haltingly


تامل کنان، درنگ کنان، ازروی دودلی، لنگان لنگان

جمله های نمونه

1. the old man was walking haltingly
پیرمرد لنگان و لرزان راه می رفت.

2. She spoke haltingly of her deep upset and hurt.
[ترجمه موسی] او با تامل از ناراحتی و صدمه عمیق خود صحبت کرد.
|
[ترجمه گوگل]او با وقفه از ناراحتی و ناراحتی عمیق خود صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]بریده بریده حرف می زد و ناراحت و دردمند می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. On rare occasions one even sings, but haltingly.
[ترجمه گوگل]در موارد نادری حتی یک نفر آواز می‌خواند، اما با وقفه
[ترجمه ترگمان]در مواقع نادر حتی یک آواز هم می خواند، اما درنگ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. To say the least, applause came haltingly.
[ترجمه گوگل]حداقل می توان گفت، تشویق ها بی وقفه آمدند
[ترجمه ترگمان]کف زدن آرام آرام آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This "industrial revolution" also spread, haltingly but ineluctably, to other countries of Europe, and in time to lands beyond Europe as well.
[ترجمه گوگل]این «انقلاب صنعتی» به طور متوقف اما غیرقابل اجتناب به سایر کشورهای اروپا و به مرور زمان به سرزمین‌های فراتر از اروپا نیز گسترش یافت
[ترجمه ترگمان]این \"انقلاب صنعتی\" نیز گسترش یافت، اما ineluctably، به کشورهای دیگر اروپا، و در زمان تصرف آن فراتر از اروپا نیز گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some teacher read from old lecture notes and haltingly explained the thumb - worn last lines.
[ترجمه گوگل]برخی از معلمان یادداشت های سخنرانی قدیمی را می خواندند و با وقفه آخرین سطرهای فرسوده شست را توضیح می دادند
[ترجمه ترگمان]برخی از معلمان از یادداشت های سخنرانی قدیمی می خوانند و با این کار خط گذشته انگشت شست را توضیح دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To walk or move along haltingly or with difficulty; limp.
[ترجمه گوگل]راه رفتن یا حرکت در امتداد توقف یا با مشکل؛ لنگی
[ترجمه ترگمان]برای راه رفتن یا حرکت سریع یا با اشکال، شل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Haltingly she stammers that she could be a geisha again, or better, she could die.
[ترجمه گوگل]او بی‌وقفه می‌گوید که می‌تواند دوباره گیشا شود یا بهتر است بمیرد
[ترجمه ترگمان]با لکنت گفت که می تواند دوباره یک گیشا باشد، یا بهتر، می تواند بمیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Reconciliation on the Korean Peninsula is moving haltingly.
[ترجمه گوگل]آشتی در شبه جزیره کره با توقف در حال حرکت است
[ترجمه ترگمان]آشتی در شبه جزیره کره آغاز به کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They include lines of French haltingly translated by Napoleon into English.
[ترجمه گوگل]آنها شامل سطرهایی از زبان فرانسه هستند که ناپلئون به طور قطع به انگلیسی ترجمه کرده است
[ترجمه ترگمان]آن ها شامل خطوطی از زبان آلمانی است که به وسیله ناپلئون به زبان انگلیسی ترجمه شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That sergeancy is speaking haltingly to say finally: " Yes, general, this brushes boiler water namely. "
[ترجمه گوگل]آن گروهبان با وقفه صحبت می کند تا در نهایت بگوید: "بله، ژنرال، این آب دیگ بخار را برس می کشد "
[ترجمه ترگمان]که sergeancy به طور قطع شروع به سخن گفتن می کند: \" بله، ژنرال، این brushes آب را به کار می کشد \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She said so, haltingly at first, then with more confidence.
[ترجمه گوگل]این را ابتدا با وقفه و سپس با اطمینان بیشتر گفت
[ترجمه ترگمان]در ابتدا با تردید بیشتری پاسخ داد، بعد بااعتماد به نفس بیشتر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Pug said haltingly " If it makes you sad, that's different, but I am interested. "
[ترجمه گوگل]پاگ با وقفه گفت: "اگر ناراحتت می کند، فرق می کند، اما من علاقه مندم "
[ترجمه ترگمان]اسدالله یف با تردید گفت: \" اگر این کار شما را ناراحت می کند، این فرق دارد، اما من علاقه مند هستم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. So the graph of Kuomintang power, haltingly, but ever declining approached its steepest drop.
[ترجمه گوگل]بنابراین، نمودار قدرت کومینتانگ، در حال توقف، اما همیشه در حال کاهش به شدیدترین افت خود نزدیک شد
[ترجمه ترگمان]بنابراین نمودار قدرت Kuomintang درنگ می کند، اما تا به حال به steepest آن نزدیک نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• hesitatingly, waveringly; intermittently

پیشنهاد کاربران

haltingly ( adv ) = مرددانه، با تامل، بادرنگ، با وقفه، با تاخیر، از روی دودلی، به طور لنگان لنگان، درنگ کنان
Definition= به طوری دستپاچه، معمولاً هنگام گفتن یا انجام کاری متوقف شوید.
examples:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - He spoke haltingly about his experiences as a hostage.
او با تامل از تجارب خود به عنوان گروگان گفت.
2 - She walks haltingly toward him.
او لنگان لنگان به سمت او می رود.
3 - Haltingly at first, they began to talk.
در ابتدا با تأخیر ، آنها شروع به صحبت کردند.
4 - She keeps haltingly referring to her notes.
او مرتباً از روی دودلی به یادداشت های خود اشاره می کند.
5 - Unused to attention, he haltingly tells his life story.
بدون در نظر گرفتن توجه ، او با با درنگ داستان زندگی خود را تعریف می کند.

بپرس