اسم ( noun )
• (1) تعریف: (informal) a disagreement or squabble.
• مشابه: bicker, miff
• مشابه: bicker, miff
- He had some kind of hassle with his boss this morning, and now he's in a bad mood.
[ترجمه گوگل] امروز صبح یه جورایی با رئیسش دردسر داشت و حالا حالش بد شده
[ترجمه ترگمان] امروز صبح با رئیسش مشکل داشت و حالا حالش بد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز صبح با رئیسش مشکل داشت و حالا حالش بد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a hindrance or annoyance.
• مشابه: difficulty, nuisance, trial
• مشابه: difficulty, nuisance, trial
- Shopping at holiday time can be such a hassle with all the crowds.
[ترجمه مریم] خرید کردن در تعطیلات با آن همه شلوغی جمعیت میتواند دردسر باشد.|
[ترجمه گوگل] خرید در زمان تعطیلات می تواند برای همه شلوغی ها دردسرساز باشد[ترجمه ترگمان] خرید در زمان تعطیلات می تواند برای همه مردم دردسر درست کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hassles, hassling, hassled
حالات: hassles, hassling, hassled
• : تعریف: (informal) to bother, badger, or cause trouble for.
• مشابه: bother, harass, harry, persecute
• مشابه: bother, harass, harry, persecute
- I'll do it tomorrow, so just quit hassling me about it!
[ترجمه گوگل] من فردا این کار را انجام خواهم داد، پس از این که من را درگیر این موضوع نکنید دست بردارید!
[ترجمه ترگمان] فردا این کار را می کنم، پس با جر و بحث در این مورد با من بحث نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فردا این کار را می کنم، پس با جر و بحث در این مورد با من بحث نکن!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to quarrel or fight.
- They're always hassling with each other over something.
[ترجمه گوگل] آنها همیشه بر سر چیزی با یکدیگر درگیر هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها همیشه با هم مشاجره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها همیشه با هم مشاجره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید