صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not well thought out; ill-conceived, ill-planned, or unrealistic.
• متضاد: cunning
• مشابه: mad
• متضاد: cunning
• مشابه: mad
- Their half-baked plan to overthrow the government failed utterly.
[ترجمه گوگل] طرح نیمه کاره آنها برای سرنگونی دولت به کلی شکست خورد
[ترجمه ترگمان] طرح نیمه پخت آن ها برای سرنگونی دولت به کلی شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طرح نیمه پخت آن ها برای سرنگونی دولت به کلی شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) lacking in judgment; foolish.
• متضاد: sensible
• متضاد: sensible
- Why are you listening to that half-baked talk show host?
[ترجمه Mrjn] چرا داری به سخنان نسنجیده ی مجری ( تلوزیون ) گوش میدی؟|
[ترجمه گوگل] چرا داری به اون مجری نیمه کاره تاک شو گوش میدی؟[ترجمه ترگمان] چرا به سخنان نیمه پخته شده میزبان گوش می دهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not completely baked.
- This pie is half-baked.
[ترجمه یگانه] این سوپ نپخته اسو|
[ترجمه Mrjn] این پای ( یک نوع شیرینی ) خام ( نیمه پخته ) است.|
[ترجمه گوگل] این پای نیم پز است[ترجمه ترگمان] این کیک نیمه پخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید