• : تعریف: a thick, sticky liquid used as an adhesive, such as the substance derived from hoofs, skins, and other animal proteins by boiling these in water. • مترادف: cement, mucilage • مشابه: adhesive, epoxy, gum, mortar, paste
• : تعریف: to attach, join, or fasten with or as if with glue. • مترادف: cement, paste, stick • مشابه: agglutinate, bind, epoxy, fix, gum, mortar, seal
جمله های نمونه
1. glue alone cannot hold these two pieces of wood bonded together
چسب به تنهایی نمی تواند این دو قطعه چوب را به هم متصل نگه دارد.
2. glue the picture to the wall!
عکس را به دیوار بچسبانید!
3. put a blob of glue on the back of the picture and stick it in the album
یک چکه چسب پشت عکس بزن و آن را در آلبوم بچسبان.
4. Can you glue the broken vase together?
[ترجمه محمد رضا خانعلی زاده] می تونی گلدان شکسته رو با چسب بچسبونی؟
|
[ترجمه Atoosa] آیا شما می توانید یک گلدان شکسته را به هم بچسبانید؟
|
[ترجمه Hasti] آیا می توانید گلدان شکسته را بهم بچسبانید؟
|
[ترجمه ب گنج جو] گلدون شکسته! حیف. میتونی یه جوری سر و تهشو بچسبونی؟
|
[ترجمه گوگل]آیا می توانید گلدان شکسته را به هم بچسبانید؟ [ترجمه ترگمان]می تونی گلدان شکسته رو با هم چسب بزنی؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. This glue is our new product and makes a firmer bond.
[ترجمه گوگل]این چسب محصول جدید ماست و چسبندگی محکم تری ایجاد می کند [ترجمه ترگمان]این چسب محصول جدید ماست و باعث ایجاد یک پیوند محکم تر می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Glue the fabric around the window.
[ترجمه گوگل]پارچه را دور پنجره بچسبانید [ترجمه ترگمان]پارچه را در اطراف پنجره چسب درست کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]مثل چسب بهش میچسبه [ترجمه ترگمان]مثل چسب به او می چسباند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Is it worth trying to glue this plate back together?
[ترجمه گوگل]آیا ارزش این را دارد که دوباره این بشقاب را بچسبانید؟ [ترجمه ترگمان]ارزشش رو داره که این بشقاب رو به هم وصل کنه؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The applicator makes the glue easy to use.
[ترجمه ناهید] اپلیکاتور استفاده از چسب را آسان می کند
|
[ترجمه گوگل]اپلیکاتور استفاده از چسب را آسان می کند [ترجمه ترگمان]The چسب را آسان می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Clamp the pieces of wood together while the glue sets.
[ترجمه گوگل]تا زمانی که چسب سفت می شود، تکه های چوب را به هم بچسبانید [ترجمه ترگمان]تکه های چوب را کنار هم قرار دهید در حالی که چسب به دست می آید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. We must glue the mat down at the edges to stop it curling.
[ترجمه گوگل]ما باید حصیر را از لبه ها به پایین بچسبانیم تا از پیچش آن جلوگیری کنیم [ترجمه ترگمان]ما باید تشک را کنار بگذاریم تا آن را جمع و جور کنیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. It will take about 24 hours for the glue to harden.
[ترجمه روشنک نیکویان] ۲۴ ساعت طول میکشه تا چسب خشک بشه.
|
[ترجمه گوگل]حدود 24 ساعت طول می کشد تا چسب سفت شود [ترجمه ترگمان]آن حدود ۲۴ ساعت طول می کشد تا چسب سفت شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. She mended a broken dish with glue.
[ترجمه گوگل]ظرف شکسته را با چسب ترمیم کرد [ترجمه ترگمان]ظرف شکسته را با چسب تعمیر کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. This glue makes a good firm bond.
[ترجمه گوگل]این چسب چسبندگی خوبی ایجاد می کند [ترجمه ترگمان]این چسب، یک پیوند محکم محکم و محکم ایجاد می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He pared away the excess glue with a razor blade.
[ترجمه روشنک نیکویان] با یه تیغ چسبای اضافه رو تراشید.
|
[ترجمه گوگل]چسب اضافی را با تیغ پاک کرد [ترجمه ترگمان]او چسب اضافی را با تیغه تیغ مقایسه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• adhesive substance used to stick objects together attach with glue, paste; join with glue glue is a sticky substance used for joining things together. if you glue one object to another, you stick them together using glue. see also glued.
پیشنهاد کاربران
This term refers to the act of inhaling the fumes of glue to achieve a high. It is a form of substance abuse that can have harmful effects on the body. عمل استنشاق بخار چسب برای رسیدن به نشئگی. این نوعی سوء مصرف مواد است که می تواند اثرات مضری بر بدن داشته باشد. ... [مشاهده متن کامل]
مثال؛ He was caught sniffing glue in the school bathroom. In a conversation about drug abuse, a person might ask, “Have you ever heard of glue sniffing?” A cautionary statement might be made, “Glue sniffing can cause serious damage to the brain and other organs. ”
چسب زدن ex: Tighten and glue the table legs پایه های میز رو سفت کن و چسب بزن
glue ( n ) ( ɡlu ) =a sticky substance that is used for joining things together, e. g. a tube of glue.
نام یک نوع مواد مخدر هم هست
glue معنیش پیشه چسب رژی یا چسب ماکتی
Glue to somebody 1 - To follow or stay very close to someone, especially in an annoying or clingy way کسی را دنبال یا تعقیب کردن و یا به کسی خیلی نزدیک شدن، بویژه به شکل آزار دهنده ای ... [مشاهده متن کامل]
She’s always glued to her boyfriend. She never hangs out with us anymore 2 - To give something one’s complete attention, and ignore everything else به چیزی توجه کامل داشتن و هر چیز دیگری را نادیده گرفتن He was glued to the TV during the game. He didn’t even hear me calling him 3 - To be stuck with someone or something, either literally or figuratively به کسی یا چیزی چسبیدن یا در آن غرق شدن، بصورت واقعی یا مجازی I’m glued to this project until it’s done. I can’t take any breaks
پیوند دهنده
در جا خشک زدن Geety remained glued in place
You are always glued to cellphone همیشه سرت تو گوشیته
My glue is yellow
Millions of viewers sat glued to their TV sets اینجوری هم استفاده می شه!
glue چسب زدن
چیپ😀😀
در ریاضی به معنای ( یکی کردن )
چسب مایع
اتصال
چسب یا ماتیکی
چسب مایع
سریش You stick to your father like glue = باید عین سریش بچسبی به بابات یکی از دیالوگ های فیلم بازگشت به آینده Back to the future 1985
چسب مایع یا ماتیکی
پیگیر بودن دائمی
put a bit of glue on both edges and hold them together یکم چسپ روی دو گوشه بریز و روی هم نگه دار