halt

/ˈhɒlt//hɔːlt/

معنی: سکته، ایست، مکی، درنگ، ایست کردن، ایستادگی کردن، ایستادن، خمیدن، مکی کردن، لنگیدن، توقف کنید
معانی دیگر: (دستور توقف که پاسداران و غیره به عابران می دهند) ایست !، (موقتا) متوقف کردن یا شدن، ایست کردن یا دادن، توقف، مکث، وقفه، (انگلیس - راه آهن) ایستگاه فرعی، شلیدن، لنگان لنگان رفتن، مردد بودن، تردید کردن، (در سخن) تته پته کردن، عیب داشتن، معیوب بودن، کاستی داشتن، (شعر) بد وزن و قافیه بودن، ناسلیس بودن، بریده بریده بودن، (بحث و استدلال) غیرمنطقی، ناروان، مکک، مکک کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: halts, halting, halted
• : تعریف: to stop or pause, as in a movement or operation.
مترادف: cease, pause, stop
متضاد: continue, go, proceed, start
مشابه: brake, break, check, desist, discontinue, freeze, quit, rest, stand, suspend, wait

- The train pulled into the station and slowly halted.
[ترجمه گوگل] قطار وارد ایستگاه شد و به آرامی متوقف شد
[ترجمه ترگمان] قطار وارد ایستگاه شد و آهسته توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Production halted as the workers went on strike.
[ترجمه گوگل] با اعتصاب کارگران، تولید متوقف شد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که کارگران اعتصاب کردند تولید متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Conversation halted when the supervisor entered the room.
[ترجمه گوگل] وقتی سرپرست وارد اتاق شد، مکالمه متوقف شد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که رئیس وارد اتاق شد، گفت وگو متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to stop.
مترادف: arrest, cease, stay, stop, terminate
متضاد: activate, start
مشابه: brake, check, curb, discontinue, freeze, interrupt, kill, quit, rest, restrain, wait

- Guards halted the travelers as they neared the border.
[ترجمه محمد راد] پلیس مسافران را متوقف کرد به دلیل اینکه نزدیک مرز بودند
|
[ترجمه گوگل] نگهبانان مسافران را با نزدیک شدن به مرز متوقف کردند
[ترجمه ترگمان] همان طور که به مرز نزدیک می شدند، نگهبانان مسافران را متوقف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They halted work on the project when the money began to run out.
[ترجمه گوگل] زمانی که پول شروع به تمام شدن کرد، کار روی پروژه را متوقف کردند
[ترجمه ترگمان] زمانی که پول شروع به بیرون رفتن کرد، آن ها بر روی این پروژه متوقف شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a stop or suspension of activity.
مترادف: break, cessation, hiatus, pause, stay, stoppage, suspension
مشابه: catch, cease, check, end, interlude, intermission, interruption, stand, standstill, stick, stop, termination

- The train came to a slow halt at the station.
[ترجمه گوگل] قطار به آرامی در ایستگاه متوقف شد
[ترجمه ترگمان] قطار در ایستگاه توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used as a command to stop forward motion, as to marching troops or to a person entering a restricted area.

- Halt! Show yourself!
[ترجمه گوگل] مکث! خودت را نشان بده!
[ترجمه ترگمان] ! صبر کن خودت را نشان بده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: halts, halting, halted
(1) تعریف: to falter or stumble in movement, thought, writing, and the like.
مترادف: falter, stumble
مشابه: balk, flounder, fumble, hesitate, hobble, stammer

(2) تعریف: to be uncertain or indecisive; waver.
مترادف: boggle, hesitate, shilly-shally, sway, vacillate, waver
مشابه: balk, equivocate, evade, fluctuate, haw, hem, hem and haw, scruple, skirt
اسم ( noun )
• : تعریف: lame or crippled people (prec. by the).

جمله های نمونه

1. to halt in one's speech
در سخن مکث و تردید کردن

2. call a halt
دستور ایست دادن،(موقتا) قطع فعالیت کردن

3. they called a halt to hostilities
آنان دستور دادند مخاصمات قطع شود.

4. bring to a halt
متوقف کردن،بندآوردن

5. he brought his machine to a halt
او اتومبیل خود را متوقف کرد.

6. the machinery of government came to an abrupt halt
دستگاه دولت با ایستایی ناگهانی مواجه شد.

7. The bus jerked to a halt.
[ترجمه گوگل]اتوبوس تکان خورد و متوقف شد
[ترجمه ترگمان]اتوبوس ناگهان متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The car comes to a halt.
[ترجمه گوگل]ماشین متوقف می شود
[ترجمه ترگمان]اتومبیل متوقف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The car squealed to a halt.
[ترجمه گوگل]ماشین جیغ کشید تا توقف کرد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل ترمز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Heavy snowfalls brought traffic to a halt .
[ترجمه گوگل]بارش شدید برف باعث توقف ترافیک شد
[ترجمه ترگمان]بارش برف سنگین ترافیک را متوقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't halt here. Move on, move on!
[ترجمه گوگل]اینجا توقف نکن حرکت کن، ادامه بده!
[ترجمه ترگمان]اینجا توقف نکن ! زود باش، زود باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He called for a halt to the recent wave of emigration.
[ترجمه گوگل]وی خواستار توقف موج اخیر مهاجرت شد
[ترجمه ترگمان]او خواستار توقف موج اخیر از مهاجرت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The train juddered to a halt.
[ترجمه گوگل]حرکت قطار متوقف شد
[ترجمه ترگمان]قطار متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The bicycle brakes to a halt.
[ترجمه گوگل]دوچرخه ترمز می کند تا متوقف شود
[ترجمه ترگمان]ترمزها متوقف شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A black Mercedes screeched to a halt beside the helicopter.
[ترجمه masome ayazi] مرسدی بنز سیاه ترمز کردوکنارهلیکوپترمتوقف شد
|
[ترجمه گوگل]یک مرسدس بنز سیاه در کنار هلیکوپتر ایستاد
[ترجمه ترگمان]یک مرسدس سیاه در کنار بالگرد توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Who can halt Woods' inexorable progress towards yet another championship?
[ترجمه گوگل]چه کسی می تواند جلوی پیشرفت وودز را به سوی یک قهرمانی دیگر بگیرد؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی می تواند پیشروی کند و با این همه مسابقات قهرمانی دیگری ادامه دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The taxi skidded to a halt just in time.
[ترجمه گوگل]تاکسی به موقع متوقف شد
[ترجمه ترگمان]تاکسی به موقع متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سکته (اسم)
halt, apoplexy, infarct, heart attack, rupture of heart

ایست (اسم)
stop, cessation, suspension, interval, standstill, stay, stand, halt, cease, close, period, timeout, caesura, flag stop, torpidity, stoppage

مکی (اسم)
pause, halt, intermittence, backset, check, breather, cunctation, delay

درنگ (اسم)
pause, halt, hesitance, hesitancy, hesitation, haw, tarry, tarriance

ایست کردن (فعل)
stand, halt

ایستادگی کردن (فعل)
stop, abide, stand out, halt, resist

ایستادن (فعل)
stop, abide, stand, halt, cease

خمیدن (فعل)
decline, halt, cripple, bow, lean, hop, bend, limp, hobble, stoop

مکی کردن (فعل)
break, pause, halt

لنگیدن (فعل)
halt, lag, limp, hobble, clop, stagger

انگلیسی به انگلیسی

• temporary stop, standstill; break or pause in a march or journey
stop, pause; cause to stop; hesitate, be uncertain
crippled, lame (archaic)
when a person or vehicle halts or when something halts them, they stop moving.
when growth, development, or activity halts or when you halt it, it stops completely.
if something such as growth, development, or an activity comes or grinds to a halt, or if it is brought to a halt, it stops completely.
if someone calls a halt to an activity, they decide not to continue with it.
see also halting.

پیشنهاد کاربران

desist=cease=stand still ( v )
توقف کردن، ایستادن
مترادف:
halt = stop = discontinue
در جا زدن
halt ( v, n ) ( hɔlt ) =to stop; to make sth sb stop, e. g. She walked toward him and then halted. The police were halting traffic on the parade route. halting ( adj ) , haltingly ( adv )
halt
abrupt halt of the car in the middle of the road
توقف ناگهانی خودرو در جاده
متوقف کردن
Prevent sth from continuing
بازایستاندن، باز ایستادن، از حرکت بازداشتن، مانع حرکت و پیشروی شدن
halt ( verb ) =متوقف کردن، ایستادن، توقف کردن، نگه داشتن، متوقف شدن، بازداشتن، جلوی چیزی را گرفتن، مکث کردن، لنگیدن، ایست کردن، توقیف کردن یا شدن، لنگ کسی یا چیزی شدن ( لنگ کردن یا شدن )
Definition=باعث توقف حرکت یا انجام کاری یا اتفاق شدن/برای متوقف کردن چیزی یا مانع شدن چیزی
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف : stop ( verb ) ، Cease ( verb )
examples:
1 - Bus service to the city was halted due to poor road conditions.
سرویس اتوبوسرانی به این شهر به دلیل شرایط نامساعد جاده متوقف شدند.
2 - "Halt!" called the guard. "You can't go any further without a permit. "
"مکث کرد!" نگهبان را صدا کرد. گفت: "بدون مجوز نمی توانید بیشتر پیش بروید. "
3 - Production has halted at all of the company's factories because of the pay dispute.
تولید در همه کارخانه های این شرکت به دلیل اختلاف حقوق متوقف شده است
4 - Security forces halted the demonstrators by blocking the road.
نیروهای امنیتی با بستن جاده ، جلوی تظاهرکنندگان را گرفتند.
5 - The government has had to take measures to halt the population explosion.
دولت مجبور به اتخاذ تدابیری برای جلوگیری از انفجار جمعیت شده است.
6 - The government must take measures, he said, to halt the country's slide into recession.
وی گفت ، دولت باید تدابیری اتخاذ کند تا جلوی رکود اقتصادی کشور را بگیرد.
7 - Building at the site was halted after human remains were unearthed earlier this month.
پس از کشف بقایای انسان در اوایل ماه جاری ، ساختمان در این محل توقیف شد.
8 - Filming was halted after the lead actor became ill.
پس از بیمار شدن بازیگر نقش اصلی فیلمبرداری متوقف ( لنگ ) شد.
9 - Congress voted additional funds in an effort to halt the spread of the disease.
کنگره بودجه اضافی را در تلاش برای جلوگیری از شیوع این بیماری اخذ کرد.
10 - Nationwide, mail delivery was halted by the strike.
در سراسر کشور ، اعتصاب تحویل نامه را متوقف ( لنگ ) کرد.
halt ( noun ) = ایست، توقف، وقفه، مکث، مانع
Definition = موقعیتی که چیزی متوقف شود یا حرکت کند یا روندی کند را ادامه دهد.
exmaples:
1 - the recent halt in production
توقف تولید اخیر
2 - Severe flooding has brought trains to a halt ( = prevented them from moving ) on several lines in Scotland.
سیل شدید قطارها را در چندین خط در اسکاتلندمتوقف کرده است ( = مانع حرکت آنها شده است ) ( باعث توقف ( ایست ) آن ها شده است )
3 - The bus came to a halt ( = stopped ) just in time to avoid hitting the wall.
اتوبوس درست به موقع متوقف شد ( = ایستاد، توقف کرد ) تا از برخورد به دیوار جلوگیری کند.
4 - The car screeched to a halt ( = stopped suddenly and noisily ) just as the lights turned red.
درست وقتی چراغ ها قرمز شد که ماشین با صدای گوشخراش ترمز متوقف شد ( = ناگهانی و با سر و صدا متوقف شد ) .
5 - the supervisor put a halt to the tardiness of the employees.
سرپرست مانع تاخیر کارمندان شد.
call a halt to something = به معناهای ایست دادن، دستور توقف صادر کردن
Definition = برای جلوگیری از ادامه چیزی
مثال:
?How many more people will have to die before they call a halt to the fighting
قبل از اینکه دستور توقف جنگ را صادر کنند ، چند نفر دیگر باید بمیرند؟

ایست
متوقف کردن
✔️موقتا متوقف کردن ( رویداد، مسابقه و غیره )
1 ) They had to call a halt to ( = end ) the match because of the heavy rain
2 ) Google halts all advertising in Russia
3 ) Germany switches off black hole telescope on Russian satellite, halts space cooperation
...
[مشاهده متن کامل]

⁦✔️⁩ایست! ( ایست بازرسی و غیره ) ،
توقف
1 ) A police officer appeared as if from nowhere and ordered us to halt
یه پلیس از ناکجاآباد سروکله ش پیدا شد و دستور ایست داد بهمون
2 ) Evergrande share 💥trading halt💥 pushes HKEX suspensions to record $61bn
⁦✔️⁩کشیدن و بردن، کشان کشان بردن، ( لوکوموتیو و کشتی و کامیون و غیره ) به دنبال خودکشیدن، یدک کشیدن
BP isolation
The Eurotrol is isolated from the brake pipe "in case of" multiple traction units or when the locomotive 💥is hauled💥 as a wagon

موقتا مکث کردن ( در جملات عامیانه )
ایستاندن ، بازداشتن
اسم
1. توقف
2. call a halt ( to something ) متوقف کردن
3. محل توقف اتوبوس ها برای سوار و پیاده کردن ( ایستگاه نیست )
فعل
1. متوقف کردن
2. از حرکت ایستادن
3. ایست ( دادن ( در ارتش ) )
توقف کردن - مکث کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس