صفت ( adjective )
حالات: harsher, harshest
مشتقات: harshly (adv.), harshness (n.)
حالات: harsher, harshest
مشتقات: harshly (adv.), harshness (n.)
• (1) تعریف: rough and unpleasant to the senses, esp. hearing.
• مترادف: rough
• متضاد: dulcet, mellifluous, smooth, soft, subdued, sweet, tender
• مشابه: abrasive, acrid, discordant, dissonant, grating, gravelly, gruff, guttural, hard, jangling, jarring, ragged, raspy, stark, unpleasant
• مترادف: rough
• متضاد: dulcet, mellifluous, smooth, soft, subdued, sweet, tender
• مشابه: abrasive, acrid, discordant, dissonant, grating, gravelly, gruff, guttural, hard, jangling, jarring, ragged, raspy, stark, unpleasant
- The branches made a harsh screeching noise as they scraped the window.
[ترجمه میکائیل] شاخه ها هنگام خراشیدن پنجره صدای جیغ شدیدی به راه انداختند|
[ترجمه گوگل] شاخه ها در حالی که پنجره را می تراشیدند، صدای جیغ تند ایجاد کردند[ترجمه ترگمان] وقتی آن ها پنجره را تمیز کردند، شاخه ها سر و صدا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Cherry flavoring covers up the harsh taste of the medicine.
[ترجمه مریم] عطر و طعم گیلاس طعم تلخ دارو را پوشاند|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] طعم دهنده ( چاشنی ) آلبالو، طعم زننده ی دارو را محو می کند.|
[ترجمه شان] طعم گیلاس، مزه تلخ دارو را می پوشاند.|
[ترجمه گوگل] طعم دهنده گیلاس طعم تند دارو را می پوشاند[ترجمه ترگمان] طعم تلخ طب، طعم تلخ پزشکی را پوشش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: rough and unpleasant in effect or action.
• متضاد: benign, gentle, mild
• مشابه: abrasive, acrid, caustic, hard, raw, rigorous, rough, rude, rugged, severe, stiff, tough, unpleasant, violent
• متضاد: benign, gentle, mild
• مشابه: abrasive, acrid, caustic, hard, raw, rigorous, rough, rude, rugged, severe, stiff, tough, unpleasant, violent
- Flogging was a harsh but common punishment aboard ship.
[ترجمه گوگل] شلاق زدن یک مجازات سخت اما رایج در کشتی بود
[ترجمه ترگمان] flogging یک تنبیه خشن اما معمولی در کشتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] flogging یک تنبیه خشن اما معمولی در کشتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I turned my collar up against the harsh wind.
[ترجمه گوگل] یقه ام را در برابر باد تند چرخاندم
[ترجمه ترگمان] I را به طرف باد تند کشیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] I را به طرف باد تند کشیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a harsh remedy, but it achieved good results.
[ترجمه گوگل] این یک درمان سخت بود، اما نتایج خوبی به دست آورد
[ترجمه ترگمان] این یک درمان سخت بود، اما به نتایج خوبی دست یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک درمان سخت بود، اما به نتایج خوبی دست یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: severe or demanding.
• مترادف: demanding, severe, strict
• متضاد: clement, gentle, kind, lenient, mild, soft
• مشابه: critical, dour, grim, hard, oppressive, relentless, rigorous, rugged, stern, stringent, tough, unkind
• مترادف: demanding, severe, strict
• متضاد: clement, gentle, kind, lenient, mild, soft
• مشابه: critical, dour, grim, hard, oppressive, relentless, rigorous, rugged, stern, stringent, tough, unkind
- The sergeant was a harsh taskmaster.
[ترجمه گوگل] گروهبان یک فرمانده خشن بود
[ترجمه ترگمان] گروهبان یک ظالم خشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروهبان یک ظالم خشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you continue to be so harsh with the child, he will grow up to resent you.
[ترجمه گوگل] اگر به رفتار خشن با کودک ادامه دهید، او به گونه ای بزرگ می شود که از شما رنجیده خاطر شود
[ترجمه ترگمان] اگر این قدر با بچه بدرفتاری کنی، بزرگ می شود تا از تو دلخور بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر این قدر با بچه بدرفتاری کنی، بزرگ می شود تا از تو دلخور بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید