فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: glances, glancing, glanced
حالات: glances, glancing, glanced
• (1) تعریف: to look quickly.
• مترادف: glimpse
• مشابه: look, peek, peep, regard, scan, skim
• مترادف: glimpse
• مشابه: look, peek, peep, regard, scan, skim
- He glanced at his watch every few minutes.
[ترجمه محسن] او هر چند دقیقه یکبار به ساعتش نگاهی می انداخت.|
[ترجمه آمل خ] او هر چند دقیقه به ساعتش نگاه مختصری می کرد|
[ترجمه a.e] او بعضی وقت ها به ساعتش نگاه میکند|
[ترجمه گوگل] هر چند دقیقه یک بار به ساعتش نگاه می کرد[ترجمه ترگمان] هر چند دقیقه یک بار به ساعتش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She glanced up only to see someone running quickly past her door.
[ترجمه گوگل] فقط نگاهی به بالا انداخت تا کسی را ببیند که به سرعت از درب خانه اش می دود
[ترجمه ترگمان] او سرش را بلند کرد تا کسی را ببیند که به سرعت از در رد می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او سرش را بلند کرد تا کسی را ببیند که به سرعت از در رد می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to strike something at an angle and be turned aside.
• مترادف: carom, ricochet
• مشابه: bounce, graze, kiss, rebound, skim
• مترادف: carom, ricochet
• مشابه: bounce, graze, kiss, rebound, skim
- The rock glanced off the wall.
[ترجمه الهام صدیقی] سنگ در برخورد با دیوار کمانه کرد.|
[ترجمه گوگل] سنگ نگاهی به دیوار انداخت[ترجمه ترگمان] سنگ به دیوار نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to remark on or consider something briefly and in passing.
• مترادف: allude to
• مشابه: advert to, cite, mention, refer to, remark
• مترادف: allude to
• مشابه: advert to, cite, mention, refer to, remark
اسم ( noun )
مشتقات: glancingly (adv.)
مشتقات: glancingly (adv.)
• (1) تعریف: a quick look.
• مترادف: glimpse, look
• مشابه: aper�u, look-see, once-over, peek, peep, sight
• مترادف: glimpse, look
• مشابه: aper�u, look-see, once-over, peek, peep, sight
• (2) تعریف: a glancing off; deflection.
• مترادف: carom, deflection, ricochet
• مشابه: brush, rebound
• مترادف: carom, deflection, ricochet
• مشابه: brush, rebound
- the glance of the ball off the stadium wall
[ترجمه الهام صدیقی] برگشت توپ از دیوار استادیوم|
[ترجمه گوگل] نگاه توپ به دیوار ورزشگاه[ترجمه ترگمان] نگاهی به توپ از دیوار ورزشگاه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a brief consideration or reference.
• مترادف: allusion
• مشابه: citation, mention, reference, suggestion
• مترادف: allusion
• مشابه: citation, mention, reference, suggestion