habit

/ˈhæbət//ˈhæbɪt/

معنی: جامه، خو، عرف، لباس روحانیت، روش طرز رشد، عادت، خوی، اراستن، ساکن شدن، جامه پوشیدن، زندگی کردن
معانی دیگر: خیم، ملکه، منش، اعتیاد (بیشتر می گویند: addiction)، خصلت، خلق و خو، سرشت، رویه، (زیست شناسی - تمایل گیاه یا حیوان برای رشد به طرز خاص) رشدگرایش، جامه ی حرفه ی بخصوص، کسوت روحانی، رخت ویژه، (مهجور) جامه، لباس، لباس پوشاندن یا پوشیدن، جامه دادن، (قدیمی) رجوع شود به: inhabit، مشرب، ظاهر، رابطه، vt :جامه پوشیدن، معتاد کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act performed regularly; routine.
مترادف: practice, praxis, routine, wont
مشابه: chore, groove, pattern, policy, procedure, rut, way

- It's my habit to get up early even on weekends.
[ترجمه امین جهانگرد] من عادت دارم زود بیدار شم حتی در آخر هفته
|
[ترجمه مهدیه] من عادت دارم که حتی در آخر هفته هم زود بیدار شم
|
[ترجمه hossein naderi] این عادت منه که اخر هفته هم زود از خواب بیدار بشم
|
[ترجمه محدثه] حتی آخر هفته ها هم سحرخیزم.
|
[ترجمه گوگل] عادت من این است که حتی آخر هفته ها زود بیدار شوم
[ترجمه ترگمان] این عادت من است که زودتر از آخر هفته از خواب بیدار شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The dentist tries to foster good habits of brushing and flossing in his patients.
[ترجمه گوگل] دندانپزشک سعی می کند عادات خوب مسواک زدن و نخ دندان کشیدن را در بیماران خود پرورش دهد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک سعی دارد عادات خوب مسواک زدن و flossing را در بیماران خود پرورش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a fixed, repeated, often involuntary behavior; compulsion; addiction.
مترادف: addiction
مشابه: appetency, dependence, dependency, mania, vice, weakness

- She has a habit of biting her fingernails.
[ترجمه Melika] اون زن�یا دختر� عادت به گازگرفتن ناخون هایش دارد
|
[ترجمه گوگل] او عادت دارد ناخن هایش را بجود
[ترجمه ترگمان] اون عادت داره ناخن هاش رو گاز بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He began his smoking habit as a teenager.
[ترجمه Ava] اون عادت سیگار کشیدنش رو از نوجوانی شروع کرد
|
[ترجمه گوگل] او عادت سیگار کشیدن خود را از نوجوانی آغاز کرد
[ترجمه ترگمان] عادت به سیگار کشیدن را به عنوان یک نوجوان شروع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unconscious habits like grinding one's teeth can be hard to break.
[ترجمه Mahnaz] ترک عادت های ناخودآگاه مانند دندان قروچه سخت است
|
[ترجمه گوگل] عادات ناخودآگاه مانند دندان قروچه کردن ممکن است سخت باشد
[ترجمه ترگمان] عادت بی هوش مثل خرد کردن دندان های یک آدم می تواند به سختی از هم جدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: custom, practice, or convention.
مترادف: convention, custom, form, habitude, practice, praxis, routine, way
مشابه: fashion, groove, mode, rule, standard, style, tradition, usage, wont

- He had adopted the habit of bowing in the manner of the Japanese.
[ترجمه گوگل] او عادت به تعظیم به شیوه ژاپنی ها را در پیش گرفته بود
[ترجمه ترگمان] عادت کرده بود که به شیوه ژاپنی ها تعظیم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: clothes worn for a specific function or role.
مترادف: costume, garb, habiliments, outfit, togs
مشابه: apparel, attire, clothes, duds, garments, raiment, uniform, vestments

- a nun's habit
[ترجمه گوگل] عادت یک راهبه
[ترجمه ترگمان] عادت یک راهبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a riding habit
[ترجمه گوگل] یک عادت سوارکاری
[ترجمه ترگمان] عادتی بود که از سواری بر می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: habits, habiting, habited
• : تعریف: to attire; clothe.
مترادف: apparel, clothe, deck out, dress, garb
مشابه: array, attire, outfit

- She was habited in the finest of clothes.
[ترجمه گوگل] او در بهترین لباس ها عادت داشت
[ترجمه ترگمان] بهترین لباس را در دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a habit of the mind
خصلت فکری

2. a priest's habit
لباس کشیش

3. a riding habit
لباس اسب سواری

4. a trailing habit
(گیاه) تمایل به آویخته شدن

5. a vile habit
عادت ناپسندیده

6. an invariable habit
عادت غیر قابل تغییر

7. an ugly habit
یک عادت زشت

8. an unconscious habit
عادت ناخودآگاه

9. christian monks' habit
جامه ی راهبان مسیحی

10. the unhealthy habit of cigarette smoking
عادت مضر سیگار کشیدن

11. become a habit
عادت شدن

12. break a habit
ترک عادت کردن

13. a creature of habit
بنده ی عادت

14. he has the habit of biting his nails
او عادت به جویدن ناخن های خود دارد.

15. to establish a habit
عادتی را جایگزین کردن

16. to form a habit
خو گرفتن،عادت کردن

17. gambling is a bad habit
قمار بازی عادت بدی است.

18. his father had the habit of coughing regularly and spitting on the ground
پدرش عادت داشت مرتب سرفه کند و روی زمین تف بیاندازد.

19. to renounce a bad habit
از عادت بدی دست کشیدن

20. break oneself of a habit
خود را از عادت یا اعتیادی رهانیدن

21. he has fallen into the habit of borrowing money
او به پول قرض کردن خو گرفته است.

22. fall (or get) into the habit (of)
خوگرفتن (به)،به عادتی دچار شدن

23. cigaret smoking can easily become a habit
سیگار کشیدن می تواند به آسانی تبدیل به اعتیاد شود.

24. in the thrall of a bad habit
تحت نفوذ یک عادت بد

25. it is difficult to break a habit
ترک عادت مشکل است.

26. poking one's nose is a detestable habit
دست در بینی کردن عادت منزجر کننده ای است.

27. fall (or get) out of the habit (of)
عادتی را ترک کردن

28. gradually the child fell out of the habit of sucking his thomb
کودک به تدریج عادت مکیدن انگشت خود را فراموش کرد.

29. The habit carries over from my childhood.
[ترجمه گوگل]این عادت از کودکی من منتقل شده است
[ترجمه ترگمان]این عادت از دوران کودکی من می گذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. We've fallen into the habit of getting up late on Saturday mornings.
[ترجمه گوگل]ما عادت کرده ایم که صبح های شنبه دیر بیدار شویم
[ترجمه ترگمان]ما عادت داریم که صبح روز شنبه از خواب بیدار شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جامه (اسم)
gear, thing, suit, habit, apparel, livery, rig, garment, vesture, raiment, tog, toggery, costume, clobber, togs, habiliment

خو (اسم)
nature, character, inclination, habit, disposition, temper, temperament

عرف (اسم)
habit, practice, custom, tradition, consuetude, civil law, common law, praxis, secular law, temporal law

لباس روحانیت (اسم)
habit

روش طرز رشد (اسم)
habit

عادت (اسم)
attainment, addiction, wont, acquirement, habit, practice, custom, tradition, use, consuetude, rule, rut, habitude, praxis, folkways

خوی (اسم)
addiction, nature, character, habit, custom, affection, temper, temperament, propensity, bent, sweat, perspiration, strain, squint, slobber, slabber, proclivity, saliva

اراستن (فعل)
range, blazon, habit, trim, adorn, decorate, primp, illustrate, apparel, groom, titivate, attire, bedeck, prettify, smarten, bedight, ornament, grace, brave, arrange, fettle, line, equip, array, rank, tidy, perk, deck, inlay, prim, clothe, endue, embroider, prune, stud, indue

ساکن شدن (فعل)
abide, dwell, inhabit, reside, indwell, habit

جامه پوشیدن (فعل)
habit

زندگی کردن (فعل)
habit, live

تخصصی

[زمین شناسی] نمود بلور شکل مشخص رشد یک کانی خاص.بعضی کانی ها که با طول زیادی رشد می کنند ،نمود فیبری نشان می دهند ،مانند کانی آزبست.

انگلیسی به انگلیسی

• custom, something that one is used to doing
a habit is something that you do often or regularly.
a habit is also an action which is considered bad that someone does repeatedly and finds difficult to stop doing.
a drug habit is an addiction to a drug.
a habit is also a piece of clothing shaped like a long loose dress, which a nun or monk wears.

پیشنهاد کاربران

a special piece of long clothing worn by monks and nuns
یک نمونه لباس بلند خاص که راهبان و راهبه ها می پوشند
habit
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/habit
the type of body that a person has
مردی باهیکل قوی a man of vigorous habit
نوعی لباس بلند که مخصوص برخی گروه های مذهبی هست
Nun's habit
عادت، عادت داشتن
مثال: Smoking is a bad habit.
سیگار کشیدن یک عادت بد است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
عادت. خو، مشرب، ظاهر، لباس روحانیت، روش، طرز، رشد، رابطه، جامه پوشیدن، آراستن، معتاد کردن، زندگی کردن، قانون فقه: عادت، علوم نظامی: عادت
عادت، رفتار، منش، خلق و خو ، سلوک
عادت، رفتار، منش، خلق وخوی، سلوک
uhnj
habit: عادت
Habit is second nature
ترک عادت موجب مرض است
Old habits die hard
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : habituate
✅️ اسم ( noun ) : habit / habitat / habitation / habitant / habitude / habituation / habitancy / habitus / habitu� / habitableness / habitability
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : habitual / habitable / habituated
✅️ قید ( adverb ) : habitually

پادشاه ، ملکه ،
Habit is something you always do that
عادت !
وضعیت، شرایط، موقعیت
طبیعی
habit ( noun ) = pattern ( noun )
به معنای: الگو / در تعاریف مترادف این کلمه با pattern به گرایش یا تمرین ثابت یا منظم اشاره شده است.
مثال :
a habit/pattern of the mind = یک الگوی فکری
behavioral habit/pattern = عادت/الگوی رفتاری
عادت ، خوی
I always buy the same brand of toothpaste out of habit
من همیشه از روی عادت نوع خاصی خمیردندان می خرم🦷🦷🦷
رسم
عادت 🥠🥠🥠
try to get into the habit of drinking a glass of water every hour
سعی کن عادت کنی هر ساعت یک لیوان آب بخوری
هنر 86 ، انسانی 85
عادت, خوے
by/out of/from habit
از روی عادت
عادت
خصلت، رفتار
روند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس