogance intensified the people's hatred
نخوت فاتحین نفرت مردم را بیشتر کرد.

24. a scorpion's sting is not out of hatred . . .
نیش عقرب نه از ره کین است . . .

25. he soon became an object of the people's hatred
به زودی آماج تنفر مردم شد.

26. the nazis infused the youth with chauvinism and hatred of foreigners
نازی ها میهن پرستی (افراطی) و تنفر از خارجیان را در جوانان تقویت می کردند.

27. we must show our love and affection but kennel our anger and hatred
ما باید عشق و محبت خود را نشان بدهیم ولی خشم و تنفر خود را مهار کنیم.

28. They were charged with inciting racial hatred.
[ترجمه گوگل]آنها به تحریک نفرت نژادی متهم شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها به تحریک تنفر نژادی متهم شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Her cruelty kindled hatred in my heart.
[ترجمه مریم سالک زمانی] سنگدلی او قلبم را سوزاند.
|
[ترجمه گوگل]ظلم او نفرت را در قلبم برانگیخت
[ترجمه ترگمان]قساوت قلب او در قلب من شعله ور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He uses the metaphor of fire to represent hatred.
[ترجمه مریم سالک زمانی] در آثار او، واژۀ آتش سمبل کینه و نفرت است.
|
[ترجمه گوگل]او از استعاره آتش برای نشان دادن نفرت استفاده می کند
[ترجمه ترگمان]او از استعاره آتش برای نشان دادن نفرت استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنفر (اسم)
hate, abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, repulsion, execration, detestation, disrelish, teen

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

نفرت (اسم)
hate, disgust, phobia, hatred, loathing, aversion, abomination, malice, enmity, execration, detestation, odium

ستیز (اسم)
hate, hatred, quarrel, violence, affray, contention, antagonism, contest, anger, animosity, scuffle, injustice, mix-in, punch-up

دشمنی (اسم)
hate, hatred, animosity, enmity, ill will, repulsion, odium

عداوت (اسم)
hatred, animosity, enmity, hostility, feud, rancor, odium

کینه (اسم)
hatred, animosity, enmity, rancor, grudge, spite, vengeance, peeve

غل (اسم)
hate, hatred, shackle, roll, envy

بغض (اسم)
hatred, spite

انگلیسی به انگلیسی

• extreme dislike, enmity
hatred is an extremely strong feeling of dislike.

پیشنهاد کاربران

مترادف هاجمله های نمونهابتدای صفحه
dislike
/ˌdɪsˈlaɪk/
/dɪsˈlaɪk/
معنی: دوست نداشتن، بیزار بودن، مورد تنفر واقع شدن
معانی دیگر: بدآمدن ( از ) ، خوش نیامدن، ( اسم ) دوست نداشتن، بیزاری، نادوستاری
...
[مشاهده متن کامل]

مطالب پیشنهادی
yektanet - logo - typeپیشنهاد توسط
دنیایی از زبان ها در ترجمیک برای هر زبان، ترجمیک مترجم داره
دنیایی از زبان ها در ترجمیک برای هر زبان، ترجمیک مترجم داره
دنیایی از زبان ها در ترجمیک برای هر زبان، ترجمیک مترجم داره
دنیایی از زبان ها در ترجمیک برای هر زبان، ترجمیک مترجم داره
بستن تبلیغات
جمله های نمونه
مترادف ها
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
ترتیب: قدیمیجدیدرای موافقرای مخالف
سعید امدادی٢٠:٤٦ - ١٤٠٣/٠٤/٢٢سلام به علاقمندان زبان،
احتمالا شما هم در پیدا کردن معادل کلمات - بدم میاد - بیزارم - متنفرم - دچار مشکل هستید، توجه کنید که میزان دوست نداشتن در این سه کلمه یکسان نمی باشد،
آنچه را که یافتم تقدیم می کنم:
( جملات انگلیسی از کالوکیشن این یوز هستش ) ،
۱ - dislike
بدم میاد
I have a intense dislike of rock music that is played too loud.
خیلی بدم میاد از موسیقی راک با صدای بلند
She took an instant dislike to Mr Peabody, but she didn't know why.
از آقای پی بادی خیلی بدش میاد ولی نمی دونه چرا
2 - aversion
بیزار بودن
روی گردانی کردن
She always had a huge aversion to hard work of any kind
او از هرگونه کار سخت رویگردان بود، بیزار بود
Most people have a strong aversion to excessive violence on TV
اکثر مردم از خشونت زیاد در تلویزیون به شدت بیزار هستند
۳ - hatred
متنفرم
She had a deep hatred of politician s, especially corrupt ones.
وی از سیاستمداران مخصوصا فاسدهاش نفرت داره
The deep - rooted hatred between the two families goes back several generations.
نفرت بین دو خانواده به چندین نسل قبل بر می گردد.

کینه
تنفر ، اما نه اینکه فقط مخالف عشق ورزیدن باشه بلکه نوع شدیدو خشمگین آن، intense dislike
مثلا تولستوی بالیبرالها با تحقیر برخورد میکرد نه با خشم،
Tolstoy treats them with contempt rather than hatred, and represents them as poor, misguided, feeble - witted creatures with delusions of grandeur.
( برای مار، حشرات و . . . ) سمی
venomous snake, insect, etc
نفرت
hatred is the opposite of love

بپرس