1- تکه تکه شدن، فرو ریختن، خرد شدن 2- کنترل خود را از دست دادن
بررسی کلمه
عبارت ( phrase )
• : تعریف: to lose emotional or mental stability or control; collapse. • مشابه: break down, crack, panic
جمله های نمونه
1. She just goes to pieces in exams.
[ترجمه حامد] او در امتحان ( دچار استرس ) عصبی و ناراحت شد. ( در نتیجه امتحانش رو خراب کرد )
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او فقط تمرکزش را از دست داد در امتحان. ( اعصابش ریخت بهم )
|
[ترجمه گوگل]او فقط در امتحانات تکه تکه می شود [ترجمه ترگمان]او فقط در امتحان شرکت می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She's a strong woman, but she nearly went to pieces when Arnie died.
[ترجمه انگلیش کمپ] او زن قوی بود اما پس از اینکه آرنی فوت کرد تقریبا خرد شد
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او زن قوی بود اما اعصابش ریخت بهم وقتی آرنی فوت کرد
|
[ترجمه گوگل]او یک زن قوی است، اما با مرگ آرنی تقریباً از بین رفت [ترجمه ترگمان]او یک زن قوی است، اما وقتی آرنی بمیرد نزدیک بود تکه تکه شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. He just went to pieces after his wife died.
[ترجمه گوگل]او بعد از مرگ همسرش تکه تکه شد [ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش تیکه تیکه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. After his wife died he just went to pieces.
[ترجمه گوگل]بعد از مرگ همسرش او فقط تکه تکه شد [ترجمه ترگمان] بعد از اینکه زنش مرد، اون فقط تیکه تیکه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. After the car accident, she seemed to go to pieces.
[ترجمه گوگل]بعد از تصادف رانندگی، به نظر می رسید که او تکه تکه شده است [ترجمه ترگمان]بعد از تصادف ماشین، به نظر میاد تیکه تیکه شده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He went to pieces when they told him the tragic news.
[ترجمه گوگل]وقتی این خبر غم انگیز را به او دادند تکه تکه شد [ترجمه ترگمان]وقتی خبر غم انگیزی را برایش تعریف کردند، تکه تکه شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Her performance goes to pieces when her father is watching.
[ترجمه گوگل]وقتی پدرش تماشا می کند، اجرای او تکه تکه می شود [ترجمه ترگمان]زمانی که پدرش به او نگاه می کند، عملکرد او تکه تکه می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. That's perhaps why things began to go to pieces when the boy was born.
[ترجمه گوگل]شاید به همین دلیل بود که وقتی پسر به دنیا آمد همه چیز شروع به خراب شدن کرد [ترجمه ترگمان]شاید به همین دلیل بود که وقتی بچه به دنیا آمد همه چیز به هم ریخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. I almost went to pieces in that room.
[ترجمه گوگل]تقریباً در آن اتاق تکه تکه شدم [ترجمه ترگمان]نزدیک بود در آن اتاق تکه تکه کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. With their old taboos discredited, they immediately go to pieces, disintegrate, and become re-sorts of vice and disease.
[ترجمه گوگل]با بی اعتبار شدن تابوهای قدیمی خود، آنها فوراً تکه تکه می شوند، از هم می پاشند و دوباره به نوعی بدی و بیماری تبدیل می شوند [ترجمه ترگمان]آن ها با taboos قدیمی خود، بلافاصله تکه تکه می شوند، از هم متلاشی می شوند و انواع و اقسام فساد و ناخوشی می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The ship broke in half, tumbled over the precipice, and went to pieces.
[ترجمه گوگل]کشتی از وسط شکست، از روی پرتگاه سقوط کرد و تکه تکه شد [ترجمه ترگمان]کشتی در نیمه از زمین شکست و روی لبه پرتگاه غلتید و تکه تکه شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Keeping busy was the only thing that kept her from going to pieces during the divorce.
[ترجمه گوگل]مشغول بودن تنها چیزی بود که او را از تکه تکه شدن در طول طلاق باز داشت [ترجمه ترگمان]این تنها چیزی بود که او را از رفتن به طلاق در حین طلاق منع می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. It seems he goes to pieces in a crisis, then.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او در یک بحران تکه تکه می شود [ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او در یک بحران به سر می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He was going to pieces inside, just as Lorton intended, and he didn't like it.
[ترجمه گوگل]او همان طور که لورتون قصد داشت داخلش را تکه تکه کند و از آن خوشش نیامد [ترجمه ترگمان]او درست همان طور که قصد داشت، تکه تکه می شد، و از این کار خوشش نمی آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• emotionally fall apart or break down
پیشنهاد کاربران
عبارت torn to pieces هم به همین معنی هست ولی برای چیزایی که پاره میشن مثلا کاغذ پارچه لباس ( نه چیز های شکستنی )
از پا در آمدن
پُکیدن
ناراحتی یا عصبانیت شدیدی که فرد را از کنترل خارج می کند ( قادر به عملکرد عادی نیست ) .