اسم ( noun )
عبارات: come to grips with
عبارات: come to grips with
• (1) تعریف: a firm grasp, or the pressure of such a grasp.
• مترادف: clasp, clench, clutch, grasp
• مشابه: bite, hold
• مترادف: clasp, clench, clutch, grasp
• مشابه: bite, hold
- She got a grip on the ledge and pulled herself up.
[ترجمه گوگل] طاقچه را گرفت و خود را بالا کشید
[ترجمه ترگمان] او لبه را گرفت و خودش را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او لبه را گرفت و خودش را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I felt the grip of his hand on my shoulder.
[ترجمه حامد بایرامیان] فشار دستش را روی شانه ام حس کردم|
[ترجمه محمدحسین راشدی] من فشار دست او ( مذکر ) را روی شانه ام احساس کردم|
[ترجمه گوگل] فشار دستش را روی شانه ام حس کردم[ترجمه ترگمان] دستم را روی شانه ام حس کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of grasping, seizing, or maintaining a firm hold.
• مترادف: clutch, grasp, hold
• متضاد: release
• مشابه: clasp, embrace, grapple, take
• مترادف: clutch, grasp, hold
• متضاد: release
• مشابه: clasp, embrace, grapple, take
- He startled her with a grip around her waist.
[ترجمه گوگل] با چنگ زدن دور کمرش او را مبهوت کرد
[ترجمه ترگمان] با فشاری که به دور کمرش پیچیده بود، او را از جا پراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با فشاری که به دور کمرش پیچیده بود، او را از جا پراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a particular type of grasp or hold.
• مترادف: handclasp, handhold
• مشابه: bite, clinch, grapple, handshake, hold
• مترادف: handclasp, handhold
• مشابه: bite, clinch, grapple, handshake, hold
- Do you know this wrestling grip?
[ترجمه گوگل] آیا این قبضه کشتی را می شناسید؟
[ترجمه ترگمان] این کشتی گرفتن رو بلدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کشتی گرفتن رو بلدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: mental mastery.
• مترادف: command, grasp, mastery, understanding
• مشابه: comprehension, hold
• مترادف: command, grasp, mastery, understanding
• مشابه: comprehension, hold
- Her paper shows a good grip of the theory.
[ترجمه Metis] مقاله او تسلط خوب او به تئوری را نشان می دهد.|
[ترجمه گوگل] مقاله او تسلط خوبی به این نظریه دارد[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a device that seizes or holds fast.
• مترادف: clip
• مشابه: clasp, clench, fastener, hold, vise
• مترادف: clip
• مشابه: clasp, clench, fastener, hold, vise
• (6) تعریف: a part that can be grasped or held; handle.
• مترادف: handle, hold
• مشابه: haft, hilt, pull
• مترادف: handle, hold
• مشابه: haft, hilt, pull
- The tool has a rubber grip.
[ترجمه گوگل] این ابزار دارای دستگیره لاستیکی است
[ترجمه ترگمان] ابزار کنترل لاستیک دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ابزار کنترل لاستیک دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a small suitcase; valise.
• مترادف: valise
• مشابه: bag, suitcase
• مترادف: valise
• مشابه: bag, suitcase
• (8) تعریف: a stagehand or film production crew member who helps in adjusting sets and props.
• مشابه: stagehand
• مشابه: stagehand
• (9) تعریف: a sudden, sharp pain; spasm.
• مترادف: pang, spasm
• مشابه: cramp, gripe, pain
• مترادف: pang, spasm
• مشابه: cramp, gripe, pain
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grips, gripping, gripped
حالات: grips, gripping, gripped
• (1) تعریف: to seize or hold firmly; grasp.
• مترادف: clasp, clutch, grasp
• متضاد: release
• مشابه: clench, embrace, grab, hold, latch onto, seize
• مترادف: clasp, clutch, grasp
• متضاد: release
• مشابه: clench, embrace, grab, hold, latch onto, seize
- The child gripped his mother's hand in fear.
[ترجمه گوگل] کودک از ترس دست مادرش را گرفت
[ترجمه ترگمان] بچه با ترس دست مادرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه با ترس دست مادرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hold the attention of; captivate.
• مترادف: absorb, fascinate, hold, rivet
• متضاد: bore
• مشابه: captivate, engross, enthrall, entrance, involve, mesmerize, spellbind, take
• مترادف: absorb, fascinate, hold, rivet
• متضاد: bore
• مشابه: captivate, engross, enthrall, entrance, involve, mesmerize, spellbind, take
- The audience was gripped by this intensely emotional scene.
[ترجمه گوگل] تماشاگران تحت تأثیر این صحنه به شدت احساسی قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to hold or attach using a grip.
• مترادف: clip
• متضاد: release
• مشابه: attach, clasp, fasten
• مترادف: clip
• متضاد: release
• مشابه: attach, clasp, fasten
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: gripping (adj.), gripper (n.)
مشتقات: gripping (adj.), gripper (n.)
• (1) تعریف: to take hold or to hold securely.
• مترادف: hold
• مشابه: bite, catch, fasten, grasp, seize
• مترادف: hold
• مشابه: bite, catch, fasten, grasp, seize
• (2) تعریف: to take hold of the interest or attention.
• مترادف: fascinate
• مشابه: catch
• مترادف: fascinate
• مشابه: catch