فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: halts, halting, halted
حالات: halts, halting, halted
• : تعریف: to stop or pause, as in a movement or operation.
• مترادف: cease, pause, stop
• متضاد: continue, go, proceed, start
• مشابه: brake, break, check, desist, discontinue, freeze, quit, rest, stand, suspend, wait
• مترادف: cease, pause, stop
• متضاد: continue, go, proceed, start
• مشابه: brake, break, check, desist, discontinue, freeze, quit, rest, stand, suspend, wait
- The train pulled into the station and slowly halted.
[ترجمه گوگل] قطار وارد ایستگاه شد و به آرامی متوقف شد
[ترجمه ترگمان] قطار وارد ایستگاه شد و آهسته توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطار وارد ایستگاه شد و آهسته توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Production halted as the workers went on strike.
[ترجمه گوگل] با اعتصاب کارگران، تولید متوقف شد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که کارگران اعتصاب کردند تولید متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که کارگران اعتصاب کردند تولید متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Conversation halted when the supervisor entered the room.
[ترجمه گوگل] وقتی سرپرست وارد اتاق شد، مکالمه متوقف شد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که رئیس وارد اتاق شد، گفت وگو متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که رئیس وارد اتاق شد، گفت وگو متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to stop.
• مترادف: arrest, cease, stay, stop, terminate
• متضاد: activate, start
• مشابه: brake, check, curb, discontinue, freeze, interrupt, kill, quit, rest, restrain, wait
• مترادف: arrest, cease, stay, stop, terminate
• متضاد: activate, start
• مشابه: brake, check, curb, discontinue, freeze, interrupt, kill, quit, rest, restrain, wait
- Guards halted the travelers as they neared the border.
[ترجمه محمد راد] پلیس مسافران را متوقف کرد به دلیل اینکه نزدیک مرز بودند|
[ترجمه گوگل] نگهبانان مسافران را با نزدیک شدن به مرز متوقف کردند[ترجمه ترگمان] همان طور که به مرز نزدیک می شدند، نگهبانان مسافران را متوقف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They halted work on the project when the money began to run out.
[ترجمه گوگل] زمانی که پول شروع به تمام شدن کرد، کار روی پروژه را متوقف کردند
[ترجمه ترگمان] زمانی که پول شروع به بیرون رفتن کرد، آن ها بر روی این پروژه متوقف شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که پول شروع به بیرون رفتن کرد، آن ها بر روی این پروژه متوقف شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a stop or suspension of activity.
• مترادف: break, cessation, hiatus, pause, stay, stoppage, suspension
• مشابه: catch, cease, check, end, interlude, intermission, interruption, stand, standstill, stick, stop, termination
• مترادف: break, cessation, hiatus, pause, stay, stoppage, suspension
• مشابه: catch, cease, check, end, interlude, intermission, interruption, stand, standstill, stick, stop, termination
- The train came to a slow halt at the station.
[ترجمه گوگل] قطار به آرامی در ایستگاه متوقف شد
[ترجمه ترگمان] قطار در ایستگاه توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطار در ایستگاه توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used as a command to stop forward motion, as to marching troops or to a person entering a restricted area.
- Halt! Show yourself!
[ترجمه گوگل] مکث! خودت را نشان بده!
[ترجمه ترگمان] ! صبر کن خودت را نشان بده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! صبر کن خودت را نشان بده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: halts, halting, halted
حالات: halts, halting, halted
• (1) تعریف: to falter or stumble in movement, thought, writing, and the like.
• مترادف: falter, stumble
• مشابه: balk, flounder, fumble, hesitate, hobble, stammer
• مترادف: falter, stumble
• مشابه: balk, flounder, fumble, hesitate, hobble, stammer
• (2) تعریف: to be uncertain or indecisive; waver.
• مترادف: boggle, hesitate, shilly-shally, sway, vacillate, waver
• مشابه: balk, equivocate, evade, fluctuate, haw, hem, hem and haw, scruple, skirt
• مترادف: boggle, hesitate, shilly-shally, sway, vacillate, waver
• مشابه: balk, equivocate, evade, fluctuate, haw, hem, hem and haw, scruple, skirt
اسم ( noun )
• : تعریف: lame or crippled people (prec. by the).