gamy

/ˈɡeɪmi//ˈɡeɪmi/

معنی: فاسد، با جرات، بد بو، افتضاح اور، اهل حال، پراز شکار، چاشنی زده
معانی دیگر: مثل گوشت شکار، دارای مزه ی تند (در مقایسه با گوشت معمولی)، سرحال، مشتاق و آماده، دلیر، سرکش، (بیشتر در مورد اثر هنری) خلاف عفت، ناهنجار، ناخوشایند، جلف، (اثر هنری) سبک و زننده، gamey پراز شکار، دارای بو و مزه گوشت شکارکه نزدیک فاسد شدن باشد، فاسد
gamy_
پسوند: زامی، جفت، همسر، لقاح

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
(1) تعریف: marriage, or union for propagation.

- monogamy
[ترجمه گوگل] تک همسری
[ترجمه ترگمان] تکگانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the condition of having (such) a type of reproductive organs or method of fertilization.

- heterogamy
[ترجمه گوگل] هتروگامی
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: gamier, gamiest
مشتقات: gamily (adv.), gaminess (n.)
(1) تعریف: having the strong taste or smell characteristic of the meat of wild animals, esp. of meat that has started to spoil.

(2) تعریف: having high spirits; plucky.

جمله های نمونه

1. the gamy cow was hard to milk
دوشیدن شیر آن گاو سرکش دشوار بود.

2. stale venison loses its gamy flavor
گوشت آهوی مانده مزه ی تند خود را از دست می دهد.

3. a writer who gives all the gamy details
نویسنده ای که همه ی جزئیات زننده را شرح می دهد

4. The duck tastes so gamy.
[ترجمه النا] اردک مزه فاسدى دارد
|
[ترجمه گوگل]مزه اردک خیلی گیج کننده است
[ترجمه ترگمان] اردک خیلی بامزه ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Ranieri welded a coherent departmental personality out of two separate but equally gamy ethnic groups.
[ترجمه گوگل]رانیری یک شخصیت دپارتمان منسجم را از دو گروه قومی مجزا اما به همان اندازه همجنسگرا به وجود آورد
[ترجمه ترگمان]رانیری شخصیت دپارتمانی منسجم را از دو گروه مجزا اما به همان اندازه gamy جوش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My kangaroo steak, pink in the middle and resting on a fragrant cherry reduction, was tasty, a bit gamy but tender and grainy like good beef.
[ترجمه گوگل]استیک کانگورو من، صورتی در وسط و روی یک گیلاس معطر قرار گرفته بود، خوشمزه، کمی همجنس‌گرا اما لطیف و دانه‌دار مانند گوشت گاو خوب بود
[ترجمه ترگمان]گوشت کانگورو من که در وسط قرار داشت و بر روی یک کاهش fragrant گیلاس قرار داشت، خوش مزه بود، کمی gamy ولی لطیف و دانه دانه مانند گوشت گوساله خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I threw open the suitcase and revealed the huge, hairy, gamy object. . .
[ترجمه گوگل]چمدان را باز کردم و شیء بزرگ، پرمو و گیمی را آشکار کردم
[ترجمه ترگمان]من چمدان را باز کردم و آن شی بزرگ و بامزه را آشکار کردم …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Some diners are turned off by the heritage turkey's slightly gamy flavor. But most sing its praises.
[ترجمه گوگل]برخی از ناهارخوری‌ها به دلیل طعم کمی همجنس‌گرایانه بوقلمون‌های قدیمی خاموش می‌شوند اما بیشتر آن را ستایش می کنند
[ترجمه ترگمان]برخی از افراد رستوران ها با طعم و مزه بسیار کمی از رستوران خارج می شوند اما بیش ترشان praises را می خوانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Those considerable forces in America that appear to be tired of the old politics(particularly the gamy municipal variety(Tom wicker ).
[ترجمه گوگل]آن نیروهای قابل توجهی در آمریکا که به نظر می رسد از سیاست های قدیمی خسته شده اند (به ویژه انواع شهرداری های همجنس گرا (تام ویکر)
[ترجمه ترگمان]آن نیروهای قابل توجه در آمریکا که به نظر می رسد از سیاست قدیمی (به ویژه تنوع شهری)خسته شده اند (تام wicker)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The Malbec grape thrives in warm climates where it can create deep colored, intensely ripe and attractive gamy wines which are well worth aging .
[ترجمه گوگل]انگور Malbec در آب و هوای گرم رشد می کند، جایی که می تواند شراب های رنگارنگ عمیق، رسیده و جذابی ایجاد کند که ارزش پیری را دارند
[ترجمه ترگمان]انگور فرنگی در آب و هوای گرم رشد می کند که در آن می تواند رنگ های تیره، به شدت رسیده و جذاب به وجود آورد که به اندازه کافی سالخورده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

با جرات (صفت)
brave, courageous, intrepid, gamy, great-hearted

بد بو (صفت)
fetid, sticky, unsavory, smelly, odoriferous, gamy, frowsy, reeky, noisome, stinking, funky, stinky, malodorous, frowzy, fuggy, gamey, mephitic

افتضاح اور (صفت)
gamy, inglorious, gamey

اهل حال (صفت)
gamy, skittish

پر از شکار (صفت)
gamy

چاشنی زده (صفت)
gamy, seasoned, garnished

انگلیسی به انگلیسی

• tasting like a wild animal; having a strong flavor; brave, spirited, courageous (also spelled gamey)

پیشنهاد کاربران

بپرس