فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: governs, governing, governed
حالات: governs, governing, governed
• (1) تعریف: to rule over or in by political or sovereign authority.
• مترادف: dominate, lead, rule
• مشابه: administer, command, control, direct, head, manage, oversee, regulate, supervise
• مترادف: dominate, lead, rule
• مشابه: administer, command, control, direct, head, manage, oversee, regulate, supervise
- The country is governed by the parliament.
[ترجمه گوگل] کشور توسط پارلمان اداره می شود
[ترجمه ترگمان] این کشور توسط پارلمان اداره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کشور توسط پارلمان اداره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to control or restrain.
• مترادف: bridle, control, curb, rein in, restrain, subdue, suppress
• مشابه: check, discipline, harness, inhibit, leash, master, tame
• مترادف: bridle, control, curb, rein in, restrain, subdue, suppress
• مشابه: check, discipline, harness, inhibit, leash, master, tame
- He was immature then and could not govern his emotions.
[ترجمه Mrjn] او آن زمان نابالغ ( نا پخته ) بود و نمیتوانست احساساتش را کنترل کند.|
[ترجمه گوگل] او در آن زمان نابالغ بود و نمی توانست بر احساسات خود حکومت کند[ترجمه ترگمان] او در آن زمان نابالغ بود و نمی توانست احساسات خود را کنترل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to serve as the rule or determining influence for.
• مترادف: determine, guide, influence, sway
• مشابه: mold, steer
• مترادف: determine, guide, influence, sway
• مشابه: mold, steer
- These are the factors that will govern his decision.
[ترجمه Hengameh] این ها عواملی هستند که تصمیمات او را تحت تاثیر قرار میدهند.|
[ترجمه هنگامه حبیبی] این ها عواملی هستند که تصمیم او راتحت تاثیر قرار می دهند.|
[ترجمه گوگل] اینها عواملی هستند که بر تصمیم او حاکم خواهند بود[ترجمه ترگمان] این ها عواملی هستند که بر تصمیم او نظارت خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- One's values and principles should govern one's behavior.
[ترجمه گوگل] ارزش ها و اصول فرد باید بر رفتار او حاکم باشد
[ترجمه ترگمان] ارزش ها و اصول فرد باید رفتار یک فرد را کنترل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارزش ها و اصول فرد باید رفتار یک فرد را کنترل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: governable (adj.), governability (n.)
مشتقات: governable (adj.), governability (n.)
• (1) تعریف: to rule with political authority.
• مترادف: dominate, preside, reign, rule
• مشابه: lead, predominate
• مترادف: dominate, preside, reign, rule
• مشابه: lead, predominate
- The current administration has governed for six years.
[ترجمه گوگل] دولت فعلی شش سال است که حکومت کرده است
[ترجمه ترگمان] دولت کنونی شش سال است که اداره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت کنونی شش سال است که اداره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to have influence or control.
• مترادف: dominate, predominate, reign, rule
• مشابه: command, prevail
• مترادف: dominate, predominate, reign, rule
• مشابه: command, prevail
- It was my grandmother who governed in our family.
[ترجمه M.A.N] این مادربزگم بود که خانواده ما را اداره میکرد|
[ترجمه گوگل] این مادربزرگ من بود که در خانواده ما حکومت می کرد[ترجمه ترگمان] این مادر بزرگم بود که در خانواده ما اداره می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- For these sailing ships, it was principally the wind that governed.
[ترجمه گوگل] برای این کشتیهای بادبانی، اساساً باد حاکم بود
[ترجمه ترگمان] برای این کشتی ها به خصوص بادی بود که بر آن حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای این کشتی ها به خصوص بادی بود که بر آن حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید