فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gives, giving, gave, given
حالات: gives, giving, gave, given
• (1) تعریف: to bestow or present.
• مترادف: bestow, present
• مشابه: accord, award, confer, deal, donate, gift, grant, impart, offer, pay, render, tender, vouchsafe
• مترادف: bestow, present
• مشابه: accord, award, confer, deal, donate, gift, grant, impart, offer, pay, render, tender, vouchsafe
- She gave her old computer to her sister.
[ترجمه گوگل] کامپیوتر قدیمی خود را به خواهرش داد
[ترجمه ترگمان] او کامپیوتر قدیمی خود را به خواهرش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او کامپیوتر قدیمی خود را به خواهرش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We gave them a coffee maker as a wedding gift.
[ترجمه نسترن] ما به آنها یک قهوه ساز به عنوان هدیه ی عروسیشان دادیم|
[ترجمه گوگل] یک قهوه ساز به عنوان هدیه عروسی به آنها دادیم[ترجمه ترگمان] ما به اونا یه قهوه ساز به عنوان هدیه عروسی دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The principal will give the students their diplomas.
[ترجمه A.A] مدیر دیپلم های دانش آموزان را خواهد داد|
[ترجمه گوگل] مدیر به دانش آموزان دیپلم آنها را می دهد[ترجمه ترگمان] مدیر به دانش آموزان diplomas می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to deliver in exchange for something.
• مترادف: exchange
• مشابه: compensate, dish out, pay, render, swap, trade
• مترادف: exchange
• مشابه: compensate, dish out, pay, render, swap, trade
- I gave a dollar for the ticket.
[ترجمه گوگل] من یک دلار برای بلیط دادم
[ترجمه ترگمان] من یک دلار برای بلیت دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یک دلار برای بلیت دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put into the hands of.
• مترادف: hand
• متضاد: take
• مشابه: convey, deliver, fork over, furnish with, pass, present, proffer, tender
• مترادف: hand
• متضاد: take
• مشابه: convey, deliver, fork over, furnish with, pass, present, proffer, tender
- Give him the butter.
• (4) تعریف: to provide or donate.
• مترادف: contribute, provide, render
• متضاد: withhold
• مشابه: bequeath, bestow, consign, dispense, distribute, donate, endow, furnish, leave, present
• مترادف: contribute, provide, render
• متضاد: withhold
• مشابه: bequeath, bestow, consign, dispense, distribute, donate, endow, furnish, leave, present
- The doctors gave medical aid to the victims.
[ترجمه گوگل] پزشکان به قربانیان کمک های پزشکی دادند
[ترجمه ترگمان] پزشکان به قربانیان کمک پزشکی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پزشکان به قربانیان کمک پزشکی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to convey or impart.
• مترادف: communicate, convey, impart
• مشابه: deliver, send, transfer, transmit
• مترادف: communicate, convey, impart
• مشابه: deliver, send, transfer, transmit
- Give her my regards.
[ترجمه A.A] سلام مرا به او برسان|
[ترجمه گوگل] سلام مرا به او برسانید[ترجمه ترگمان] سلام منو بهش برسون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to produce.
• مترادف: produce, yield
• مشابه: bear, furnish, provide, supply
• مترادف: produce, yield
• مشابه: bear, furnish, provide, supply
- Chickens give eggs.
[ترجمه سام] جوجه ها از تخم خارج میشوند|
[ترجمه گوگل] جوجه ها تخم می دهند[ترجمه ترگمان] جوجه ها غذا می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to perform in public.
• مترادف: perform
• مشابه: present, produce
• مترادف: perform
• مشابه: present, produce
- She gave a piano recital.
[ترجمه A.A] او یک تکنوازی پیانو ( اجرا کرد ) به معرض نمایش گذاشت|
[ترجمه گوگل] او یک رسیتال پیانو اجرا کرد[ترجمه ترگمان] اون یه اجرا پیانو داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to do by movement, act, or sound.
• مشابه: administer, deal, direct, execute
• مشابه: administer, deal, direct, execute
- The boys were giving a push to the old broken down car.
[ترجمه Farhood] پسرها داشتند فشار میدادند تا اتومبیل کهنه از کار افتاده را هل دهند|
[ترجمه گوگل] پسرها به ماشین قدیمی خراب شده فشار می آوردند[ترجمه ترگمان] بچه ها داشتند هل می دادند تا اتومبیل کهنه شکسته را هل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child sat on the swing, and her mother gave her a push.
[ترجمه A.A] بچه روی الاکلنگ نشست و مادرش او را بالا پائین میکرد|
[ترجمه گوگل] کودک روی تاب نشست و مادرش او را هل داد[ترجمه ترگمان] بچه روی تاب نشسته بود و مادرش او را هل می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gave a little cry as the nurse pricked his finger.
[ترجمه A.A] او کمی گریه کرد وقتی پرستار انگشتش را خراش داد ( نیشتر زد )|
[ترجمه گوگل] در حالی که پرستار انگشتش را تیز می کرد، کمی گریه کرد[ترجمه ترگمان] وقتی پرستار انگشتش را تیز کرد، کمی گریه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to propose or show.
• مترادف: propose
• مشابه: furnish, present, provide, show
• مترادف: propose
• مشابه: furnish, present, provide, show
- Give me a reason for doing this.
[ترجمه گوگل] دلیلی برای انجام این کار به من بدهید
[ترجمه ترگمان] یه دلیل برای اینکار بهم بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه دلیل برای اینکار بهم بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to provide cause for (someone) to believe that a certain thing is true.
- The person I spoke with on the phone gave me to understand that the restaurant was open for lunch.
[ترجمه گوگل] فردی که تلفنی با او صحبت کردم به من فهماند که رستوران برای ناهار باز است
[ترجمه ترگمان] فردی که با تلفن صحبت کردم به من داد تا درک کنم که رستوران برای ناهار باز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فردی که با تلفن صحبت کردم به من داد تا درک کنم که رستوران برای ناهار باز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What gave you to believe that I would agree to such a thing?
[ترجمه گوگل] چه چیزی باعث شد باور کنید که من با چنین چیزی موافق هستم؟
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد باور کنی که من با چنین چیزی موافقت می کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد باور کنی که من با چنین چیزی موافقت می کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: give away
عبارات: give away
• (1) تعریف: to present something as a gift, donation, or contribution.
• مترادف: contribute, donate
• مشابه: chip in, help, pitch in, provide
• مترادف: contribute, donate
• مشابه: chip in, help, pitch in, provide
- We give every year to charity.
[ترجمه Farhood] ما هر سال پول به خیریه میدیم|
[ترجمه گوگل] ما هر سال به خیریه می دهیم[ترجمه ترگمان] ما هر سال به موسسه خیریه میدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to yield or collapse under pressure.
• مترادف: break, collapse, yield
• متضاد: withstand
• مشابه: bend, buckle, cave in, crumple, fail, fold, weaken
• مترادف: break, collapse, yield
• متضاد: withstand
• مشابه: bend, buckle, cave in, crumple, fail, fold, weaken
- The shoes are a little tight on me now, but I think the leather will give a little.
[ترجمه Farhood] این کفشا الان واسم تنگه، ولی فکر کنم ( این کفش ) چرم جا باز بکنه|
[ترجمه گوگل] کفش ها الان کمی روی من تنگ شده اند، اما فکر می کنم چرم کمی به من می دهد[ترجمه ترگمان] حالا کفش برایم کمی تنگ است، اما فکر می کنم که چرم، کمی به من کم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) to occur; happen.
• مترادف: happen, occur, pass
• مشابه: befall, betide, come to pass
• مترادف: happen, occur, pass
• مشابه: befall, betide, come to pass
- What gives?
[ترجمه جمال] چه اتفاقی می افتد؟|
[ترجمه گوگل] چه چیزی می دهد؟[ترجمه ترگمان] چی شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: giver (n.)
مشتقات: giver (n.)
• : تعریف: ability to yield; elasticity; flexibility.
• مترادف: flexibility
• متضاد: rigidity
• مشابه: elasticity, play, resilience, spring, stretch
• مترادف: flexibility
• متضاد: rigidity
• مشابه: elasticity, play, resilience, spring, stretch
- These cushions don't have much give.
[ترجمه Farhood] این بالش ها انعطاف زیادی ندارن ( زیاد راحت نیستن )|
[ترجمه گوگل] این کوسن ها قدرت زیادی ندارند[ترجمه ترگمان] این بالش ها چیز زیادی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید