give

/ˈɡɪv//ɡɪv/

معنی: دهش، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن، واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن
معانی دیگر: اهدا کردن، تقدیم کردن، هدیه دادن، سپردن، ابراز داشتن، سرایت دادن، فدا کردن، تسلیم کردن، - کردن، (در اثر فشار یا وزن) خم شدن، شکم دادن، تسلیم شدن، فرو ریختن، راه داشتن به، منتهی شدن به، خاصیت ارتجاعی داشتن، جهندگی داشتن، حالت فنری داشتن، حالت ارتجاعی، دادن به، پرداخت کردن، بمعر­نمایش گذاشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gives, giving, gave, given
(1) تعریف: to bestow or present.
مترادف: bestow, present
مشابه: accord, award, confer, deal, donate, gift, grant, impart, offer, pay, render, tender, vouchsafe

- She gave her old computer to her sister.
[ترجمه گوگل] کامپیوتر قدیمی خود را به خواهرش داد
[ترجمه ترگمان] او کامپیوتر قدیمی خود را به خواهرش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We gave them a coffee maker as a wedding gift.
[ترجمه نسترن] ما به آنها یک قهوه ساز به عنوان هدیه ی عروسیشان دادیم
|
[ترجمه گوگل] یک قهوه ساز به عنوان هدیه عروسی به آنها دادیم
[ترجمه ترگمان] ما به اونا یه قهوه ساز به عنوان هدیه عروسی دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The principal will give the students their diplomas.
[ترجمه A.A] مدیر دیپلم های دانش آموزان را خواهد داد
|
[ترجمه گوگل] مدیر به دانش آموزان دیپلم آنها را می دهد
[ترجمه ترگمان] مدیر به دانش آموزان diplomas می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to deliver in exchange for something.
مترادف: exchange
مشابه: compensate, dish out, pay, render, swap, trade

- I gave a dollar for the ticket.
[ترجمه گوگل] من یک دلار برای بلیط دادم
[ترجمه ترگمان] من یک دلار برای بلیت دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to put into the hands of.
مترادف: hand
متضاد: take
مشابه: convey, deliver, fork over, furnish with, pass, present, proffer, tender

- Give him the butter.
[ترجمه گوگل] کره را به او بدهید
[ترجمه ترگمان] کره رو بهش بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to provide or donate.
مترادف: contribute, provide, render
متضاد: withhold
مشابه: bequeath, bestow, consign, dispense, distribute, donate, endow, furnish, leave, present

- The doctors gave medical aid to the victims.
[ترجمه گوگل] پزشکان به قربانیان کمک های پزشکی دادند
[ترجمه ترگمان] پزشکان به قربانیان کمک پزشکی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to convey or impart.
مترادف: communicate, convey, impart
مشابه: deliver, send, transfer, transmit

- Give her my regards.
[ترجمه A.A] سلام مرا به او برسان
|
[ترجمه گوگل] سلام مرا به او برسانید
[ترجمه ترگمان] سلام منو بهش برسون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to produce.
مترادف: produce, yield
مشابه: bear, furnish, provide, supply

- Chickens give eggs.
[ترجمه سام] جوجه ها از تخم خارج میشوند
|
[ترجمه گوگل] جوجه ها تخم می دهند
[ترجمه ترگمان] جوجه ها غذا می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to perform in public.
مترادف: perform
مشابه: present, produce

- She gave a piano recital.
[ترجمه A.A] او یک تکنوازی پیانو ( اجرا کرد ) به معرض نمایش گذاشت
|
[ترجمه گوگل] او یک رسیتال پیانو اجرا کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه اجرا پیانو داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to do by movement, act, or sound.
مشابه: administer, deal, direct, execute

- The boys were giving a push to the old broken down car.
[ترجمه Farhood] پسرها داشتند فشار میدادند تا اتومبیل کهنه از کار افتاده را هل دهند
|
[ترجمه گوگل] پسرها به ماشین قدیمی خراب شده فشار می آوردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها داشتند هل می دادند تا اتومبیل کهنه شکسته را هل دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child sat on the swing, and her mother gave her a push.
[ترجمه A.A] بچه روی الاکلنگ نشست و مادرش او را بالا پائین میکرد
|
[ترجمه گوگل] کودک روی تاب نشست و مادرش او را هل داد
[ترجمه ترگمان] بچه روی تاب نشسته بود و مادرش او را هل می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gave a little cry as the nurse pricked his finger.
[ترجمه A.A] او کمی گریه کرد وقتی پرستار انگشتش را خراش داد ( نیشتر زد )
|
[ترجمه گوگل] در حالی که پرستار انگشتش را تیز می کرد، کمی گریه کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی پرستار انگشتش را تیز کرد، کمی گریه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to propose or show.
مترادف: propose
مشابه: furnish, present, provide, show

- Give me a reason for doing this.
[ترجمه گوگل] دلیلی برای انجام این کار به من بدهید
[ترجمه ترگمان] یه دلیل برای اینکار بهم بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to provide cause for (someone) to believe that a certain thing is true.

- The person I spoke with on the phone gave me to understand that the restaurant was open for lunch.
[ترجمه گوگل] فردی که تلفنی با او صحبت کردم به من فهماند که رستوران برای ناهار باز است
[ترجمه ترگمان] فردی که با تلفن صحبت کردم به من داد تا درک کنم که رستوران برای ناهار باز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What gave you to believe that I would agree to such a thing?
[ترجمه گوگل] چه چیزی باعث شد باور کنید که من با چنین چیزی موافق هستم؟
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد باور کنی که من با چنین چیزی موافقت می کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: give away
(1) تعریف: to present something as a gift, donation, or contribution.
مترادف: contribute, donate
مشابه: chip in, help, pitch in, provide

- We give every year to charity.
[ترجمه Farhood] ما هر سال پول به خیریه میدیم
|
[ترجمه گوگل] ما هر سال به خیریه می دهیم
[ترجمه ترگمان] ما هر سال به موسسه خیریه میدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to yield or collapse under pressure.
مترادف: break, collapse, yield
متضاد: withstand
مشابه: bend, buckle, cave in, crumple, fail, fold, weaken

- The shoes are a little tight on me now, but I think the leather will give a little.
[ترجمه Farhood] این کفشا الان واسم تنگه، ولی فکر کنم ( این کفش ) چرم جا باز بکنه
|
[ترجمه گوگل] کفش ها الان کمی روی من تنگ شده اند، اما فکر می کنم چرم کمی به من می دهد
[ترجمه ترگمان] حالا کفش برایم کمی تنگ است، اما فکر می کنم که چرم، کمی به من کم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to occur; happen.
مترادف: happen, occur, pass
مشابه: befall, betide, come to pass

- What gives?
[ترجمه جمال] چه اتفاقی می افتد؟
|
[ترجمه گوگل] چه چیزی می دهد؟
[ترجمه ترگمان] چی شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: giver (n.)
• : تعریف: ability to yield; elasticity; flexibility.
مترادف: flexibility
متضاد: rigidity
مشابه: elasticity, play, resilience, spring, stretch

- These cushions don't have much give.
[ترجمه Farhood] این بالش ها انعطاف زیادی ندارن ( زیاد راحت نیستن )
|
[ترجمه گوگل] این کوسن ها قدرت زیادی ندارند
[ترجمه ترگمان] این بالش ها چیز زیادی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. give a few more examples
چند مثال دیگر بزن.

2. give a hoot about something (or give two hoots about something)
(به چیزی) اصلا اهمیت ندادن،خم به ابرو نیاوردن

3. give a man his due
سپاسگزاری لازم را از کسی کردن،قدرشناسی کردن

4. give back my money or i am going to the police, so help me god!
پولم را پس بده والا به خدا قسم به شهربانی مراجعه خواهم کرد!

5. give 'em to me
اونارو به من بده.

6. give her as little a cause as possible to dislike you
تا آنجا که ممکن است کاری نکن که از تو بدش بیاید.

7. give him a break; he is a beginner
به او سختگیری نکن ; تازه کار است.

8. give me a boost from behind so i can climb the tree
از عقب مرا هل بده تا بتوانم بالای درخت بروم.

9. give me a cold drink
یک نوشیدنی سرد به من بده

10. give me a direct answer and don't hedge!
به من جواب درست بده و این دست و آن دست نکن.

11. give me a kiss
یک بوس بده.

12. give me a long enough lever and i will lift the world
به من اهرمی بده که درازای کافی داشته باشد و من جهان را (با آن) بلند خواهم کرد.

13. give me a sliver of that cheese
یک تراشه از آن پنیر را به من بده.

14. give me another puff of your cigaret!
یک پک دیگر از سیگارت به من بده !

15. give me five bucks
پنج دلار بده.

16. give me four movie tickets
چهارتا بلیط سینما بدهید.

17. give me one more apple
یک سیب دیگر به من بده.

18. give me one reason why i should sell it
یک دلیل بده که چرا باید آن را بفروشم.

19. give me some cold water; i'm parched
قدری آب سرد بده که خیلی تشنه ام.

20. give me something to eat!
یک چیزی بده بخورم !

21. give me the blanket, i still feel chilly
پتو را بده،هنوز سردم است.

22. give me the gizmo with which to tighten this screw
فلان ابزار را بده تا این پیچ را سفت کنم.

23. give me your hand and let us be friends from now on
دست بده و بیا از این پس با هم دوست باشیم.

24. give me your hand, mother and i'll help you cross the street
مادر دستت را بده تا از خیابان ردت کنم.

25. give me your tired, your poor, your huddled masses yearning to breathe free
(مجسمه ی آزادی) به من بدهید وامانده های خود را،مسکینان خود را،توده های درهم کز کرده ی خود را که آرزوی تنفس در آزادی را دارند.

26. give my especial greetings to your father
سلام مخصوص مرا به پدرتان برسانید.

27. give my greeting to your brother
سلام مرا به برادرتان برسانید.

28. give my greetings to your father
سلام مرا به پدرتان برسانید.

29. give my love to your father
سلام مهر آمیز مرا به پدرتان برسانید.

30. give my regards to your brother
سلام مرا به برادرت برسان.

31. give my remembrances to them
سلام مرا به آنها برسان.

32. give my respects to your brother
سلام مرا به برادرت برسان.

33. give the book to pari
کتاب را به پری بده.

34. give the crank a whirl
هندل را چرخاندن

35. give the donkey a hard dig in the side!
به پهلوی الاغ یک سکه ی محکم بزن !

36. give the news without editorializing!
خبر را بدون دخالت دادن نظریات خودت ارائه بده !

37. give the rope a good pull
طناب را خوب بکش !

38. give the table a good rub with this towel
با این حوله میز را خوب بمال.

39. give the table a wipe with this cloth
با این پارچه میز را پاک کن.

40. give the table two coats of paint!
میز را دو لایه رنگ بزن !

41. give them to me
آنها را به من بده.

42. give us some food
قدری غذا به ما بده.

43. give us the pleasure of your company
با حضور خود ما را مفتخر بفرمایید.

44. give us this day our daily bread
(خدایا) خوراک روزانه ی ما را امروز بفرست.

45. give us this day our daily bread
(بخشی از دعای مسیحیان) امروز نیز رزق روزانه ی ما را برسان (ای خدا)

46. give width to a sleeve
آستین را گشاد کردن

47. give your charity to those who are really deserving
خیرات خود را به کسانی بده که واقعا مستحق باشند.

48. give your papers; the time is over
وقت تمام شده است ; ورقه ها را بدهید.

49. give (free) rein to
اختیارات تام دادن،آزادی عمل دادن

50. give (or bend) ear
توجه (موافقت آمیز) کردن،گوش فرا دادن

51. give (or care) a damn
(خودمانی - ناپسند) اصلا اعتنا و توجه نکردن

52. give (or donate) blood
خون اهدا کردن

53. give (or get) a tumble
(عامیانه) ذکر خیر کسی را کردن (یا مورد ذکر خیر قرار گرفتن)،مهربانی کردن

54. give (or get) the bum's rush
(امریکا - خودمانی) به زور اخراج کردن (یا شدن)

55. give (or get) the business
(امریکا - خودمانی) با خشونت رفتار کردن،مورد شوخی خرکی قرار گرفتن یا قرار دادن

56. give (or get) the go-by
بی اعتنایی کردن،محل نگذاشتن،بی محلی کردن،مورد بی محلی قرار گرفتن

57. give (or get) the mitten
(قدیمی - عامیانه) دلدار خود را رد کردن (یا از سوی دلدار خود رد شدن)،ترک معشوق کردن

58. give (or have) a free hand
اختیار تام دادن (یا داشتن)

59. give (or lend) countenance (to something)
حمایت کردن،تایید کردن

60. give (or receive) odds
(در مسابقه و غیره) اوانس دادن،فرجه دادن

61. give (somebody or something) free range
(به کسی یا چیزی) آزادی عمل دادن،اختیار دادن

62. give (someone) a bell
(انگلیس) تلفن زدن (به کسی)

63. give (someone) head
(خودمانی - ناپسند) آلت جنسی دیگری را به دهان گرفتن

64. give (someone) hell
(به کسی) بسیار سخت گیری کردن،به تنگ آوردن

65. give (someone) pause
دچار تردید کردن

66. give (someone) the evil eye
چشم بد زدن (به)،چشم زدن

67. give a good account of oneself
جواب یا توضیح قانع کننده دادن،توجیه کردن

68. give a haircut
سلمانی کردن،اصلاح کردن

69. give a leg up
(عامیانه) 1- (در سوار شدن بر اسب کسی را) کمک کردن 2- فرجه دادن،(در پیشرفت و غیره) یاری دادن

70. give a wide berth to
دوری کردن از،فاصله گرفتن

مترادف ها

دهش (اسم)
give, liberality, munificence, largess, donation

نسبت دادن به (فعل)
give, lay to

بمعرض نمایش گذاشتن (فعل)
give

تقدیم داشتن (فعل)
submit, give, present, put, offer, proffer

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

دادن (فعل)
concede, give, hand, admit, impute, afford, mete, grant, render, pay, come through, endue, indue

تخصیص دادن (فعل)
give, allot, apportion, allocate, consecrate, design, designate

اتفاق افتادن (فعل)
give, chance, occur, happen, befall, betide, hap, fall out, come to pass, come about, tide

گریه کردن (فعل)
give, cry, sob, bemoan, weep, mourn

عطاء کردن (فعل)
give, confer, grant, bestow

ارائه دادن (فعل)
submit, give, present, exhibit, put, tender, render, hold forth, produce, bring forward, propound, porrect, propone

رساندن (فعل)
give, convey, supply, put in, impart, forward, transmit, broadcast, imply, understand, extend

بیان کردن (فعل)
give, express, tell, represent, say, frame, impart, bubble

افکندن (فعل)
give, shed, cast, throw, droop, fling, quoit, up-end

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

تخصصی

[ریاضیات] حاصل شدن

انگلیسی به انگلیسی

• elasticity, flexibility, ability to yield
bestow; deliver; donate; produce; be convinced, weaken, yield; do, provide, host (a party, etc.)
give is often used with nouns that describe actions, especially physical actions. the whole expression refers to the performing of the action. for example, `she gave a smile' means almost the same as `she smiled'.
you use give to say that a person does a particular thing for someone else. for example, if you give someone help, you help them.
you also use give with nouns that refer to information, opinions, or greetings. for example, if you give someone some news, you tell it to them.
if you give a speech or a performance, you speak or perform in public.
if you give attention or thought to something, you concentrate on it, deal with it, or think about it.
if you give someone something, or if you give it to them, you offer it to them, for example as a present.
to give someone something also means to hand it over to them or to provide them with it.
if something gives you a particular feeling, quality, idea, or right, it causes you to have it or experience it.
if you give a party, you organize it.
you also use give to say that you estimate something to be a particular amount, level, or value.
if something gives, it collapses or breaks under pressure.
see also given.
if you would give anything or would give your right arm to do or have something, you are very keen to do or have it.
if someone gives as good as they get in a fight or argument, they fight or argue as hard as their opponent.
give or take is used to indicate that an amount is approximate. for example, if something is fifty years old give or take a few years, it is approximately fifty years old.
if one thing gives way to another, it is replaced by it.
if a structure gives way, it collapses.
if you give way to someone, you agree to allow them to do something, although you do not really want to.
if you give way when you are driving a car, you slow down or stop in order to allow other traffic to go in front of you.
if you give something away, you give it to someone, often because you no longer want it.
if you give away information that should be kept secret, you reveal it to other people.
see also give-away.
if you give something back, you return it to the person who gave it to you.
when you give in, you agree to do something you do not want to, or accept that you will not be able to do something that you do want to do.
if something gives off heat, smoke, or a smell, it produces it and sends it out into the air.
if you give out a number of things, you distribute them among a group of people.
if something gives out it stops working, usually because it is old or broken.
if something is given over to a particular use, it is used only for that purpose.
if you give up something, you stop doing it or having it.
if you give up, you admit that you cannot do a particular thing and stop trying to do it.
if you give up your job, you resign from it.
if you give up on something or someone, you stop trying to understand or change what they are doing, because the task seems a waste of effort.

پیشنهاد کاربران

give
این واژه همریشه با
آلمانی : geben
پارسی : یافتن ، یابیدن
راحت ترین معنیش دادن هست
معانی دیگر:
۱ - دادن
۲ - حاصل کردن
۳ - اعطا کردن
۴ - تقدیم کردن
یا هرچیز دیگری که معنی �دادن� رو برسونه
حاصل کردن
دادن، اعطا کردن
مثال: He decided to give his old bicycle to his younger brother.
او تصمیم گرفت دوچرخه قدیمی اش را به برادر کوچکترش بدهد.
to let someone have something as a present, or to provide something for someonegive somebody somethingWhat did Bob give you for your birthday?Researchers were given a �10, 000 grant to continue their work. I’ve got some old diaries that my grandmother gave me years ago.
دهش، شرح دادن، رساندن، واگذار کردن، ارائه کردن، بیان کردن
به معنای دادن یا گرفتن برای مثال دوست های فرحناز به هدیه دادن
یا فرحناز با دوستانش بستنی گرفتن
Give
تسلیم شدن
انعطاف
خیلی بود
present somebody with something
لحاظ کردن، منظور کردن، قائل شدن، در نظر گرفتن
Never give up
هرگز تسلیم نشو
عنایت کردن ( منظور عنایت خدا به انسان )
لطف کردن
عطا کردن
فعل give به معنای دادن
فعل give به معنای دادن کاربردهای مختلفی دارد.
- فعل give به معنای چیزی را به دست کسی دادن است تا آنها بتوانند نگاهی به آن بیندازند، از آن استفاده کنند یا برای مدتی آن را نگه دارند. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

give the letter to your mother when you've read it ( نامه را بعد از اینکه خواندی به مادرت بده. )
give your mother the letter ( نامه را به مادرت بده. )
- فعل give به معنای چیزی به عنوان هدیه به کسی دادن است. مثلا:
?what are you giving your father for his birthday ( برای تولد پدرت به او چه می دهی؟ )
?did you give the waiter a tip ( آیا به پیش خدمت انعام دادی؟ )
- فعل give به معنای چیزی را به کسی دادن نیز است. مثلا:
give me your name and address ( اسم و آدرس ات را به من بده. )
they were all thirsty so i gave them a drink ( آنها همه تشنه بودند برای همین به آنها نوشیدنی دادم. )
he gives italian lessons to his colleagues ( او به همکارانش ایتالیایی درس می دهد. )
- فعل give به معنای پول دادن است. مثلا:
they both gave regularly to charity ( آن دو مرتب به خیریه پول دادند. )
?how much will you give me for the car ( بابت آن ماشین چقدر به من پول می دهی؟ )
- فعل give به معنای منتقل کردن بیماری است. مثلا:
you've given me your cold ( تو سرمایت را به من دادی. )
- فعل give به معنای حکم دادن به عنوان مجازات به مجرمین است. مثلا:
the judge gave him a nine - month suspended sentence ( قاضی به او حکم نه ماه بازداشت را داد. )
- فعل give به معنای تلفن زدن است. مثلا:
give me a call tomorrow ( فردا به من زنگ بزن. )
- فعل give به معنای نمره دادن یا امتیاز دادن است. مثلا:
she had given the assignment an a ( او به تکلیف من نمره عالی داد. )
منبع: سایت بیاموز

confer a title/degree/honour etc on/upon=to officially give someone a title etc, especially as a reward for something they have achieved = bestow
متضاد get است

به معنی گرفتن
برگزار کردن
دادن هدیه، وسیله و اشیا به کسی
معنی تحمل هم میده بعضی جاها مثل
I Cant give anymore = دیگه نمیتونم تحمل کنم
موجب . . . شدن
ریاضیات : حاصل شده ، بدست آمده

در حقوق صادر کردن
رسیدن، شدن، گرفتن
واگذار
محول کردن ( وظیفه )
دادن چیزی به کسی
هدایت کردن
بده به کسی، دادن
پس دادن
گرفتن چیزی از کسی
دادن
to deliver رساندن
to deliver the brick to Mohsen
برای تحویل آجر به محسن

معطوف شدن به
Give someone the axبه معنای اخراج کردن کسی از کار
گرفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس