اسم ( noun )
• (1) تعریف: an act performed regularly; routine.
• مترادف: practice, praxis, routine, wont
• مشابه: chore, groove, pattern, policy, procedure, rut, way
• مترادف: practice, praxis, routine, wont
• مشابه: chore, groove, pattern, policy, procedure, rut, way
- It's my habit to get up early even on weekends.
[ترجمه امین جهانگرد] من عادت دارم زود بیدار شم حتی در آخر هفته|
[ترجمه مهدیه] من عادت دارم که حتی در آخر هفته هم زود بیدار شم|
[ترجمه hossein naderi] این عادت منه که اخر هفته هم زود از خواب بیدار بشم|
[ترجمه محدثه] حتی آخر هفته ها هم سحرخیزم.|
[ترجمه گوگل] عادت من این است که حتی آخر هفته ها زود بیدار شوم[ترجمه ترگمان] این عادت من است که زودتر از آخر هفته از خواب بیدار شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The dentist tries to foster good habits of brushing and flossing in his patients.
[ترجمه گوگل] دندانپزشک سعی می کند عادات خوب مسواک زدن و نخ دندان کشیدن را در بیماران خود پرورش دهد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک سعی دارد عادات خوب مسواک زدن و flossing را در بیماران خود پرورش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک سعی دارد عادات خوب مسواک زدن و flossing را در بیماران خود پرورش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a fixed, repeated, often involuntary behavior; compulsion; addiction.
• مترادف: addiction
• مشابه: appetency, dependence, dependency, mania, vice, weakness
• مترادف: addiction
• مشابه: appetency, dependence, dependency, mania, vice, weakness
- She has a habit of biting her fingernails.
[ترجمه Melika] اون زن�یا دختر� عادت به گازگرفتن ناخون هایش دارد|
[ترجمه گوگل] او عادت دارد ناخن هایش را بجود[ترجمه ترگمان] اون عادت داره ناخن هاش رو گاز بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He began his smoking habit as a teenager.
[ترجمه Ava] اون عادت سیگار کشیدنش رو از نوجوانی شروع کرد|
[ترجمه گوگل] او عادت سیگار کشیدن خود را از نوجوانی آغاز کرد[ترجمه ترگمان] عادت به سیگار کشیدن را به عنوان یک نوجوان شروع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unconscious habits like grinding one's teeth can be hard to break.
[ترجمه Mahnaz] ترک عادت های ناخودآگاه مانند دندان قروچه سخت است|
[ترجمه گوگل] عادات ناخودآگاه مانند دندان قروچه کردن ممکن است سخت باشد[ترجمه ترگمان] عادت بی هوش مثل خرد کردن دندان های یک آدم می تواند به سختی از هم جدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: custom, practice, or convention.
• مترادف: convention, custom, form, habitude, practice, praxis, routine, way
• مشابه: fashion, groove, mode, rule, standard, style, tradition, usage, wont
• مترادف: convention, custom, form, habitude, practice, praxis, routine, way
• مشابه: fashion, groove, mode, rule, standard, style, tradition, usage, wont
- He had adopted the habit of bowing in the manner of the Japanese.
[ترجمه گوگل] او عادت به تعظیم به شیوه ژاپنی ها را در پیش گرفته بود
[ترجمه ترگمان] عادت کرده بود که به شیوه ژاپنی ها تعظیم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عادت کرده بود که به شیوه ژاپنی ها تعظیم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: clothes worn for a specific function or role.
• مترادف: costume, garb, habiliments, outfit, togs
• مشابه: apparel, attire, clothes, duds, garments, raiment, uniform, vestments
• مترادف: costume, garb, habiliments, outfit, togs
• مشابه: apparel, attire, clothes, duds, garments, raiment, uniform, vestments
- a nun's habit
- a riding habit
[ترجمه گوگل] یک عادت سوارکاری
[ترجمه ترگمان] عادتی بود که از سواری بر می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عادتی بود که از سواری بر می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: habits, habiting, habited
حالات: habits, habiting, habited
• : تعریف: to attire; clothe.
• مترادف: apparel, clothe, deck out, dress, garb
• مشابه: array, attire, outfit
• مترادف: apparel, clothe, deck out, dress, garb
• مشابه: array, attire, outfit
- She was habited in the finest of clothes.
[ترجمه گوگل] او در بهترین لباس ها عادت داشت
[ترجمه ترگمان] بهترین لباس را در دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بهترین لباس را در دست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید