اسم ( noun )
• (1) تعریف: talk, rumor, or speculation about other people, esp. about their personal affairs.
• مترادف: dirt, scandal, whispering
• مشابه: hearsay, rumor, tale, talk
• مترادف: dirt, scandal, whispering
• مشابه: hearsay, rumor, tale, talk
- Do you believe that gossip about the people across the street?
[ترجمه فرشاد] ایا شما این شایعه را درمورد مردم در خیابان باور میکنید|
[ترجمه ???] آیا شما این شایعه را در مورد مردم آن طرف خیابان ، باور دارید ؟|
[ترجمه گوگل] آیا به آن شایعات درباره مردم آن طرف خیابان اعتقاد دارید؟[ترجمه ترگمان] آیا این شایعه درباره مردمی که در خیابان دیده می شود اعتقاد دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You shouldn't go around spreading gossip about people.
[ترجمه بهروز مددی] نباید همینجوری راه بیفتی و دربارهی دیگران شایعه درست کنی.|
[ترجمه محمد جواد] نباید راه بیوفتی اراجیفی در مورد مردم پخش کنی|
[ترجمه گوگل] شما نباید برای شایعه پراکنی در مورد مردم بچرخید[ترجمه ترگمان] تو نباید دور و بر مردم شایعه پراکنی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I never listen to gossip.
[ترجمه گوگل] من هرگز به شایعات گوش نمی دهم
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت به شایعات گوش نمیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت به شایعات گوش نمیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: someone who frequently participates in the telling of gossip.
• مترادف: blab, blabbermouth, busybody, scandalmonger, tattler, telltale
• مشابه: blabber, cat, chatterbox, magpie, prier, snoop, tattletale, yenta
• مترادف: blab, blabbermouth, busybody, scandalmonger, tattler, telltale
• مشابه: blabber, cat, chatterbox, magpie, prier, snoop, tattletale, yenta
- She's such a gossip that I'm afraid to tell her anything.
[ترجمه بهروز مددی] یک جوری شایعه پراکنی میکنه که من میترسم بهش چیزی بگم.|
[ترجمه گوگل] او آنقدر شایعه پراکنی است که می ترسم چیزی به او بگویم[ترجمه ترگمان] او خیلی شایعه است که من می ترسم چیزی به او بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: any kind of light, frivolous talk; chatter.
• مترادف: chatter, chitchat, prattle, twaddle
• مشابه: babble, blab, gab, jabber, prate, tattle
• مترادف: chatter, chitchat, prattle, twaddle
• مشابه: babble, blab, gab, jabber, prate, tattle
- We're just having a cup of coffee and enjoying a bit of gossip.
[ترجمه بهروز مددی] فقط داریم یک فنجون قهوه میخوریم ( مینوشیم ) و یک کمی هم از غیبت کردن لذت میبریم.|
[ترجمه گوگل] ما فقط یک فنجان قهوه می خوریم و کمی از شایعات لذت می بریم[ترجمه ترگمان] ما فقط یه فنجون قهوه می خوریم و از یه ذره شایعه لذت می بریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: gossips, gossiping, gossiped
مشتقات: gossipy (adj.), gossiper (n.)
حالات: gossips, gossiping, gossiped
مشتقات: gossipy (adj.), gossiper (n.)
• : تعریف: to participate in the telling of gossip.
• مترادف: nose into, pry, tattle
• مشابه: blab, chitchat, talk
• مترادف: nose into, pry, tattle
• مشابه: blab, chitchat, talk
- Those two are always gossiping about the neighbors.
[ترجمه گوگل] آن دو همیشه در مورد همسایه ها غیبت می کنند
[ترجمه ترگمان] آن دو همیشه درباره همسایگان غیبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن دو همیشه درباره همسایگان غیبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید