half hearted

/ˈhæfˈhɑːrtəd//hɑːfˈhɑːtɪd/

مردد، از روی دودلی، از روی بی علاقگی سرد، غیرقلبی، بی میل، بی خلوص، با دو دلی، دودلانه، با بی میلی، از سر سیری، تردیدآمیز، تردیدآمیز to make a half hearted effort با تردید کوشش کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: halfheartedly (adv.), halfheartedness (n.)
• : تعریف: accomplished with or showing little interest or enthusiasm.
مترادف: cursory, indifferent, lukewarm, perfunctory, unenthusiastic
متضاد: concentrated, dynamic, earnest, enthusiastic, fervid, hearty, strenuous, wholehearted
مشابه: apathetic, blas�, desultory, dispassionate, half-baked, lackadaisical, neutral, superficial

- He made a halfhearted attempt to write poetry.
[ترجمه گوگل] او تلاشی نیمه کاره برای سرودن شعر کرد
[ترجمه ترگمان] از روی بیمیلی برای نوشتن شعر تلاش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to make a half-hearted effort
با تردید کوشش کردن

2. He made a rather half-hearted attempt to clear up the rubbish.
[ترجمه گوگل]او تلاش نسبتاً نیمه دلانه ای برای پاک کردن زباله ها انجام داد
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد این چرندیات را پاک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Joanna had made one or two half-hearted attempts to befriend Graham's young wife.
[ترجمه گوگل]جوآنا یک یا دو تلاش نیمه دلانه برای دوستی با همسر جوان گراهام انجام داده بود
[ترجمه ترگمان]جوانا یک یا دو بار تلاش قلبی کرده بود تا به همسر جوان گراه ام نزدیک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He made a half-hearted attempt to justify himself.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا خود را توجیه کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خودش را تبرئه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Congress has made half-hearted attempts at finance reform.
[ترجمه گوگل]کنگره تلاش های نیمه دلانه ای برای اصلاحات مالی انجام داده است
[ترجمه ترگمان]کنگره تلاش های نیمی برای اصلاحات مالی انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Government action has been half-hearted and uncoordinated.
[ترجمه گوگل]اقدام دولت نیمه جان و ناهماهنگ بوده است
[ترجمه ترگمان]عمل دولت half و ناهماهنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His efforts, the Duke recollected many years later, were distinctly half-hearted.
[ترجمه گوگل]سال‌ها بعد دوک به یاد می‌آورد که تلاش‌های او کاملاً نیمه‌سرانه بود
[ترجمه ترگمان]به یاد آورد که چندین سال بعد دوک به یاد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We're also wondering why the university is now covering its butt legally with this half-hearted gesture.
[ترجمه گوگل]ما هم تعجب می کنیم که چرا دانشگاه اکنون با این حرکت نیمه کاره باسن خود را قانونی می پوشاند
[ترجمه ترگمان]همچنین به این فکر می کنیم که چرا دانشگاه الان با این حالت نیمه خوش قلب زیر و رو می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He tried to start things up in a halfhearted sort of way, but she gave him an ultimatum.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد کارها را به روشی نیمه تمام شروع کند، اما او به او اولتیماتوم داد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با اکراه شروع به کار کند، اما او به او اولتیماتوم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A re-check should never be necessary, since this only implies the acceptance of a half-hearted check in the first place.
[ترجمه گوگل]بررسی مجدد هرگز نباید ضروری باشد، زیرا در وهله اول این فقط به معنای پذیرش یک چک نیمه دلخواه است
[ترجمه ترگمان]یک بررسی مجدد هرگز نباید مورد نیاز باشد، زیرا این تنها نشان دهنده قبول یک چک نیم صادقانه در وهله اول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her responses to the usual chorus of cheery greetings were half-hearted; all she could focus on was Vitor d'Arcos.
[ترجمه گوگل]پاسخ های او به گروه کر معمولی از احوالپرسی های شاد نیمه دل بود تنها چیزی که او می توانست روی آن تمرکز کند ویتور دآرکوس بود
[ترجمه ترگمان]عکس العمل او به گروه سرود شاد of، نیمی از احساسات بود؛ تنها چیزی که می توانست روی آن تمرکز کند، Vitor بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. After a couple of halfhearted bucks he settled and found the whole thing rather boring.
[ترجمه گوگل]پس از چند دلار بی‌دلیل، او راضی شد و همه چیز را خسته‌کننده دید
[ترجمه ترگمان]بعد از چند ثانیه درنگ کرد و همه چیز را نسبتا کسل کننده یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Those who cannot work with their hearts achieve but a hollow, half-hearted success that breeds bitterness all around. A. P. J. Abdul Kalam
[ترجمه گوگل]کسانی که نمی توانند با قلب خود کار کنند، به موفقیتی توخالی و نیمه دل نمی رسند که تلخی را در اطراف ایجاد می کند A P J عبدالکلام
[ترجمه ترگمان]آن هایی که نمی توانند با قلب هایشان کار کنند، به جز یک موفقیت توخالی و نیمه خالی که تلخی را در همه جا به وجود می آورد الف پی جی Abdul
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Nor was it a half-hearted anthropomorphism.
[ترجمه گوگل]این یک انسان گرایی نیمه دلانه هم نبود
[ترجمه ترگمان]و همین طور هم یک زن نیمه شاد هم نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The same half-hearted recognition of the concept of human capital can be detected in government education policies during the nineteenth century.
[ترجمه گوگل]همان شناخت نیمه دلانه مفهوم سرمایه انسانی را می توان در سیاست های آموزشی دولت در قرن نوزدهم مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان]همین رسمیت شناختن نیمه قلب مفهوم سرمایه انسانی را می توان در سیاست های آموزشی دولت در طول قرن نوزدهم شناسایی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• someone or something that is half-hearted shows no real effort or enthusiasm.
unenthusiastic, perfunctory, apathetic

پیشنهاد کاربران

بی جان
با بی میلی، نه چندان جدی، با اکراه
با علاقه کم برای انجام کاری و. . .
He made a half - hearted attempt to keep up with us, but soon fell back.
وی تلاش کمی برای پیوستن به ما کرد ولی به زودی منصرف شد.
half - hearted همیشه یک صفت است . مترادف آن lackadaisical است.
09127772125
دودل بودن
شک داشتن بین دو چیز
نصفه نیمه
With a little interest
without enthusiasm or energy
بدون اشتیاق و انرژی
He made a half - hearted attempt to clear up the rubbish.
He made a half - hearted attempt to keep up with us, but soon fell back.
Policies towards private indigenous businessmen have been half - hearted because the ruling group has often seen them as potential rivals for power.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/half-hearted
با اکراه
بی میل - بی علاقه
بی میل ، بی علاقه
بی حوصله
با بی حوصلگی
بی علاقه
بدون شور و شوق

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس