معنی: وظیفه مندی، تابعی، وظیفه ای، در حال کار، وابسته به وظایف اعضاء، وظیفه دار، وابسته به شغل و پیشهمعانی دیگر: وابسته به عمل یا کار (رجوع شود به: function)، کنشی، کار دادی، عملی، به درد خور، کارور، به کار خور، کاری، کارا، به کار انداختنی، درست، (پزشکی - آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی آورد) کنشی، کارکردی
7. The office was large and functional rather than welcoming.
[ترجمه تهمینه] اداره بیشتر بزرگ و کاربردی بود تا گرم و دلنشین
|
[ترجمه گوگل]دفتر بزرگ و کاربردی بود تا خوش آمد گویی [ترجمه ترگمان]دفتر به جای استقبال، بزرگ و کاربردی بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I like objects to be both functional and aesthetically pleasing.
[ترجمه موسی] من دوست دارم اشیا هم کاربردی باشند و هم از نظر زیبایی خوشایند باشند.
|
[ترجمه گوگل]من دوست دارم اشیا هم کاربردی باشند و هم از نظر زیبایی [ترجمه ترگمان]من دوست دارم که اشیا هم عملکردی و هم مطبوع باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The mirror is functional yet decorative.
[ترجمه موسی] این آینه کاربردی و در عین حال تزئینی است.
|
[ترجمه گوگل]آینه کاربردی و در عین حال تزئینی است [ترجمه ترگمان]آیینه هنوز تزیینی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Is the central heating functional yet?
[ترجمه موسی] آیا سیستم گرمایش مرکزی هنوز کارایی دارد؟
|
[ترجمه گوگل]آیا گرمایش مرکزی هنوز فعال است؟ [ترجمه ترگمان]آیا سیستم گرمایش مرکزی هنوز فعال است؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The two departments have slight functional differences.
[ترجمه گوگل]این دو بخش تفاوت های عملکردی جزئی دارند [ترجمه ترگمان]این دو بخش دارای تفاوت های عملکردی جزئی هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The functional modernity of the computer struck a discordant note amid the elegant eighteenth-century furniture.
[ترجمه گوگل]مدرنیته عملکردی رایانه در میان مبلمان زیبای قرن هجدهم، نکته ای ناسازگار را ایجاد کرد [ترجمه ترگمان]مدرنیته کارکردی رایانه، در میان اثاثیه لوکس قرن هجدهم، به یک یادداشت ناهنجاری برخورد کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Kitchen utensils should be attractive as well as functional.
[ترجمه گوگل]ظروف آشپزخانه باید جذاب و همچنین کاربردی باشند [ترجمه ترگمان]وسایل آشپزخانه باید جذاب و کاربردی باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The chairs were comfortable, functional and free of ornamentation.
[ترجمه گوگل]صندلی ها راحت، کاربردی و بدون تزئینات بودند [ترجمه ترگمان]صندلی ها راحت، کاربردی و عاری از زیور آلات بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. These units played a key functional role in the military operation.
[ترجمه گوگل]این واحدها نقش عملکردی کلیدی در عملیات نظامی داشتند [ترجمه ترگمان]این واحدها نقشی کلیدی در عملیات ارتش ایفا کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
وظیفه مندی (اسم)
functional
تابعی (صفت)
functional
وظیفه ای (صفت)
functional
در حال کار (صفت)
functional
وابسته به وظایف اعضاء (صفت)
functional
وظیفه دار (صفت)
functional
وابسته به شغل و پیشه (صفت)
functional
تخصصی
[صنعت] وظیفه ای [ریاضیات] تابعک [آمار] تابعک [آب و خاک] تابعی
انگلیسی به انگلیسی
• having a purpose; useful, practical; working, functioning functional things are useful and practical rather than attractive. if something is functional, it is working properly. functional also means relating to the way something works.
پیشنهاد کاربران
عملکردی
قابلیت
به کار آمدنی - کار راه انداز - بدرد خور ( در مورد یک وسیله یا شی ) Do you like bags? Yes, I do. I think bags can be both functional and fashionable
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند: ✅ فعل ( verb ) : function ✅️ اسم ( noun ) : function / functionality / functionalism / functionalist / functionary ✅️ صفت ( adjective ) : functional / functionalist ✅️ قید ( adverb ) : functionally
کاربردی کارکردی
در شیمی Functional group گروه عاملی
مؤثر
عملکردی، کارکردی
به درد بخور
کارآمد
( در مورد مد ) لباسی که همه می پوشند و مناسب و کاربردی هست ولی ممکن است مد روز نباشد
کارکردی
عملیاتی، عملکردی، کارکردی، وظیفه ای، وظیفه مندی، در حال کار، عاملی
functional ( ریاضی ) واژه مصوب: تابعک تعریف: تابعی از یک فضای بُرداری به هیأت زمینۀ آن فضا
functional ( adj ) = practical ( adj ) به معناهای: عملی، کاربردی، شدنی، منطقی، قابل استفاده
functional ( adj ) = کاربردی، عملی، کارکردی، تابعی، تابعک ( در ریاضیات ) ، عملیاتی، وظیفه ای، وظیفه مند، عاملی، عملکردی ( در پزشکی آنچه که کارکرد اندام را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در ساختمان آن تغییری به وجود نمی آورد به معنای کنشی ) ، فراسودمند، اجرایی، اصلی، اساسی، رسمی ... [مشاهده متن کامل]
functional ideas= ایده های علمی functional tools = ابزارهای کاربردی functional food = غذاهای فراسودمند functional team =تیم اجرایی functional unit = واحد عملیاتی functional ring = حلقه تابعی ( در ریاضیات ) mono functional = یک تابعی ( در ریاضیات ) functional staff = ستاد وظیفه ای functional parts = بخش های عملیاتی functional staff = ستاد علمی functional design = طراحی کاربردی functional factor = عامل کاربردی
براساس دیکشنری لانگمن: اینکه یه چیزی بیشتر پرکاربرد باشه تا اینکه زیبا باشه و معنی دیگه که به عنوان صفت استفاده میشه اینه که بگه یه چیزی داره درست پیش میره، و این مثالم لانگمن ذکرکرده: By 2004, the Supertram is expected to be fully functional
عملیاتی
مبتنی
کارکردی، حرفه ای
بند تابع
تابعِ تابع، تابعی از تابعِ دیگر شبیه fog ( x )
active element عنصر فعال، عنصر کنشی
تابعگون ( ریاضیات )
اصلی
فعال
در شیمی : Functional group به معنی گروه عاملی می باشد
کاربردی
( در فشن و لباس ) تیپ مناسب داشتن بجای تیپ جذاب داشتن