get into

/gɛt ˈɪntu//gɛt ˈɪntuː/

جمله های نمونه

1. She cited three reasons why people get into debt.
[ترجمه عیسی علوی] او به سه دلیلی که مردم بدهکار میشوند اشاره کرد
|
[ترجمه گوگل]او به سه دلیل برای بدهکاری مردم اشاره کرد
[ترجمه ترگمان]او به سه دلیل اشاره کرد که چرا مردم مقروض می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They will get into London this afternoon.
[ترجمه گوگل]آنها امروز بعدازظهر وارد لندن خواهند شد
[ترجمه ترگمان]امروز بعد از ظهر به لندن خواهند رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A hacker had managed to get into the system.
[ترجمه سعید] یک هکر موفق شده بود که وارد سیستم بشه
|
[ترجمه عیسی علوی] هکر برنامه ای نوشته بود که به سیستم دسترسی پیدا کند
|
[ترجمه گوگل]یک هکر موفق شده بود وارد سیستم شود
[ترجمه ترگمان]یه هکر تونسته وارد سیستم بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They queued to get into the cinema.
[ترجمه گوگل]برای ورود به سینما صف کشیدند
[ترجمه ترگمان]آن ها در صف بودند تا وارد سینما شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I don't really want to get into discussing the technicalities of laser printing.
[ترجمه عیسی علوی] من واقعا نمی خواهم درباره تکنولوژی چاپ لبزری گفتگو کنم
|
[ترجمه گوگل]من واقعاً نمی خواهم وارد بحث فنی چاپ لیزری شوم
[ترجمه ترگمان]من واقعا نمی خواهم راجع به دستگاه فنی دستگاه لیزر بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Love is hard to get into, but harder to get out of.
[ترجمه عیسی علوی] عاشق شدن سخت است اما بیرون آمدن از آن سختتر است
|
[ترجمه گوگل]ورود به عشق سخت است، اما بیرون آمدن از آن سخت تر است
[ترجمه ترگمان]دوست داشتن سخت است اما سخت تر از آن است که از آن بیرون بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I don't want to get into a wrangle with the committee.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم با کمیته درگیر شوم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم با کمیته بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Now run along, and don't get into mischief .
[ترجمه گوگل]حالا بدوید و وارد شیطنت نشوید
[ترجمه ترگمان]حالا بدو و شیطنت نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I apply to get into your life.
[ترجمه گوگل]من برای ورود به زندگی شما درخواست می کنم
[ترجمه ترگمان] من به زندگی تو نیاز دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Feeling a cold coming on, you could get into bed and sweat it out.
[ترجمه گوگل]با احساس سرماخوردگی، می توانید به رختخواب بروید و آن را عرق کنید
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم، تو می تونی بری تو رختخواب و عرق کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She failed to get into art college.
[ترجمه گوگل]او نتوانست وارد کالج هنر شود
[ترجمه ترگمان]اون موفق نشد وارد دانشگاه هنر بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was eager to get into politics.
[ترجمه گوگل]او مشتاق ورود به سیاست بود
[ترجمه ترگمان]مشتاق بود وارد سیاست شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The only way we could get into the country was by bribing the border officials.
[ترجمه گوگل]تنها راه ورود ما به کشور رشوه دادن به ماموران مرزی بود
[ترجمه ترگمان]تنها راه رسیدن به این کشور با رشوه دادن به مقامات مرزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had to break a window to get into the house.
[ترجمه گوگل]مجبور شدم پنجره را بشکنم تا وارد خانه شوم
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم یه پنجره بشکنم که وارد خونه بشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• become involved in; be admitted to; become acquainted with; get dressed; enter, go into

پیشنهاد کاربران

میتونه به معنی پذیرفته شدن و ورود به یک مجموعه هم باشه
مثل
getting into university
getting into company
در مورد مکان ها مثل خونه یعنی وارد کردن یا وارد شدن ( هم اکتیو هم پسیو میتونه باشه )
مثلا: من باید ببرمش خونه
I've got to get her into the house
دخالت کردن 🤔
Get into چیزی رو روتین کردن
Try to get into a study routine
درگیر چیزی شدن، درگیر شدن با ( در سطح اجتماعی )
To become involved in something, To be involved with ( on a social level )
He went to the station and got into the train.
get into = go in
شروع کار در یک سمت خاص
شانسی کسی را دیدن
access
to become interested in an activity or subject, or
start being involved in an activity:
For example:
She's been getting into yoga recently -
این موضوع خیلی بحث برانگیزه و من نمیخوام واردش بشم
This is very controversial topic and l dont want to get into it
درگیر کاری یا چیزی شدن ( ناخوشایند و ناخواسته است )
✅to become interested in an activity or subject,
or start being involved in an activity
?Is it important to have a hobby
Definitely! I mean nowadays life is getting more and more hectic, so people are constantly under an enormous amount of stress. That’s why it’s necessary to 💎get into💎 some recreational activities to unwind and just forget about life for a minute, you know?
...
[مشاهده متن کامل]

There’s little possibility that you get into Shiraz University.
احتمال کمی وجود دارد که تو در دانشگاه شیراز پذیرفته شوی
سراغ چیزی رفتن
Get into a car accidentبا ماشین تصادف کردن
خیلی معانی داره. یکیش هم معنی برقرار نگه داشتن/نگه داشتن هست.
It wasn't easy to get the drunken man into a vertical position.
سرپا نگه داشتن مرد مست دشوار بود.
( آن نبود آسان به گیر/حصول/تصرف آ/آن نوشیده مرد اندر یه/یک عمودی وضع/وضعیت. )
آدرس اینستا 504ewords
درگیرشدن ، به زور پوشیدن ، به حرفه جدیدی وارد شدن
به دست کسی افتادن
گاهی به معنای سوق دادن کسی به سوی کاری یا هدفی یا چیزی هم هست.
شدیدا. لذت بردن
قبول شدن
انتخاب شدن
وارد حرفه ای شدن
وارد کاری شدن
دعوا کردن
انتقاد کردن
دنبال چیزی رفتن، پی چیزی را گرفتن
خود را به مخمصه انداختن
( مشکل عادت و. . . . ) دچار شدن/گیر کردن
ارتباط برقرار کردن
دوستان توجه داشته باشند که get in to با get into خیلی فرق میکنه. بعضی از معانی اصلی get into:
1. علاقه مند شدن/لذت بردن از یک فعالیت جدید 2. بحث وگفتگو کردن راجع به موضوعی 3. صرفا برای قطار و هواپیما: رسیدن و وارد ایستگاه/باند شدن . . .
با get into بسته به عبارتهای متفاوتی که بعدش میاد اصطلاحات زیادی با معانی دیگه هم وجود داره. مثلا get into trouble: به دردسر افتادن و . . .
شروع کردن، وارد شدن.
شروع کردن یک شغل
خود را غرق کاری کردن
توجه خود را کاملا متوجه چیزی کردن
those kids are always getting into trouble
اون بچه ها همیشه به دردسر می افتند 🍢🍢🍢
وارد شدن
در بحر فرو رفتن
علاقه مند شدن
لذت بردن
دچار شدن
تحت تاثیر، نفوذ یا کنترل کسی قرار گرفتن ( فرایند احساسی )
گیرکردندر، دچار شدن به، عادت کردن به
پرداختن به
سوار شدن _ داخل شدن ( برای تاکسی یا ماشین )
وارد شدن - داخل شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس